گروه فرهنگ و هنر – نویسنده و روزنامهنگار احمد یوسفزاده روز جمعه اول ماه محرم در صفحهی شخصی خود در اینستاگرام نوشت: «تصمیم داشتم خاطرات کودکی چند نفر از اهالی علم و ادبیات در خصوص محرم و عاشورا را بپرسم و در ایام محرم اینجا به اشتراک بگذارم. برای پانزده نفر همزمان پیام دادم، دکتر فدائی استاندار محترم اولین چراغ را روشن کرد».
در ادامه متن سه خاطره از دوران کودکی دکتر محمدجواد فدائی را که از صفحهی این آزادهی سرفراز برداشتهایم بخوانید.
دلم برای آن زیارت عاشورا تنگ است
خاطره اول: از محرم و عزاداریهای دوران کودکی خاطرههای زیادی دارم. در منزل همسایهی ما آقای ضیاعزیزی، که از کاسبهای بازار بود، و منزلش کنار تکیهای بود به نام تکیه عباسعلی (هم اسم زیارتگاه عباسعلی معروف)، صبحها زیارت عاشورا میخواندند. من دبستان میرفتم، اما صبحها قبل از مدرسه حتما باید میرفتم زیارت عاشورا، و بعد از آن میرفتم مدرسه.
هنوز طنین صدای قاری زیارت عاشورا، حاجآقا قهاری پدر بزرگوار دکتر قهاری دانشگاه را در گوشم حس میکنم. فضای معنوی فوقالعادهای بود. دلم برای آن زیارت عاشورا خیلی تنگ شده است.
با پارچ پلاستیکی به اهل مجلس آب میدادم
خاطره دوم: در منزل همسایهمان آقای توکلی عصرها روضهخوانی بود و بنده هم در دوران قبل از دبستان یا دبستان، درست بهخاطر ندارم، همراه مرحوم والده در این جلسات شرکت میکردم. یک روز مادرم خدابیامرز گفتند خوب است خدمتی هم به شرکتکنندگان در مراسم عزای حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام داشته باشی. بعد از آن قرار شد بنده به حضار در مراسم آب بدهم. عصرها در مراسم شرکت میکردم، با پارچ پلاستیکی قرمزی آب میریختم توی لیوان و با اشتیاق منتظر میماندم که کسی از یک گوشهی مجلس صدایم بزند. هر کس تشنه میشد خطاب به من میگفت: آبی! آب! و من به سرعت خودم را به او میرساندم.
برای جبران زحماتم، معمولا در فرصتی مناسب اجازه داشتم به قسمت آبدارخانه، جایی که بچهها را آنجا به سختی راه میدادند، بروم، کنار سماور بزرگ بنشینم تا آبدارچی یک فنجان چای در سینی کوچک مخصوصی که کنارش چند حبه قند بود، جلوام بگذارد و چه پاداش دلچسبی بود!
عصرها از راه مدرسه میرفتم عزاداری
خاطره سوم: مربوط به سالهایی است که کلاس هفت و هشت دبیرستان بودم. در مسجد جامع کرمان، زمانی که مرحوم حضرت آیتالله صالحی امام جماعت مسجد بودند، یکی از روحانیون معروف و دانشمند کرمان دو ماه محرم و صفر هر شب بعد از نماز مغرب و عشا سخنرانی داشتند. من عصرها بعد از پایان مدرسه منزل نمیرفتم، مستقیما میرفتم مسجد جامع و بعد از نماز جماعت، سخنرانی ایشان را با دقت گوش میدادم. معمولا در انتهای سخنرانی هم عزاداری انجام میشد. بیشتر اطلاعات من از تاریخ عاشورا مربوط به آن دوران و آن سخنرانیها است. /پ
نظر خود را بنویسید