فردای کرمان – پروین میرزاحسینی: بخش مراقبتهای ویژهی بیمارستان افضلیپور، پُر است از فرشتههای سپیدپوشی که با وجودی لبریز از عشق، بین تختها میچرخند و با خوشرویی در حالی که لبخندشان پشت ماسک و شیلدها پنهان شده، دست بیماران را میفشارند تا به آنها برای ادامهی زندگی امید بدهند.
«آیسییو» برای خیلی از بیماران، آخرین پلهی زندگی است. به اینجا که میرسد، خانوادهها تشویش و اضطرابشان صدچندان میشود و شاید تازه میفهمند که در رعایت هر آنچه بارها و بارها توصیه شده، کوتاهی کردهاند.
«زهرا میرشکاری» پرستار بخش آیسییو کرونای بیمارستان افضلیپور که این روزها در کنار سختی و فشار روحی کار، دوری از خانواده، دلتنگی و حسرت در آغوش کشیدن آنها، بغضش را میشکند و اشکش را جاری میکند، از روزهای سختی میگوید که در بخش آیسییو سپری میشود. از رابطهی عمیق عاطفی که بین پرستاران و بیماران شکل میگیرد و از مرگهایی که گاه پرستاران را به زانو درمیآورد.
خانم میرشکاری خودش هم به کرونا دچار شده و چندی پیش یکی از اقوام نزدیکش را هم به دلیل ابتلا به کرونا از دست داده، او ملتمسانه از مردم میخواهد بر دلتنگیها غلبه کنند و یلدا را در خانه بمانند تا خدایی ناکرده عزیزی را از دست ندهند. صدای هقهق گریهاش هنوز در گوشم زنگ میخورد آن زمان که آرزو میکند تا زمان دیدار با خانوادهاش همه به سلامتی این روها را طی کنند.
گفتوگوی «فردای کرمان» با این پرستار فداکار را در ادامه بخوانید.
خانم میرشکاری، شما از همان ابتدای شیوع بیماری کرونا در بخش آیسییو فعال بودید؟
بله. من ابتدا در بخش آیسییو قلب بیمارستان شفا بودم، بعد استخدام آیسییو جراحی بیمارستان افضلیپور شدم و از زمانی که بیمارستان نیاز به بخش آیسییو ویژه بیماران کرونایی پیدا کرد در این بخش مشغول شدم. بیماران در ابتدای شیوع کرونا، خیلی بدحال نبودند اما متاسفانه روندی شروع شد که بیماران رو به بدخیمی رفتند و نیاز شد که آیسییو مستقل کرونا تشکیل شود.
شرایط شما در روزهای اول که اطلاعات دربارهی بیماری کرونا کم بود و این بیماری ناشناخته بود و از سوی دیگر کمبودهایی هم از نظر امکانات و تجهیزات وجود داشت، چگونه بود؟
از همان روزهای اول که آیسییو شکل گرفت امکاناتی که برای شروع به کار نیاز داشتیم در اختیار ما گذاشته شد. نمیتوانم بگویم کمبود نداشتیم اما این مشکل مختص بیمارستان ما نبود زیرا کرونا یک بیماری جدید و ناشناخته بود و ابعاد روحی و روانی آن خیلی همه را تحتتاثیر قرار داده بود، اما پزشکان خیلی آگاهی داشتند و شاید اگر آنها نبودند ما پرستاران خیلی با مشکل مواجه میشدیم. در هر زمانی کمبود امکانات هست و نمیتوانم بگویم نبوده اما بلافاصله تجهیزات آماده میشد و اینطور نبود که بگویم کمبودی سبب شده ما نتوانیم کارمان را انجام دهیم یا در روند بهبودی بیماران اختلال ایجاد کرده باشد. به محض اینکه امکانات مورد نیاز لیست میشد، اوایل از سوی خیرین و بعد هم از طرف دانشگاه بلافاصله تهیه میشد و طی این 10 ماه همواره در اولین فرصت نیازهای ما رفع شده است.
