محمد لطیفکار - هفتهی گذشته خلیلاله هماییراد، رزمنده و جانباز دفاع مقدس با مسئولیتاش در استانداری در کسوت مدیرکل امنیتی و انتظامی استانداری کرمان بدلیل بازنشستگی خداحافظی کرد. در همینحال در مراسم تودیع ایشان اعلام شد که هماییراد از سوی استاندار به عنوان مشاور خود منصوب گردیده است؛ تا همچنان مجموعهی استانداری از تجارب و تدبیر او بهرهمند شود.
هماییراد در طول 67 ماه که در دولت یازدهم و دوازدهم با استانداری کرمان همکاری داشت، نشان داد از توان مدیریتی بالایی برخوردار است.
او که در شروع به کار علیرضا رزمحسینی به استانداری دعوت شد، با حکم مشاور استاندار و مدیرکل حوزه استاندار، فعالیتاش را آغاز کرد، و در مدت ده ماه که این مسئولیت را برعهده داشت، امور حوزه را منظم کرد و با اقتدار، بسیار موفق عمل کرد. در دورهای که مدیرکل امنیتی و انتظامی بود نیز از نظر ایده پردازی، طراحی و هماهنگی، بسیار موثر عمل کرد؛ بهطوری که استان کرمان از سال ۹۳ تا ۹۷ سه بار رتبهی برتر کشوری را در شاخصهای نظم و امنیت از آنِ خود کرد.
ویژگی دیگر هماییراد، توانایی او در نوشتن و علاقهمندی به کار رسانه و فرهنگ است. این ویژگی بهقدری در ایشان قوی است که به محض اطلاع از بازنشستگی خود، وقایع آخرین روز کاری خود را به عنوان یک خاطرهی ماندگار قلمی کرده است. برگی از خاطرات و یادی از روزگاران.
دیروز دوشنبه بیست و چهارم تیرماه، ایشان با بزرگواری این یادداشت را برایم ارسال کرد. متنی که در ادامه میخوانید با موافقت ایشان منتشر میشود:
«امروز آخرین روز کاریام به عنوان مدیرکل امنیتی و انتظامی استانداری کرمان بود. خبر را ابتدا از آقای برشان شنیدم؛ حوالی ساعت 21:30 تازه از ملاقات دو خانوادهی شهید، به خانه برگشته بودم. پیام داده بود: «با سلام و سلامتی، امیدوارم بیشتر ببینمتون از این به بعد؛ منتظرم قرار ملاقات بذارین؛ بسیار گفتهها دارم. با سپاس و ستایش و مهر»!
آقای محمد برشان از فرهیختگان دیار کریمان است و نامش با قنات گره خورده است و با آب و اندیشه!
با شنیدن خبر بازنشستگی، با خودم فکر کردم شاید جالب باشد، آخرین روز کاریام را ساعت به ساعت تعریف کنم. شاید برای خیلیها جالب باشد. چه اشکالی دارد بدانند مدیرکل امنیتی چه کارهایی انجام داده!؟ درست شبیه انشاهایی که در مدرسه مینوشتیم که تابستان خود را چگونه گذراندید!!
صبح کاری 25 دقیقهی صفر بامداد
ابتدا به قلم سوگند میخورم که هرچه مینویسم حقیقت است. همینجا هم روز قلم را با کمی تاخیر به اهالی قلم تبریک میگویم. خصوصاً به هماستانیهایی که از قلمشان نجابت میتراود.
صبح کاری خود را در 16 تیرماه 98 وقتی آغاز کردم که 25 دقیقه از صفر بامداد گذشته بود. سردار ابوحمزه (فرمانده سپاه ثارالله استان) که پس از انجام ماموریت، از ارزوئیه میآمد ساعتی پیش تلفن زد که عدهای از کارگران یک شرکت پیمانکاری به دلیل عدم دریافت حقوق ومزایا طی سه ماه گذشته قصد اعتصاب دارند. با مدیرکل فرودگاههای استان تماس گرفتم گفت؛ ما صورتحساب پیمانکار اصلی را پرداخت کردهایم؛ شاید آنها به پیمانکار جزء ندادهاند. گفتم به هر صورت باید معوقات کارگران را پرداخت کنند. گفتم من و شما که مدیرکل هستیم اگر سه ماه حقوق نگیریم، زمین را به آسمان میدوزیم. چطور کارگر با حداقل حقوق و این بار سنگین هزینهها دوام میآورد؟ تائید کرد و گفت پیگیری میکنم. پیامی را تنظیم کردم و برای دادستان و رئیس دادگستری، فرمانده انتظامی و مدیرکل اطلاعات فرستادم در همان ساعت 25 دقیقهی بامداد.
