گروه فرهنگوهنر ـ در آستانهی سالروز تولد هوشنگ مرادیکرمانی و 74 سالگی او، خبرگزاری ایسنا در تهران برای این نویسندهی نامور برنامهای تدارک دیده و او در این جشن تولد دربارهی خود و نویسندگیاش سخن گفته است.
به گزارش فردایکرمان به نقل از ایسنا، مرادیکرمانی در سخنانی اظهار کرد: «جاهایی کتاب «قصههای مجید» را خواندهاند که باور نمیکنم. جامعه از لایههای مختلف تشکیل میشود و مانند پیاز است. رفتن به هستهی مرکزی جایی است که هدف ماست. مردمی که مخاطب ما هستند نباید ایستا باشند. حوزهی روشنفکری یک لایهی جامعه است، و سن و سال، حوزهی سیاسی و اجتماعی و تبدیل شدن هنر به سرگرمی لایههای دیگر جامعه هستند. عبور کردن از این لایهها مانند یک سوزن خیاطی است که باید از همه چیز رد بشود. دوستی از من تعریف میکرد و میگفت شما تنها نویسندهای هستید که در استان سیستان و بلوچستان هم میتوانید مخاطب خود را پیدا کنید. البته من تنها نیستم و خیلیها هستند و این موضوع اغراق است اما واقعیت این است که دقیق نمیتوان گفت اگر این کارها را انجام بدهیم در لایههای عمیق جامعه نفوذ میکنیم یا اگر این کار را انجام ندهیم، جایی در جامعه نداریم. من در سال ۵۴ «بچههای قالیبافخانه» را نوشتم. هنوز که هنوز است چاپ میشود و به روستاها میرود. این در حالی است که این کتاب غمگین است و نثر محلی دارد و به حرفهای میپردازد که خیلی دور از مردم است و اینطور نیست که همه مردم درگیرش باشند. اما این کتاب توانسته دوام بیاورد. یا مجید شخصیتی است که در ۳۰ سال اخیر توانسته از لایههای جامعه عبور کند. باید جامعهشناسان و روانشناسان اینها را بررسی کنند. البته تعریفهایی وجود دارد که میتواند جوابگو باشد. تعریف اولیه این است که «عوام بفهمند و خواص بپسندند». مثلا اثر حافظ اینطور بوده است. البته من نمیخواهم آثارم را با حافظ مقایسه کنم».
در ادامه حضور هوشنگ مرادی کرمانی در ایسنا، بچههای «مدرسه سینما و تئاتر هنر هفتم» با یک سبد گل و لوحی که با خط خودشان برای آقای نویسنده نوشته و امضا کرده بودند از او استقبال کردند و با «تولد، تولد، تولدت مبارک...» خواندن، زادروز ۷۴سالگی مرادی کرمانی را تبریک گفتند. شور و هیجانی در میان بچهها به پا شد که بزرگترها را هم با خود همراه کرد.
هوشنگ مرادی کرمانی پیش از فوت کردن شمع تولدش و بریدن کیکی که با تصویر جلدهای کتابهایش همراه بود آرزو کرد: «همهی شما که اینجا نشستهاید از دوستان خوب من و فرزندان من هستید. برایتان آرزوی موفقیتی دارم که در جامعه ما بتوانید آنچه را میخواهید به دست بیاورید و تا جایی که امکان دارد، صداقت، صمیمیت، راستی و درستی همراهش باشد، که هست».
نویسندگی با انسان میآید
گفتوگو با هوشنگ مرادی کرمانی با پرسشهای بچهها و دیگر حاضران پی گرفته شد. او در پاسخ به یکی از خبرنگاران که پرسید چهطور میتوان بچهها را به نوشتن تشویق کرد، اظهار کرد: «اگر در وجود کسی حس گفتن وجود داشته باشد، نمیتوان جلویش را گرفت. یعنی اگر نگوید به اصطلاح میترکد. باید در درون بچهها انگیزه باشد و این انگیزه نیاز به کلاس ندارد. هیچ دانشگاه و هیچ استادی نمیتواند از یک آدم عادی نویسنده و شاعر بسازد. هر کس استعدادی دارد. استعداد مانند شمش طلاست و به درد کسی نمیخورد. زمانی که شمش طلا به گوشواره و انگشتر تبدیل میشود، کارایی دارد و تبدیل آن به یک مهارت نیاز دارد. این مهارت را میتوان یاد داد. اما شمش طلا را نمیتوان کاری کرد. من به عنوان نویسنده به واژه و جمله نیاز دارم همانطور که شما به عنوان خبرنگار به واژه و جمله نیاز دارید. زمانی که اینها را داشته باشید، میتوانید حرف بزنید. چگونه نوشتن را میتوان یاد داد، اما چه چیز نوشتن را نه. همچنین باید حافظه خیلی خوبی داشته باشید و چیزی را در ته حافظهتان پنهان کنید. کتاب «نه تر و نه خشک» که یک افسانه کوتاه است، مدت ۵۵ سال در ذهن من باقی مانده بود. این یک چیز خدادادی است. اگر شما چنین ذهنی داشته باشید و بسیار تخیل داشته باشید و بتوانید به آن شاخ و بند بدهید و زوایای پنهان را کشف کنید، میتوانید یک نویسنده شوید».