هیچوقت تصور میکردید بیماری کرونا اینقدر طولانی شود؟
آقای دکتر فرخنیا که از همان روزهای اول با ما ارتباط داشتند به ما میگفتند که به دلیل ارتباطات عمیق عاطفی و سبک زندگی ایرانیان، با یک مشکل خیلی بزرگ مواجه هستیم و فکر نکنید میتوانیم این بیماری را زود درمان کنیم. به همین دلیل برای ما روشن شد با یک بیماری روبهرو هستیم که ظرف چند ماه یا یکسال نمیتوانیم آن را درمان کنیم. متاسفانه مردم فکر میکنند رفتوآمد خانوادههای نزدیک در انتقال کرونا تاثیری ندارد و برایشان روشن نشده که کرونا شوخیبردار نیست، میگویند ما فقط با خواهر و برادر خودمان رفتوآمد داریم. این تفکر متاسفانه در حال گسترش است و همهی مردم ما الان ناقل مثبت هستند. زمانی در بیمارستان به ما میگفتند باید همهی بیماران را مبتلا به ایدز بدانیم مگر اینکه خلاف آن ثابت شود و الان این برای کرونا هم صدق میکند.
معمولا چه بیمارانی را به بخش آیسییو میآورند؟
شاید جالب باشد بدانید که در هر برههی زمانی یک قشر، بیشتر به آیسییو منتقل میشوند. اوایل که بیماری کرونا شیوع پیدا کرده بود بیشتر بیماران ما جوانها مخصوصا آقایان بودند که به حرف گوش نمیدادند و دورهمیها و مهمانیهایشان برقرار بود. بعد از آن خانمهای آرایشگر بیشتر بیماران ما را تشکیل میدادند و در دورهی سوم پدربزرگها و مادربزرگها و افراد مسن بیشتر به آیسییو منتقل میشوند. در آیسییو بین بیماران و پرستاران یک حس عاطفی شکل میگیرد و ما مثل اعضای یک خانواده میشویم. حتی یکدیگر را به اسم کوچک صدا میکنیم. زیرا بیماران مدت طولانی در بخش میمانند. خیلی دوست دارم که بیایید و این رابطه را از نزدیک ببینید. رابطه یک رابطهی کاری و رابطهی پرستار و بیمار نیست. وقتی با همراهان بیمار صحبت میکنیم میگویند پدر و مادرمان طاقت دوری ما را نداشتند و گفتند ما از شما کرونا نمیگیریم اما بعد که تست دادیم متوجه شدیم ما بیمار بدون علامت بودیم و سبب بیماری آنها شدیم و این موضوع خیلی اطرافیان بیمار را رنج میدهد. هفتهی پیش بیماری داشتیم که تنگی نفس شدید داشت وقتی با پسر او صحبت میکردم گفت که من به دلیل سرماخوردگی به پزشک عمومی مراجعه کردم و تشخیص آنفلوآنزا داد. برای ادا کردن نذرم به خانهی پدرم رفتم و فقط 10 دقیقه او را دیدم اما مبتلا شد و بعد از یک هفته پدر فوت کرد. این خیلی در روحیهی فرد اثر میگذارد. من هر کس را میبینم خواهش میکنم به دیدن پدر و مادر نروند زیرا دلتنگی و دوری میارزد به اینکه یک عمر سایهی آنها بالای سر ما نباشد. بگذارید از ما ناراحت شوند و دلخور بمانند اما به دیدن آنها نروید. بیشتر بیمارانی که برای ما میآورند دیابتی و فشار خونی هستند و چند نوبت مادران پرخطر را داشتیم که متاسفانه آنها را از دست دادیم. روند بدخیمی بیماری در مادران پرخطر خیلی بیشتر است و ظرف سه تا چهار روز آنها را از پا در میآورد.
منظورتان از مادران پرخطر چیست و این افراد کجا مبتلا شده بودند؟
در یک مورد بیماری داشتیم که 27 روز از زایمانش میگذشت. این فرد سه روز بعد از سزارین به دلیل سرفه به پزشک مراجعه کرده بود و بعد از انجام تست متوجه شدند به کرونا مبتلا شده است که در نهایت به بخش ما منتقل شد. سرفههای شدید و عجیبی در روز اول بستری داشت به حدی که احتمال میدادیم همهی پرستاران مبتلا شوند. از ما خواستهاند سوالاتی مانند اینکه شما کجا رفتید؟ از چه کسی مبتلا شدید و ... را مطرح نکنیم و فقط باید از نظر درمانی و روحی و روانی به بیمار کمک کنیم. من با همسر این بیمار که صحبت کردم میگفت که پزشک زنان هم گفته بوده که بارداری برای او پرخطر است. زمانی که آزمایشات را چک کردیم متوجه شدیم قند این بیمار بالا است اما نمیدانم عامل بیماری دیابت بوده یا مشکل خونی داشتند که نباید باردار میشدند اما این ریسک را پذیرفته بودند و بعد هم به کرونا مبتلا شده بودند. متاسفانه نمیتوان متوجه شد که کرونا را از چه کسی گرفتی و چه زمانی مبتلا شدی و این بسیار آزاردهنده است.
