گروه جامعه ـ ظاهری آرام و متفاوت داشت و محاسنی بلند و دو رنگ و یکدست و آراسته. خوشرو بود و مردمدار. «علیاکبر رشیدی»، راننده اتوبوسی که بعدها بلیتفروش شد در متر و مقیاسهای رایج، یک شهروند معمولی است مثل همهی آدمهای معمولی دیگر اما با وجود اینکه ویژگیهای قهرمانان و نامداران شناختهشده را نداشت هم معروف بود و هم محبوب و خوشآوازه. او اما چند روز پیش، چهره در نقاب خاک کشیده است. سیفالهی، شهردار پیشین کرمان برایش مینویسد: «خدا رحمت کند مرحوم علیاکبر رشیدی را. اهل شهرستان کوهبنان بود. از رانندگان خوشاخلاق و زحمتکش اتوبوس شرکت واحد. بعد از بازنشستگی به مردم بلیت میفروخت. معروف بود به محاسن زیبا و ریش آراستهاش که همچون باطنش، زیبا و پاک بود و با صفا. از ورزشکاران باستانی بود. یادش بهخیر».
به گزارش فردایکرمان، رشیدی را قدیمیترها بیشتر با خاطراتی میشناسند که بهعنوان رانندهی اتوبوس برایشان ساخته است. علیاکبر کرمانینژاد، داستاننویس، میگوید: «سال 56 بود و من شاگرد دبیرستان. اکبر ریش (عنوانی که مردم کرمان از سر صمیمیت به او داده بودند) رانندهی خط واحد بود. خط مشتاق، خیابان شهناز (منتظری) و اتوبوسش سر باغملی پر از دخترهای دبیرستان بهمنیار میشد. ما پسرها از هرجا که بودیم، خودمان را مشتاقانه به مشتاق میرساندیم تا صندلی برای دوستانمان نگه داریم و اکبر موقع سوار شدن، با چه خضوعی بغل گوشمان میگفت: یادت نره، تو ماشین من، چشمها درویش! روحش شاد».
جوانترها اما با ریش بلندش بیشتر او را میشناختند و فرم خاص لباس پوشیدنش، و وقتی به او نزدیک میشدند خوشرویی، ادب و مهربانی و برخورد پدرانهاش بود که این رانندهی دیروز و بلیتفروش امروز را در دل شهروندان کرمانی جا میداد تا جایی که وحید قرایی، روزنامهنگار مینویسد: «خدا رحمتش کند. واسه خودش یه نوستالژی بود توی کرمان».
این روزها هرکس گذرش به ایستگاه اتوبوس فلکهی آزادی بیفتد، روی دکهای که رشیدی سالها در آن به مردم کرمان خدمت میکرد و مهر میورزید و لبخند میزد جز مشتی خاطره و ذکر خیر و خوبی و یک تصویر از او و اعلام خبر درگذشتش چیزی نمیبینند. او برای همیشه رفته است. در این دنیا، کسانی هستند بیکه قدرتی بزرگ یا ثروتی کلان یا موقعیتی خاص در اختیارشان باشد، با خود عهد میکنند در همانجایی که هستند، بهسهم خود، آدم خوبی باشند و رشیدی چه صادقانه از آنها بود. با دست خالی.
سالها پیش، در نشریه استقامت، گزارشی دربارهی او منتشر شد. در این گزارش، «فاطمه آرا» از رشیدی پرسید: مردم کرمان به خصوص قديمیترها شما را خوب میشناسند. شما آنها را چگونه شناختهايد؟ و او گفت: «مردم کرمان نجيب و ساده و بیريا هستند؛ البته، من هم از همان ابتدای کارم برخورد خوبی با مردم داشتم. اخلاق و رانندگی من زبانزد عام و خاص بود. همين باعث شد تا در ذهن آنها ماندگار شوم».
علی صمصامی، بازیگر تئاتر کرمان، وقتی خبر مرگ رشیدی را میشنود بلافاصله بهخاطر میآورد پیشنهادی که برای بازی در فیلم رد کرده است: «روحش شاد و یادش گرامی. یک مصاحبه کرده و گفته بود که پیشنهاد بازی در یک فیلم را بهخاطر بیماری رد کرده است».
رشیدی خودش در آن گفتوگویی با استقامت داشت، در پاسخ به پرسش خبرنگار دربارهی ظاهر خاصی که دارد، توضیح داده بود: «20 سال اين ظاهر را حفظ کردم و دليل خاصی جز علاقهی شخصی ندارد. من به سينما علاقه دارم و اولين فيلمی که ديدم خوب به ياد دارم؛ «شبنشينی در جهنم» بود. از سال 41 تا 47 که مقيم تهران شده بودم در سينماها تبليغ فيلم میکردم. دو سال پيش هم از من برای بازی نقش اول در فيلم شاه نعمتالله ولی، دعوت شد. اما به دليل ناراحتی قلبی اين نقش را نپذيرفتم».
او در آن گفتوگو از شرایط سخت زندگی خود هم گفته بود: « چهار فرزند دارم؛ پسرم مهدی وقتی دوساله بود تشنج کرد و دچار معلوليت ذهنی شد. از آن زمان تا امروز، همهی کارهايش را انجام میدهم. خوب، مخارج درمان و نگهداریاش در اين سختی روزگار مشکل است. علاوه بر آن، همسرم هم به ديابت مبتلاست. روزگارم مثل همهی مردم آن گونه که بايد باشد نيست. وضعيت اقتصادیام تناسبی با زحمات 50 سالهام ندارد. يک حقوق بازنشستگي و يک فرزند معلول ويک همسر مريض!»... و حالا او بار زندگی را بر زمین گذاشته و به آرامش ابدی رسیده با خاطراتی که از خود برای مردم کرمان بهجای گذاشته است. روحش شاد.
نظر خود را بنویسید