دوست داشتم چوپان بشوم
نویسندهی کتاب «خمره» در پاسخ به کودک دیگری که از او پرسید الگوی زندگیاش چه کسی بوده است گفت: «الگوی زندگیام خودم بودم. البته بچه که بودم دوست داشتم شغلهایی داشته باشیم. زمانی دوست داشتم چوپان باشم و تعدادی گوسفند داشته باشم. بزرگتر که شدم دوست داشتم مانند عمویم ارتشی بشوم. بعد از آن خواستم نویسنده شوم، البته مانند نویسندههایی که از آنها کتاب خوانده بودم. اما کمی که بزرگتر شدم آرزوهایم عوض شد و زمانی دیدم بهتر است خودم باشم و بهترین کسی که میتوان از او الگو گرفت، خود آدم است. البته در سن شما الگوسازی و اینکه بخواهید دیگری بشوید، کاملا عادی است».
داستانت را بنویس
مرادی کرمانی در بخش دیگری از سخنان خود، دربارهی نسبتش با سیاست و اینکه چرا اظهارنظر سیاسی نمیکند اینگونه توضیح داد: «من وقتی مینویسم کارهای دیگر را به خودشان واگذار میکنم. درباره اقتصاد، سیاست، دین و ... اهلش باید بنویسند؛ چون آنها مطلعاند. لزومی ندارد سراغ چیزی بروم که دربارهی آن تخصصی ندارم. چرا باید دربارهی این موضوعات بنویسم؟ من اگر بخواهم راجع به انسانشناسی و جامعهشناسی بنویسم به اهلش واگذار میکنم. من میخواهم داستانم را بنویسم. در داستان هم ممکن است چنین چیزهایی باشد».
او افزود: «در میان نویسندههای کانون نویسندگان سوئد که بودم یک نفر به من گفت، شما ایرانیها چقدر آرزو دارید کمونیست بشوید! گفتم چطور؟! گفت من هر داستانی از ایرانیها میخوانم آخرش به این میرسد که بیایید سوسیالیست بشویم که اگر اینطور بشود جامعهمان خوب میشود. چه لزومی دارد شما نویسندهها در این مورد صحبت کنید؟ من هم گفتم در کشور ما مسئله حزب و تاسیس حزب و وفاداری به آن جواب نداده است. معروفترین و ماندگارترین آثار داستانی توسط نویسندههایی نوشته شده که تودهای بودهاند. اگر به بنیانهای اصلی ادبیات ما نگاه کنید، به آنها میرسید. این تفکر در آنها ادامه پیدا کرده است. در دهه ۴۰ و ۵۰ روشنفکر کسی بود که چنین تفکری داشت. نویسنده کسی بود که چنین چیزهایی مینوشت. من خودم را از این چیزها را رها کردم. با خودم فکر کردم و گفتم تو که نه میتوانی وزیر بشوی و نه وکیل، نه میتوانی مدیرکل بشوی نه میتوانی سکه بخری، نه میتوانی پولدار شوی نه زندگی شاهانه داشته باشی، پس لااقل داستانت را بنویس».
مرادی کرمانی همچنین متذکر شد: «من نخواستم روشنفکر باشم. یا نخواستم داستانی بنویسم که بگویند برای قشر ضعیف نوشته شده است. من در مورد آدمها مینویسم و به قصه آنها میپردازم. قصهام نیز پر از آدمهای فقیر است. من روشنفکر و سیاسی نشدم و نمیشوم، زیرا من آدم چنین چیزی نیستم. البته تلاش کردم که بشوم اما نشد. بعد هم خدا را شکر کردم که نشدم. من روشنفکر نیستم. آدم سادهای هستم. اگر بخواهم تعریفی از کار خودم بدهم باید بگویم من کسی هستم که مثل دوربین عکسبرداری، عکسهایی از زمانه خودم و جامعهای که در آن زندگی میکنم، گرفتهام. این عکسها را در تاریکخانه ذهن خودم بردم و ظاهرشان کردم. آنها را به مردم جامعه نشان میدهم و هر کس هر قضاوتی که میخواهد بکند. یکی از دلایلی که توانستم به طبقات مختلف بروم همین است»...
طنز ما ضعیف و گاه مبتذل است
در ادامه به روحیهی طنازی مرادیکرمانی اشاره شد و اینکه این طنز غیر از اینکه در آثارش نمود دارد، بداهه در کلامش هم نمود دارد. از او پرسیده شد چطور روحیه طنازی خود را حفظ کرده و نوع زندگیاش چگونه بوده است که در شرایط مختلف توانسته این روحیه را داشته باشد.
