فردایکرمان ـ گروه فرهنگوهنر: پژمان بختیاری، دانشآموختهی معماری و فعال فرهنگی، چند روز پیش، به میدان ارگ کرمان رفته در جستوجوی سینمای قدیمی تابان. روانشاد محمد دانشور، تاریخپژوه کرمانی، دربارهی سابقهی این سینما میگوید: «در سال ۱۳۱۳ شمسی وقتی که برای اولین بار فیلم دختر لر (که بازیگر نقش اول آن یک هنرمند بمی بوده)، به کرمان آورده میشود، چون محل مناسبی برای تماشای آن وجود نداشته است، این خانه که در کوچهای واقع در ضلع شرقی میدان ارگ قرار داشته برای نمایش فیلم در نظر گرفته میشود. عبدالحسین حکمت مدیر آن بوده و نام «تابان» را برای آن انتخاب میکند». این سینمای قدیمی اما سالیان درازی است که متروکه و به حال خود رها شده است. تیرماه سال گذشته، از سوی مقامات، وعده داده شد که آن را تعمیر و تبدیل به موزه سینما میکنند. محمد لطیفکار، روزنامهنگار، آبانماه همان سال، سری به سینما زد که متروکه و مهجور در کوچهی تابان به حال خود رها بود. لطیفکار در اینباره یادداشتی نوشت با عنوان: «سینما تابان در کوچههای فراموشی». و چند روز پیش، یعنی هفتم اردیبهشتماه 99، اینبار پژمان بختیاری به تماشای این سینما رفته که حال و روزش مثل قبل است. بختیاری از این تجربهی خود نوشته و یادداشتی را در اختیار «فردایکرمان» گذاشته که در ادامه میخوانید.
«سوییچ را چرخاندم و ماشین را روشن کردم. آنقدر توی فکر بودم که یادم رفته بود ماسک بزنم و دستکش بپوشم در این ایام میهمانی ناخوش ِ کرونا ویروس...
میبایست بروم سینما تابان را پیدا کنم و چند عکسی از او، اوی فراموششده بگیرم.
موسیقیهای بهم ریختهی روی فلشی که مال من نبود را گوش میدادم، یکی سالار عقیلی و دیگری آهنگی و موزیکی با ریتم شاد، تا که به میدان ارگ رسیدم.
قبل از حرکتم از دوستِ جانم آدرس تقریبی سینما را پرسیده بودم، گفته بود حوالی میدان ارگ و احتمالا بازار قلعه و کوچهای که به این بازار ختم میشود، یحتمل!
در میدان ارگ بودم. همان ابتدا از داخل ماشین با کلی احتیاط از مرد ماسکپوشیدهای که احتمالا برای درآوردن روزی و نون خانوادهاش داشت بر سر کار میرفت و یا بالعکس، پرسیدم آقا، سلام... سینما تابان رو میدونی کجاست؟
ذهنش به سینما نور رفت و پاسخ مبهمی داد... گفتم فلان کوچه و بهمان و مشترکا به علیالحساب آدرسی رسیدیم!
چندان جدی نگرفتم و رفتم به سمت کوچهای که اگر ادامهاش دهی، میرسد به پشت پروژهی هیولایی که دارد بافت تاریخی و قدیمی شهر را میبلعد! پروژهی ساروج پارس!
ابتدای کوچه، از چند مرد جوانی که فارغ از دنیای پر از احتیاط اینروزها ز ترس از کرونا، گرد هم آمده بودند و گپی میزدند، پرسیدم سینما تابان کجاست؟
چندتایی پاسخهایی به من دادند، یکیشان که تیپ موجهتری داشت، گفت پشت این خیابان، یک سینماس!
منظورش سینما نور بود؛ و چند فرد دیگر هم حرفش را تکرار و تایید کردن.
گفتم نه... سینما تابان... گویا سینمایی کوچک بوده است، مثل خانههای مسکونی. همینقدر ساده بوده است.
یکیشان آمد جلو، با ظاهری که احتمالا چندوقتی است طولانی که به دام اعتیاد غلتیده، و گفت فلان پیرمرد که اونجا مغازه داره از قدیمیهای اینجاست و دربارهی اینجا همه چی میدونه!