آقای دکتر سالاری، دادستان عمومی و انقلاب ساعت 53 دقیقهی بامداد نوشت: با سلام، انشاالله پیگیری خواهد گردید. این را هم بگویم که در سالهای اخیر، بحث حفظ حقوق عامه در استان پررنگ شده، و بسیاری از مطالبات به حق مردم از این طریق محقق شده است.
ساعت 05:33 بامداد چند پیام با معاون اطلاعات سپاه ثارالله در همین رابطه مبادله کردیم. برای پرداخت مطالبات کارگران و پیشگیری از اعتصاب و فضاسازی رسانهای معاندین، سپس نماز خواندم و آمادهی رفتن به استانداری شدم. ساعت 7 و 22 دقیقه اخبار 24 ساعت گذشتهی استان را از دفتر اطلاعات اخبار اداره کل امنیتی و انتظامی گرفتم. یک مورد سرقت وجه نقد در عنبرآباد و یک مورد سرقت گوشی تلفن در شهر کرمان رخ داده بود. در رودبار هم سارقین مسلح برای سرقت احشام ناکام مانده بودند، و ضمن دستگیری، از آنها یک قبضه اسلحه کلت کشف شده بود.
در 20 شهرستان دیگر، طی 24 ساعت منتهی به ساعت هفت صبح روز شانزدهم تیر، هیچ رخداد انتظامی یا امنیتی نداشتیم. به آقای فانی ملکی گفتم خبر را برای اعضاء شورای تامین، وزارت کشور و گروه ویژه ارسال نماید. این را هم یادم رفت بگویم در مسیر اداره، از خیابان خواجو دو ظرف بلغور گرفتیم. من صبحانهام را در ماشین خوردم و به راننده گفتم وقتی رسیدیم، صبحانهات را زیر سایهی درختان استانداری راحت بخور.
در همین فاصله به دوست دوران مدرسهام پهلوان ناصر دلشاد پیام دادم. هر صبح بلا استثناء سلام و صبح بخیری میگوییم و او هم از سر لطف و رفاقت ذکر روز را برایم میفرستد. اهل معنا و عرفان است، و اهل مولانا؛ نوشته بود: «باسلام، یاذوالجلال والاکرام الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی، سردار خلیل عزیز روز یکشنبه تابستانی و سرشار از عشق و مهر و محبت و دوستی و رفاقت و سلامتی تقدیم تو باد.»
امداد و نجات هلالاحمر تقویت شود
به اداره رسیدم. اولین جلسهام با گروه کوهنوردان بود. آقای
پورشیخعلی مسئول واحد امداد و نجات کوهستان هلالاحمر از جنس افرادیست که در جنگ دیده بودم. پرتلاش، بیادعا و مخلص. چند هفته پیش به دعوت حاجرضا فلاح به مسجد صاحبالزمان و کمپ امداد و نجات کوهستان رفته بودم. صبحانهی کاری بود، و یک جمع با صفا، شبیه دوران جنگ با عراق، همدل و همراه بودند.
آقای سامنژاد، آقای حسینی، آقای زندی و آقای دکتر صحبتی هم بودند. ماجرا از این قرار است که به تازگی تلفات ناشی از سقوط از ارتفاع زیاد شده و در سه ماه گذشته چهار نفر فوتی داشتهایم. مصدوم هم زیاد بوده، عدهای برای کوهنوردی میروند، عدهای طبیعتگردی، عدهای برای چیدن گیاهان دارویی و عدهای هم برای شکار و بعد، گرفتار میشوند. نجات آنها کار بسیار سختی ست و داوطلبان هلالاحمر با جان و دل تلاش میکنند. کاری که در دوران مسئولیت آقای فلاح رونق گرفته و آخرین مورد هم نجات مسئول پارک خبر بود که از ارتفاع سقوط کرده بود، و آقای حمزهجواران فرماندار بافت در شب 14 تیرماه به همراه چند نفر، از جمله مسئول شورای اسلامی روستای زراب و یک پزشک دلسوز به نام آقای خالویی و بچههای هلالاحمر بافت، در تاریکی مطلق، پس از چهار ساعت کوهپیمایی به مصدوم رسیدند و ساعت 4 و 30 دقیقه صبح او را به بیمارستان رساندند. کجای دنیا فرماندار شخصاً و شبانه پا به پای امدادگران و بلکه جلوتر از آنها برای نجات یک مصدوم میرود؟ صحبتهای ما در این جلسه، بر سر این بود که اولاً ورزش کوهنوردی گسترش یابد، ثانیاً اطلاعرسانی شود، مناطق پر خطر مشخص گردد و تیمهای امداد و نجات تقویت شوند. هم به لحاظ نیرو و هم امکاناتی که چندان ارزان هم نیستند. مثلاً کولهپشتی دو میلیون تومانی و کفش فلان قیمت و طناب گران و ... نیروهای داوطلب و مردمی هلالاحمر میتوانند مجانی و فی سبیلالله بیایند، اما بدون کفش و تجهیزات که نمیشود.!