مطمئنا شما که در آن محیط فعالیت دارید از نظر روحی بسیار روزهای سختی را سپری میکنید.
بله. روزهای نخست شیوع کرونا به دلیل اینکه شغل همسرم هم شیفتی است (ایشان پرستار نیستند) و نتوانسته بودیم زمانبندی را برای نگهداری از دخترانم انجام دهیم گاهی مجبور بودم آنها را در خانه تنها بگذارم و یا گاهی آنها را به منزل خواهر همسرم میبردم. زمانی که در بخش، بیماری که یک هفته با او صحبت کرده بودم، دلداری داده بودم و کنار او بودم را از دست میدادیم، ساعتها در بخش گریه میکردم و به خواهر همسرم میگفتم نمیتوانم دنبال بچهها بروم. در بخش رابطهی خیلی نزدیکی با بیماران برقرار میکنیم و زمانی که پزشک میگوید برای بیمار دیگر نمیتوان کاری انجام داد و فقط باید برای او کارهای حمایتی و تسکیندهنده انجام دهیم آن روز روز مرگ ماست. در حالی که بیمار لحظه به لحظه به مرگ نزدیک میشود، ما همچنان باید لبخند بزنیم و دلداری بدهیم که خوبی و نترس. این حس خیلی بدی به آدم میدهد که داری به همنوعت که خودش میداند درونش چه غوغایی است امید واهی میدهی. روزی داشتیم که سه بیمار را به طور همزمان از دست دادیم و نمیدانید آن روز در بخش چه خبر بود. همه زار میزدند. آن روز روانکاو و مددکار آوردند و با تکتک ما صحبت کرد، اصلا نمیتوانستیم سرپا بایستیم. لحظات خیلی سختی داشتیم و داریم. الهی شکر الان خیلی بیماران بدحال کمتر شدند. نمیگویم بیمار بدحال نداریم، لیست در انتظار آیسییو همیشه هست به دلیل اینکه تختها محدود است اما آمار فوتیها کاهش یافته.
بیمارانی که به آیسییو میآیند معمولا چه تقاضایی از پرستاران دارند؟ من احساس میکنم بیماران آیسییو احتمال میدهند به خانهی آخر رسیدند و خیلی بیقرار هستند.
بیشتر از اینکه بیماران تقاضا داشته باشند، همراهان بیمار درخواست دارند و التماس میکنند. انگار جان بیمار را در دست نیروهای آیسییو میبینند. خیلی میترسند. مدام سوال میکنند پدر یا مادر من که به آیسییو آمده فوت میکند؟ ما همیشه اول باید همراه بیماران را آرام کنیم. بیماری که به آیسییو میآید به مرحلهای رسیده که دیگر در بخش نمیتوان برای او کاری انجام داد. او مدام دعا میکند. میگوید اینجا حالم خیلی بهتر شده، نفسم بهتر شده، احساس میکنم سنگی که توی ریهام بود برداشته شد. راحت شدم. مدام دعا میکند و بعد از یکی دو روز که اعتماد همراه بیمار به ما جلب میشود آنها هم آرام میشوند و اجازه میدهند ما کارمان را انجام بدهیم. روزهای اول فقط میدوند و التماس میکنند که اگر وسیله یا دارویی نیاز است بخرند. رابطهی عجیبی در آیسییو وجود دارد. در طول 12 سالی که کار میکنم همیشه در آیسییو بودم اما با این بیماری شرایط خیلی متفاوت شده است.
