فردای کرمان - گروه فرهنگوهنر: احمد یوسفزاده نویسنده و آزادهی سرفراز، از روز جمعه اول ماه محرم در صفحهی شخصی خود در اینستاگرام اقدام به انتشار خاطراتی از دوران کودکی اهل فرهنگ و هنر و سیاست کرده است. آنها در این یادداشتهای کوتاه از تاثیرپذیری دورهی کودکی خود، از ایام محرم و عاشورا نوشتهاند.
آنچه در ادامه میخوانید نوشتهی این روزنامهنگار جنوبی است که با رجوع به خاطرات کودکیاش، تصویری از گذشتهی این ایام را در همین مجلس عزای مجازی که خود بانی آن است به نسل امروز نشان داده است:
روزهای اول محرم جوانهای چهارشانه و نهنگال، علَمی پوشیده در پارچههای رنگارنگ شال شیشه بر دوش میگرفتند، روستا به روستا به خانهی اهالی سر میزدند و برای خرج روز عاشورا پول و خوراکی جمع میکردند. مردم فقیر، سخاوتمندانه برنج، قند، چای، حبوبات، گوسفند، و هرچه در توان داشتند میدادند.
شبهای اول تا هشتم محرم بعضی از اهالی داوطلب میشدند و جلوی خانهی روستایی بیحصارشان مجلس روضه بر پا میشد، اما روزهای تاسوعا و عاشورا مراسم همگانی بود و همه بانی بودند. زیر کُنارهای انبوه روستای هور پاسفید، قالیهای اسفندقهای فرش میشد و مردم زنامردا میآمدند برای عزاداری.
از همان اول صبح «فلکو» و اقوامش بیمزد و بیمنت کُندههای بزرگ کهور را میشکستند و به دستور مشهدی بیبی، قلوه سنگهای درشت را برای درست کردن اجاقها دایرهوار میچیدند لب جوی آبی که از کنار خانهی گرگعلی عبور میکرد. زنها برنج پاک میکردند و سیب پوست میکندند و زیر تک درختی قند میشکستند.
ای صبا رو به سوی کرببلا کن گذری
نوحهخوانها همه جمع بودند، نواب و سهراب که برادر بودند و هر دو خوشصدا، حسین دستمالی، گرگعلی رضا، حاجی صولتی، مهدی رهبر همه نشسته بودند و البته صدر مجلس مال آخوند قاسمی (مردم با همین لفظ او را میشناختند، آن زمان حجتالاسلام باب نشده بود) گرگعلی رضا نوحهی همیشگیاش را خواند «به دخترهای ابوسفیان، تو این راز دلم برگو»، صدای گرگعلی غرا بود و وقتی میخواند یک رگ کلفت از گردنش میزد بیرون. حسین دستمالی چپکوک میخواند. نوحهی اختصاصی او را دوست داشتم. زبان حال دختری از امام حسین علیهالسلام که در مدینه مانده بود. «ای صبا رو به سوی کرببلا کن گذری، از من زار ببر خدمت بابم خبری».
سهراب صدایش بم بود، ولی تحریرهایش منحصر بهفرد بود. «چو عباس و بر سوی میدان روان شد / دل اهل بیتش زغم غرق خون شد/ سکینه یکی مشک خالی به دوشش، گرفت و به سوی عمویش دوان شد».
بوی برنج عنبربو و آبگوشت همهجا پخش شده بود. نوحهخوانی اوج گرفت و تمام شد و با صدای تیز مهدی رهبر که میخواند: «بر حبیب خدا و ختم انبیا صلوات». آخوند قاسمی بر صندلی آبی فلزی سوراخ سوراخ که از دفتر مروج کشاورزی آورده و رویش را چادری زنانه انداخته بودند نشست. من قدم به قدم با او در میان نخلهایی که پشت هر کدام ظالمی کمین کرده بود رفتم تا کنار علقمه و در راه بازگشت برای دستهای عباس و مشک تیرخورده و انتظار کودکان تشنه گریه کردم. کار که به گودی قتلگاه رسید، آخوند قاسمی به شدت گریه میکرد و نالهی زنان و ضجهی مردان میپیچید توی فضای باز زیر کُنارها. وقتی مشهدی بیبی، زنان تحت فرمانش را آماده میکرد که درپوش دیگهای برنج و آبگوشت را باز کنند، کاروان کودکان امام حسین گرسنه و ترسان داشت از کنار گودی قتلگاه عبور میکرد و زنها گریهشان اوج گرفته بود. آخوند قاسمی روضه را آهسته آهسته تمام کرد. «دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت / آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست». مردم برای وضو گرفتن به طرف جوی آب حرکت کردند. سوتلهها (فاختهها) توی شاخههای درهم تنیدهی کنارها میخواندند کوکو کو، کوکو کو.....
نظر خود را بنویسید