تماس روزانه با مادر الزامی است
جلسهام که تمام شد، آقای شیخاسدی مدیرکل اقتصادی آمد و بعد هم حاجابراهیم شهریاری، دوست دوران دفاع مقدس و رئیس فعلی کمیسیون مبارزه با قاچاق، قدری صحبت کردیم؛ چند خاطره از حاج قاسم و برخورد او با پدر و مادرش گفت و اینکه بارها به یاد نوشتهای افتاده که روی یخچال دفترم نوشتهام: «همه روز تماس تلفنی با مادر الزامیست» برایش جالب بود. ساعت 10 به جلسهی شورای اداری رفتم. در مسیر رفتن، به همکارم آقای نصیری گفتم نامهی مربوط به استفاده از موتورسیکلتهای سنگین 250 تا 1300 را به سازمان اموال تملیکی بنویسد تا به نیروهای نظامی و انتظامی، محیط زیست، هلالاحمر و سایر دستگاههای نیازمند واگذار کنند و در ماموریتها استفاده نمایند. سرمایهای که خاک میخورد و اگر استفاده نشوند از بین میروند. روز پیش با بازرس کل استان آقای آبیار هماهنگ کرده بودم. نظرش همین بود. قرار شد در بحث قیمتگذاری هم مساعدت شود.
در جلسهی شورای اداری استان آقای امام جمعه از تدبیر، تصمیم و تکلیف سخن گفت. مانند همیشه، آرام، منطقی و حساب شده و سپس آقای استاندار پیرامون مشکل اشتغال صحبت کرد و اینکه حل مشکل، دغدغهی بسیاری از مدیران نیست. از جمله اینکه فردی اواخر 96 درخواست احداث هتل داده و هنوز به وی زمین واگذار نشده، در حالیکه هم ساخت هتل اشتغال ایجاد میکند و هم ادارهی هتل نیازمند نیروی کار است. و اینکه در یکی از سفرها، تقاضای مردم یکی از مناطق این بود که برای یک دختر روستایی که دکترای ریاضی گرفته و چند مقاله ISI هم ارائه داده، کار پیدا کنم و هنوز میسر نشده است.
بعد نوبت به آقای پورابراهیمی رسید که به تاثیر عملکرد معینهای اقتصادی و اثرات تولید و اشتغال پرداخت و سپس نوبت آقای رستموندی معاون اجتماعی وزیر کشور شد. به یاد آقای میرباقری افتادم که 5-4 سال پیش به کرمان آمده بود و همین قصهها را میگفت. انگار گزارشگر است. طرح مشکل میکنند، اما هیچ برنامهی راهبردی و موثری ارائه نمیدهند.