خودتان هم به بیماری مبتلا شدید؟
متاسفانه شوهر خواهر همسرم را ماه پیش در سن 49 سالگی از دست دادیم و بعد از فوت ایشان متوجه شدیم که علت مرگ کرونا بوده. من یکی دو هفته مرتب با ایشان در تماس بودم و برای رفتن به پزشک و انجام تست و آزمایش ایشان را همراهی میکردم متاسفانه بیماری ایشان با یک بیماری دیگر اشتباه گرفته شد و با وجود اینکه ریه مشکل نداشت، سرفه نمیکردند و تنگی نفس نداشتند، بعد از فوتشان تمام شک به سمت کرونا رفت و با انجام تست مشخص شد که به کرونا مبتلا بودند و به همین دلیل تمام اعضای فامیل مبتلا شدیم. تست کرونای من منفی شد اما علائم خیلی شدید داشتم.
اشاره کردید که در این مدت رفت و آمدی با خانواده نداشتید، یعنی در این 10 ماه به دیدن خانوادهتان نرفتید؟
پدر و مادر من ساکن مشهد هستند و رفت و آمد نداریم. خانوادهی همسرم خیلی فهمیده هستند و از همان ابتدا قرار گذاشتیم که رفتوآمدی نداشته باشیم برای اینکه بزرگترها را در کنار خودمان داشته باشیم. وقتی خیلی دلتنگیها زیاد میشود در حد یک ساعت در فضای باز، پارک جنگلی و یا تپههای شنی هفتباغ یکدیگر را میبینیم و حتی فرش هم پهن نمیکنیم. ایستاده هم را میبینیم و صحبت میکنیم و بعد هم برمیگردیم. فقط دو هفته مجبور شدم برای کمک به خواهر همسرم به خانهی ایشان بروم تا همسرشان را برای رفتن به پزشک و مراکز درمانی همراهی کنم و زمانی که خبر فوت ایشان را شنیدیم و خواهر و برادرها در خانه دور هم جمع شدیم، اعلام کردند همه مشکوک هستیم و تست ما مثبت شد و به همین دلیل همه خودمان را به مدت دو هفته در خانهی خواهر همسرم قرنطینه کردیم.
ارزشمندترین تجربهای که این روزها به دست آوردید چه بوده؟
شاید خیلی صبورتر شدم. من خیلی آدم حساسی بودم ولی این شرایط من را صبور کرده اوایل خیلی گریه میکردم و با همراه بیمار اشک میریختم. صبوری الانم را به پای سنگدلی نگذارید ولی احساس میکنم عقلم بر قلبم غلبه کرده و میتوانم بقیه را هم امیدوار کنم. بخش ما به شکلی است که همراه بیمار میتواند در کنار او حضور داشته باشد و همراهان بیمار از من و همکارانم درخواست میکنند که با بیمارشان صحبت کنیم. میگویند صحبت کردن و دلداری دادن شما، بیمار ما را آرام میکند. در آیسییو امید حرف اول را میزند. ما چون خیلی درگیر کار هستیم از مطالعه دور میشویم اما فکر میکنم این بیماری سبب شد اطلاعات ما بالا برود و بعد از این بیماری ما نمیتوانیم مثل قبل زندگی کنیم و فکر نمیکنم به زندگی قبلی برگردم، گاهی فکر میکنم چطور ما قبلا زندگی میکردیم و مریض نمیشدیم. این بیماری فعلا هست و ما باید یاد بگیریم با آن زندگی کنیم.
وقتی کرونا تمام بشود اولین کاری که انجام میدهید، چیست؟
دوست دارم بروم به پدر و مادرم سر بزنم. (بغضش میترکد و صدای گریهاش در تلفن میپیچد) خیلی دلتنگشان هستم. خیلی سخت است که نتوانی عزیزانت را ببینی و آنها را بغل کنی. امیدوارم تا روزی که بتوانم آنها را ببینم سالم باشند. امیدوارم سلامتی برگردد و دلها شاد بشود. الان دلها غمگین است و مردم افسرده هستند. (با گریه میگوید) از قول من به مردم بگویید یلدا در خانه بمانند. کاری نکنید که عزیزانتان را از دست بدهید، چون واقعا کاری نمیتوان انجام داد. وقتی باید به زن جوانی که همسرش در محیط کار مبتلا شده و دکتر جوابش کرده دلداری و امید واهی بدهی و کار دیگری از دست تو برنیاید، خیلی سخت است. شرایط خیلی سختی در بخش داریم. مردم باید خودشان به خودشان رحم کنند. همه داغدار و سیاهپوش هستند. /پ
نظر خود را بنویسید