گروه جامعه ـ همزمان با سالگرد بازگشت آزادگان به میهن، نشریهی استقامت با انتشار یادداشتی، ضمن تجلیل از بزرگمردی آزادگان نوشت: «اسرای عزیز که امروز در کشورمان بهحق با عنوان آزادگان شناخته میشوند؛ همه یک فصل مشترک با یکدیگر دارند؛ و آن هم تحمل اسارت در زندانها و اردوگاههای طاقت فرسای عراق است. اما از این فصل مشترک که بگذریم، تک بهتک آنها متعلق به دنیایی خاص هستند. اسم این دنیا را نمیتوان اسارت گذاشت؛ این دنیا هویت فردی آنها را نشانه میرود. یکی از این دنیاهای متفاوت متعلق به احمد یوسفزاده است».
به گزارش فردایکرمان، در ادامهی این متن که نوشتهی «امین آزاده» است، آمده: «شخصیت او مثل همهی انسانهای دیگر، وجوه مختلفی دارد؛ اما او بیش از هرچیز برای من «نویسنده، شاعر، روزنامهنگار و یک انسان شریف» است. مجالی نیست تا در اینجا او را معرفی کنم؛ و البته معرفی او در توان من هم نیست. اما چون در آستانهی سالروز آزادی اسرا قرار داریم، طبق معمول ذهنم به سراغ او میرود، و با یک جستوجوی مختصر متوجه میشوم که او اینبار هم مثل همیشه در چنین ایامی، یک یادداشت کوتاه و بهتر است بگویم یک دلنوشتهی دلنشین، در کانال شخصیاش گذاشته است. دریغم میآید این متن زیبا را در اینجا به اشتراک نگذارم. یوسفزادهی عزیز روزت مبارک».
در ادامه، متن یوسفزاده را میخوانید: «۱- وقتی با دستان بسته از بصره حرکتمان دادند به سمت بغداد؛ سکوتی ملالآور فضای اتوبوس را پر کرده بود که یکدفعه دست نگهبان کنار راننده رفت روی دکمهی پخش، و صدای نازک زنی که بعدها فهمیدم افسر شهیدی است؛ پیچید توی ماشین:
روزی که از تو جدا شم
روز مرگ خندههامه
روز تنهایی دستام
فصل سرد گریههامه
توی اون کوچه غمگین
جای پاهای تو مونده
هنوزم اون بید مجنون
عکس قلبت رو پوشونده
بعد تو گریه رفیقم
غم تو داده فریبم
حالا من تنها و خسته
توی این شهر غریبم
2 – هشت سال و سه ماه و هفده روز بعد وقتی سر مرز خسروی با دستان باز توی اتوبوس نشستیم و وارد خاک وطن شدیم؛ هنوز ناباورانه داشتیم به آزادی فکر میکردیم که پاسدار جوان کنار راننده، دکمهی پخش اتوبوس را فشار داد و صدای مردی که بعدها فهمیدم شهرام ناظری است؛ پیچید توی
ماشین:
اندک اندک جمع مستان میرسند
اندک اندک می پرستان میرسند
دلنوازان نازنازان در رهاند
گلعذاران از گلستان میرسند
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان میرسند ».
نظر خود را بنویسید