پیشگیری از خودکشی به مدد جامعهشناسی
ساعت از 12 گذشته بود. ساعتی که قرار بود پایان شورای اداری باشد. صحبتها هم تکراری بود. سالن را ترک، و با شتاب به دانشگاه شهید باهنر رفتم. با خانم دکتر مقصودی قرار گفتگو داشتم. در خصوص راههای پیشگیری از خودکشی، از منظر جامعهشناختی. در میانهی راه تلفن زدم و آدرس دقیق را پرسیدم. گفت ساختمان دی یک، البته پله زیاد دارد. ماجرای خودکشی بحثی طولانی است. اولینبار، سه چهارسال پیش، وقتی بحث را شروع کردیم کسی قبول نمیکرد مشکل داریم. مسئولین علوم پزشکی میگفتند، از شاخص کشوری پایینتریم. کشور هم از متوسط جهانی پایینتر است؛ پس مشکلی نیست. اما آمار، از رشد فزایندهی اقدام به خودکشی حکایت داشت. فراوانی کم بود، اما نرخ شیوع بالا بود. ضریب شیوع در زنان و جوانان هم زیاد بود. شیوههای خودکشی هم به گونهای است که امکان مداخله را کاهش میدهد. مانند حلق آویزی. زحمت این بخش و آمارها و تحلیلها را همکارم خانم شفیعی میکشند. یک همکار دلسوز و پرتلاش که حتی زمستان پارسال حاضر شد برای نجات یک مادر باردار که قصد خودکشی داشت به روستایی در شهرستان ارزوئیه برود و او را تحت درمان قرار دهیم. در یکی از جلسات گفته بودم حتما باید مانند اعتیاد و طلاق به بنبست بخوریم تا رهبری مجبور به مداخله شوند؟
کسانی که مخالف بودند بعد از چند سال ، با اصرار اداره کل امنیتی که حتی پای مجمع نمایندگان استان و آقای دکتر حقدوست معاون پیشین وزارت بهداشت را هم به ماجرا کشاندیم و با پیگیری خانم موسیپور مدیرکل فعلی دفتر امور اجتماعی استانداری، حالا قبول داشتند که مشکل جدی است، اما میگفتند چارهی کار صرفاً در حوزهی دانشگاه علوم پزشکی و بخش روانشناسی است. البته دکتر نوذر نخعی و آقای بهرامنژاد در این بخش زحمت زیادی کشیدند اما، بخش علوم اجتماعی دانشگاه باهنر مخالف بود و من هم فکر میکردم حرفشان حساب است و عوامل ساختاری مانند نظام آموزشی و کالبد شهری و سایر عوامل اقتصادی، اجتماعی هم بر خودکشی اثر دارند و تنها مسائل فردی و روانی نیست. برای همکاری و بررسی همین موضوع، با خانم دکتر مقصودی جلسه داشتم. یک ساعتی بیشتر طول کشید. قرار شد اولویتها را مشخص کنیم. کدام مناطق جغرافیایی ما بیشتر در معرض آسیب هستند؟ کدام گروهها ( جنسیتی، سنی و... ) بیشتر در معرض خطر قرار دارند. کدام راهبردها و برنامهها جهت مهار، کاهش و کنترل خودکشی موثر هستند و ... قرار شد جلسهای هم با پزشکی قانونی بگذاریم و از آمارها ونظرات آنها استفاده کنیم . آقای دکتر آمیان و معاونش دکتر سعیدی تحولی در پزشکی قانونی استان ایجاد کردهاند و تعامل زیادی هم با اداره کل امنیتی و انتظامی استانداری دارند. در مسیر بازگشت از دانشگاه باهنر برای آقای فرخی مدیرکل میراث فرهنگی پیام فرستادم و مشخصات یکی از افسران ارشد نیروی انتظامی را جهت یگان حفاظت میراث پیشنهاد دادم. سرهنگ چوگانی رئیس قبلی یگان چند ماهی است بازنشست شده و حفاظت از میراث و سرمایههای تاریخی و ملی هم کار بسیار مهمی است.
برای تقویت پایش تصویری بودجه میخواهیم
در حال رفتن به استانداری بودیم که همکارم آقای نصیری پیام داد که گفته بودی اواسط تیرماه با برنامه و بودجه هماهنگ کنم اگر اعتباری جذب نشده، برای سیستم پایش تصویری بگیریم. طی هشت ماه گذشته با حمایت آقای دکتر فدایی حدود 18 میلیارد تومان برای شهرداری گرفته بودیم. زیرساختهای امنیتی و انتظامی کرمان نیاز به تقویت دارد. مثلاً خانمی در هزارویکشب تصادف کرده و پایش از سه جا شکسته و ماشین هم فرار کرده، تنها به کمک دوربینهای نظارتی میتوان حق مصدوم را گرفت، یا ایجاد نظم در ترافیک و یا کشف خودروی دوکابینی که از شهاب 8 سرقت شد و 36 دقیقه بعد در بهرامجرد بردسیر کشف گردید، بدون کار فنی و تجهیزات امکانپذیر نبود.
به آقای مهندس عالمزاده شهردار هم پیام دادم. نگران بودم 10 میلیارد تومان آخری جذب نشده باشد و برگشت بخورد. جواب داد دیروز جذب شد. به آقای استاندار هم پیام دادم: «با سلام و احترام، فکر کنم آقای دکتر رودری اعتبارات جذب نشده دارند. اگر سفارش کنید، امکان جذب برای پایش تصویری وجود دارد؛ لطفاً».