با احتیاط تمام، سریع تشکر کردم و گفتم حالا تا آخر کوچه میرم و برمیگردم پیشت؛ و خداحافظی کردم.
رفتم تا ته کوچه، میگفتند بنبست است! اما به نظر اینگونه نمیآمد. رفتم و به سیمایی رسیدم که اسکلت فلزی آبی رنگ ساروج پارس به واضحترین حد خود، به دیده میآمد!
مسیر دیگر ماشینرو نبود، پیاده شدم و به ورودیای که به بازار سرپوشیده میخورد، رسیدم و در آن ظهر روز یکشنبه، یعنی ۷ اردیبهشت ۹۹، و عقربههای ساعتی که حول و حوش سهونیم ظهر را نشان میدادند، وارد بازار شدم.
بازار خلوت بود و مغازهها تعطیل.
فقط دو سه مغازه و دُکان باز بود و چندنفری تَنگ ِ هم نشسته بودند و بازی میکردند!
رفتم و گشتم تا پیدا سینما کنم را، سینما تابان را... اما ره به جایی نبردم.
برگشتم و دوباره سوار ماشین شدم و به میدان ارگ آمدم، از آدمهایی که میخواستند بهم آدرس و نشان مغازهی آن پیرمرد قدیمی را بدهند، هم خبری نبود.
رفتم تا کوچههای دیگر را پیدا کنم، کنار ایستگاه تاکسی ایستادم و پیاده شدم.
در همین ضلع از میدان، کوچهای را دیدم... حدسم بر آن بود که باید توی همین کوچه باشد. رفتم جلوتر و دیدم تابلوی کوچکی بر روی دیوار نصب شده است؛ کوچهی تابان.
خوشحال شدم و گفتم همینجاست.
دوربین گوشیام را آماده کردم و چند عکس و فیلمی گرفتم، ضمنا میبایست مراقب باشم؛ چرا که شهر داشت شلوغ میشد و من بیماسک و دستکش.
با احتیاط و فاصله راه میرفتم و گام برمیداشتم،
اولین کوچه سمت راست در همان کوچه تابان، واردش شدم... تا انتهایش رفتم و بازگشتم؛ دوباره برگشتم به کوچهی تابان و ادامهاش را رفتم.
چند قدمی بیشتر نرفته بودم که تصویر آشنای ساختمانی را دیدم، همانی که محمد لطیفکار عکسش را گرفته بود و دوستم برایم فرستاده بود. سینما تابان.
پیدایش کرده بودم و خوشحال از این کشف، پندار!
حسی که قابل وصف و بیان نیست، در آن لحظه داشتم.
شاید من و او(بنای سینما تابان) داشتیم با یکدیگر حرف میزدیم و دیالوگ برقرار میکردیم.
کوچه خلوت شده بود. چند عکسی گرفتم و مسیر کوچه را ادامه دادم، راهم خورد به بازار.
یکی از بازاریان موسفید کرده را دیدم و از او سوال پرسیدم چند وقت است اینجایید؟ سینما تابان کجاست؟ توی همین کوچهی کناریمان است؟
بجای آن مرد، پسر جوانی با من دیالوگ برقرار کرد و گویا اطلاعاتی داشت و گفت آره، همینجاست. چندسالی میشود که درِ اینجا باز نشده! ما که هفتهشت ساله اینجاییم، چیزی ندیدیم! اینجا بارون خیلی از بناها رو خراب کرده... خشتی بودن، آب از بینشون برده به مرور زمان؛ یعنی زلزله خرابشون نکرده، ولی بارون که اومده، هرسال یکی دو سه تا از این ساختمونای قدیمی و خشتی رو خراب کرده و ریخته...
اینها صحبتهای پسر جوان بود، با رنگ و زنگ و طعمی از حسرت انگاری.
تشکر کردم و خداحافظی...
از ورودی بازار خارج و وارد کوچهی تابان شدم، دوربینم روشن بود و فیلم میگرفتم از ابتدای اینطرفِ کوچه تا به انتهایش که در این میان، سینماتابان قهرمان ِ فیلممان بود...». / الف
عکس: سینما تابان / پژمان بختیاری
نظر خود را بنویسید