او هم در پاسخ گفت: «عمدی نبود. ذهن آدمها میتواند سیال باشد. طنز چیزی است که برای اشیا و آدمها بزرگتر یا کوچکتر از واقعیت است. ذهن دو موقعیت مختلف را در کنار هم میگذارد؛ مثل فیل و فنجان و اینطوری طنز ساخته میشود. برخی از ذهنها اینگونه است. در کتاب «هوشنگ دوم» گفتهام در کشورمان طنز ضعیف است و گاهی مبتذل میشود. نگاه به طنز نگاه سطح پایینی است، در صورتی که طنز خیلی والاست. لزوما و حتما طنز نباید صرفا خنده باشد. طنز حقیقتی دارد و آن این است که لبخند به لب بیاورد، به دل درد و به سر فکر. زمانی که این سه در کنار هم باشند، طنز ماندگار میشود؛ مانند طنز چاپلین، چخوف و دهخدا. اگر در دنیا پنج یا شش نویسنده داشته باشیم، حدود ۵۰۰ نفر میتوانند طنز بنویسند. هدایت هم طنز نوشته اما به نظر من اصلا طنز نیست. دولتآبادی هم سعی کرد یا احمد محمود، اما نتوانستند بنویسند. بسیاری از طنزها رو است و یک کارکرد دارد و آن لبخند است. به زندگی میتوان دو گونه نگاه کرد؛ یکی تراژدی و دیگری طنز. به قول ارسطو در هر واقعهای یک طنز نهفته است و در هر طنزی یک تراژدی. قسمتی که در «قصههای مجید» از داستانهای من پخش شد، طنز داستانهایم بود اما یک دانه از «قصههای مجید» نیست که درد و معضل نداشته باشد و آخرش به شادی تمام بشود».
دوست داشتم کارگردان بشوم
هوشنگ مرادیکرمانی نویسندهای است که اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی زیادی از آثارش انجام شده است. او دربارهی اینکه کدام یک از آثار اقتباسشده از داستانهایش را بیشتر دوست دارد گفت: «من تکلیف خود را با سینما روشن کردهام. من شیفتهی سینما هستم. دوست داشتم کارگردان بشوم و برای همین به تهران آمدم که نشد. امکاناتی باید در اختیار من قرار میگرفت که نگرفت. در ضمن سینما پوست کلفت میخواهد و مشکلاتی دارد که من اهلش نبودم. فضا و خانوادهی سینما آدمی مثل من را نمیتواند هضم کند. من هم نمیتوانم در این فضا باقی بمانم. من نگاه سینمایی داشتم و سینما را میشناختم».
توقعم از سینما به اندازه است
او افزود: «در ایران نویسندهای که کتاب مینویسد شاید نداند سینما و مشکلات آن چیست. من نزدیک ۳۵ سال داور فیلم بودهام و زیاد فیلم میبینم. همچنین عضو خانه سینما و بنیاد سینمایی فارابی هستم. من سینما را میشناسم و به همین دلیل توقعم از سینما اندازه است. خیلیها سینما را نمیشناسند و تصویری که دارند این است که اگر منِ نویسنده در کتابم یک ویرگول نوشتهام کارگران باید آن را نشان بدهد. اگر نشان ندهد، یا سانسور کرده و یا بیسلیقگی. اما من که سینما را میشناسم میدانم زمان و موقعیت سینما این اجازه را به ما نمیدهد. سینما ابزار خود را دارد و ادبیات ابزار خودش را. توقعم از سینما به همان اندازه است، اما بقیه توقع زیادی دارند. هر کدام از کارگردانان سلیقهای دارند و تلاش خود را میکنند، اما اندازهاش همین است و بهتر از این نمیشود. گاهی ممکن است کارگردان ابزار و امکانات لازم را نداشته باشد».
تا حالا نیم سطر علیه کارگردانی ننوشتهام
این نویسنده همچنین گفت: «سینمای ما محلی و بسته است. فیلم هم بسیار گران است. گرانترین هنر جهان فیلم است که در نهایت به یک کالای تجاری تبدیل میشود و باید پول به تهیهکننده برگردد. مسئلهی مالی، فضای کاری، تکنیک و فناوری در سینما مهم است. اگر بدون در نظر گرفتن این موارد بگوییم کارگردانی داستانمان را خراب کرده، ظالمانه است. من تا حالا نیم سطر علیه کارگردان و کس دیگری ننوشتهام. تصویری که از سینما دارم تصویری فراواقعی و سوررئال نیست. آبشخور سینمای ما همینجا در کشور خودمان است؛ فیلم در کشورمان تولید میشود و به فروش میرود. بضاعت ما همین است. خیلی کم پیش میآید که فیلمهای ما به خارج از مرزها برود. من با انصاف میتوانم بگویم فیلمهایی که خوب شده و مردم دوست دارند من هم آنها را دوست دارم و آنهایی را که بد شده و مردم دوست ندارند من هم دوست ندارم. اما اصلا معتقد نیستم کارگردان داستانم را خراب کرده است. من بارها به کارگردانها گفتهام اجازه دارند فیلمنامه را عوض کنند، شخصیت اضافه کنند، آخر داستان را تغییر بدهند و یا هر کار دیگری که میخواهند انجام بدهند، البته از آنها میخواهم قبل از آنکه چیزی اضافه یا کم کنند به من بگویند که به توافق برسیم».
*متن کامل اظهارات هوشنگ مرادیکرمانی در خبرگزاری ایسنا منتشر شده است.
نظر خود را بنویسید