بعد آقای شهبخش مدیر کرمانخودرو پیام داد. دنبال مصوبهای هستند که بانکها به آنها وام بدهند تا مجبور نشوند کارگران خود را اخراج و شرکت را تعطیل کنند. تا بهحال چند هزار نفر بر اثر بحران ارزی و تحریمها در خودروسازیهای بم بیکار شدهاند. سپس محمودآقا کیهانی همکلاسی با صفا و متواضع دوران مدرسهی احمدی و علوی پیام داد که جمعه، بردسیر دورهمی داریم. یادت نرود. نوشته بود وحیدآقا هم تشریف میآورند. آقای ذکااسدی را میگفت؛ هممدرسهای با ذکاوت که چندین سال در استانداری به عنوان معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی خدمت کرد و از مدیران نادر است از فرط هوش. قدرش را ندانستند. یادم هست در مراسم تودیع مثالی زد و گفت افتخار شهید الهدادی این بود که توسط فرماندهاش در قبر گذاشته شد! فکر کنم تنها من فهمیدم چه کلام سنگینی گفت!!، بگذریم.
حدود صد نفری از بچههای احمدی و علوی، گاهی دورهم جمع میشویم. مدیریت این کار بر عهدهی آقای شادروان است. سعهی صدر زیادی دارد. بعضی وقتها معلمها هم هستند. عطاخان احمدی، که البته این یکی دو سال کمتر حضور دارد. آقای مهندس مشارزاده بیش از همه و گاهی برای حضور در جلسه 1000 کیلومتر را طی میکند. از مشهد تا اینجا آقای جلالکمالی هم گاهی میآید و آقای نصری، معلم فیزیک مدرسهی علوی که بارمبندی نمرههایش 5 هزارم و 10 هزارم بود! و حالا قرار است با حمایت آقای دکتر فدایی بزرگداشتی هم برای ایشان بگیریم با حضور خودشان؛ با آن سیمای خندان و نورانی.
به دفتر رسیدم، نامهها را دیدم. اصلاح کردم و امضاء زحمت خانم دهقان است که چند سال در این کار دشوار، با من همراهی کرده است. همکارم خانم نصری پیام داد که برای دیدار با خانوادهی شهداء چه ساعتی هماهنگ کنم؟ گفتم 5 و نیم بعد از ظهر خوبه. مدیرکل فرودگاه پیام داد که پیمانکار طرح توسعه باند دوم فرودگاه کرمان، دو ماه حقوق معوقهی کارگران خود را امروز داد. آقای قاسمزاده از مدیران شایستهی استان است و معاونش آقای جزینی هم.
آخرین امضا برای خانوادهی شهداء
با آقای گروهی هم قرار گذاشته بودیم جهت دیدار با خانوادهی شهدا؛ فعلاً معاون بنیاد شهید است، اما به زودی با بازنشستگی سردار حسنیسعدی مدیرکل میشود. به خانه آمدم. ناهار خوردم و 5 و نیم برگشتم. آقای تاجیک و آقای موسیعلی معاونین اداره کل امنیتی و انتظامی هم منتظر بودند. هر دو جانباز و آزاده هستند. با علاقهمندی و خارج از ساعت اداری، در دیدار با خانوادهی شهداء مرا همراهی میکنند. هفتهی پیش به دیدار خانوادهی شهید کیانی، شهید گنجبخش و شهید زحمتکش رفته بودیم. امروز بهاتفاق آنها و خانم نصری به منزل دو شهید رفتیم. شهید ماشالله شفیعی و شهید حمید نصری. هر دو را میشناختم. حمید نصری با همان گلولهای در کنار ارتفاعات مشرف به پنجوین در 30 مهر 62 شهید شد که ترکشهای آن، مرا نیز مجروح کرد.
راستی یادم رفت بگویم؛ آخرین امضایی که به عنوان مدیرکل امنیتی و انتظامی استانداری کرمان کردم، در خیابان و جلوی استانداری بود. همکارم دو لوح تقدیر برای خانوادهی دو شهید آماده کرده بود. طبق معمول امضاء کردم و تاریخ زدم 16 تیر 98 ساعت 30 17 و این پایان آخرین روز کاری من بود.
پایانی متبرک به نام شهیدان. دیدارها که تمام شد، از پیامهای دوستان، خبر بازنشستگیام را فهمیدم...
نظر خود را بنویسید