فردای کرمان – گروه فرهنگوهنر: شادروان مهندس علیرضا افضلیپور و بانوی هنرمند فاخره صبا از تاثیرگذارترین افراد بر چهرهی علمی و هنری کرمان معاصر هستند. دکتر یدالله آقاعباسی در یادداشتی که با عنوان «ترکیب علم و هنر در افضلیپور و صبا» اخیرا در نشریهی سپهر اقصاد متعلق به اتاق بازرگانی کرمان منتشر کرده به این مهم پرداخته است. نظر به اهمیت این موضوع و تناسب آن با ایام سالگرد درگذشت مهندس افضلیپور، این یادداشت ارزشمند را بازنشر میکنیم. یاد هردو چهرهی نیکوکار گرامی باد. این مطلب را در ادامه بخوانید:
«این که در دورهی کوتاهی از تاریخ کرمان کسی توانسته فکری بزرگ را آن چنان بهعمل درآورد که نظیر آن و در شرایط آن قطعا دیده نشده، حیرتانگیز است و بیشتر به معجزه میماند.
ما در تاریخ چند هزار سالهی خود مراکز بزرگ آموزشی داشتهایم، اما قریب بهاتفاق آنها را حکومتها ایجاد کردهاند. قطعا در تاسیس همان مراکز بزرگ هم خردمندانی اندیشههای خود را با قدرت و گنجینهی حکام بر کرسی نشاندهاند، یا وابسته به آنها بودهاند. دانشگاهایی مثل گندیشاپور، نظامیهها و دارالفنونها بدون استثنا بااتکا به ارادهی شاهان و حکومتگران محلی ایجاد شدهاند که در جای خود گامهایی بسیار اساسی بوده است، اما عاملیتِ یکی از آحاد ملت در برداشتن گامی بلند برای تاسیس دانشگاهی بزرگ به وسعت حداقل پانصد هکتار و ایجاد زمینه برای ساخت دانشگاههای ریز و درشت اقماری و بیمارستان و مراکز درمانی و دانشکدههای فراوان در فضای آشنای سیاسی و اجتماعی بیتردید بیهمتاست. کسی میخواهد مثل افضلیپور که موقعیت زمانه را بسنجد، به نسبت حاکمیت را با خود همراه کند و با آن جثهی کوچک خود موانع را یکی یکی پشت سر بگذارد و در این مسیر از جان خود و قلب و مغز خود مایه بگذارد و ثروتی را که سالها با پشتکار و درستی اندوخته و به قریب هفده میلیون دلار رسانده در طبق اخلاص بگذارد و تقدیم مردمی کند که به او این فضیلت و خرد را داده بودند که «نام نیکو گر بماند زآدمی...».
اما اگر تصور کنیم که این کار بزرگ را فقط یک نفر میتوانست به سرانجام برساند، سخت در اشتباهیم. از شرایط مساعد حکومتی گفتهاند که رقابتهای خانوادگی این فرصت را برای او مهیا کرد. معمول بود که دانشگاهها هیات امنایی داشتند که بر اساس سنت مرسوم یک نفر از خانوادهی سلطنتی رئیس این هیات امنا بود. افضلیپور توانست بهخوبی از این رقابت، حتی در مکانیابی و همراه کردن صاحبمنصبان محلی و امکانات غیرمادی استفاده کند، هرچند این کار ساده نبود. ما بهخوبی به روحیهی آزمندان و فرصتطلبانی که ممکن است حبهای بدهند و انتظار دبهای داشته باشند، آشناییم. چهمایه املاکی که با چسبیدن افراد به این و آن و اطلاع از تصمیمگیریها در گسترش شهرها و احداث تاسیسات به قیمتهای نجومی نرسیدهاند؟ بگذریم از زدوبندها و تصرفهای عدوانی. جز این چه تعداد مسجد و مدرسه و بیمارستان که به همین هدف نساختهاند؟
چه شد که افضلیپور بهاین دامها نیفتاد و پیه ناسزاهای آشکار و نهان را به تن مالید؟ چیزی که حتی در دورهی بعد کارش را بهجرمهایی مثل پولداربودن، طاغوتی بودن و امثال آن به زندان و دادگاه هم کشاند. چیزی که حتی گاه به جرم آن به دانشگاهی که تمام هم و غم خود را به پای آن ریخت، راهش ندادند و با ناسزا برش گرداندند.
امروز همهی این جزئیات آشکار شده است و در این فرصت قصد بازگویی آنها را ندارم. نخبهکشی و قدرنشناسی را از ویژگیهای روانشناسی جمعی ما تشخیص دادهاند. این که او تبرئه شد و قاضی به او تبریک گفت، این که اعادهی حیثیت شد و زمان مرگ او کرمان یکپارچه گریست و اینکه هر بار که یاد او و نام او به میان میآید، اشک در چشمها حلقه میزند و بغض بر گلوها مینشیند، چیز دیگری است. بلکه میکوشم به آن پرسش اساسی پاسخ دهم که چگونه چنین آرمانی محقق شد.
برای این کار باید از بسیاری از جزئیات گذشت. از فداکاریها، از اشکها و حسرتها، از ایستادگیها،از همراهیهای بعضی از مسئولان محلی در هر دو دورهی پیش و پس از انقلاب، از اقبال مردم کوچه و بازار، از خردی که افضلیپور در این مردم، حتی در پیرمردی خرکچی تشخیص داد، از انضباط و دلسوزیهای شخص او، از تشخیص درستش در انتخاب همراهانی که هر یک در کار خود یلی بودند و از خیلی چیزهای دیگر میگذرم و صرفا به دو قاعدهی علمی اشاره میکنم.
یکی از این دو قاعده جمع شدن انواع سرمایهها در یکجا بود که به جای خود رویدادی شگفتآور است. گردآمدن سرمایههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و سرمایه نمادین در یک زمان خاص بهشدت سرنوشتساز بود. در مورد سرمایهی اقتصادی بسیار شنیدهاید. این ثروتی بود که شخص افضلیپور طی سالها انضباط درست در کسب و کار بهدست آورده بود. او با پشتکار شخصی بورس تحصیل در فرانسه را گرفت، در بوردو و لیل فرانسه درس خواند و پس از اتمام تحصیلات با آنکه از دانشگاههای خارج از کشور پیشنهاد کار داشت به کشور بازگشت و به کسب وکار پرداخت. او از همان زمان تحصیل پسانداز میکرد. پس از جنگ جهانی دوم از آلمان، سویس، فرانسه و بلژیک نمایندگی فروش محصولات گرفت. بهقول خودش شانزده ساعت در روز کار میکرد تا روزی ثروتی را که امانت مردم میدانست به صاحبان اصلیاش برگرداند. هرچند تا آن زمان هم هرجا میتوانست دست نیازمندان را میگرفت. سرانجام ثروتی که بهکار دانشگاه زد چنان مبلغ بالایی بود که همهی زبانها را بست. هرچند همین مبلغ درشت پس از انقلاب مدتی بلای جانش شد. میگفتند از کجا آوردهای. باورشان نمیشد که کسی وابسته نباشد، هزار چیز دیگر نباشد و بتواند اینهمه پول داشته باشد. هرچند که پانزده سال دیگر هم رنج کشید تا آن پول را به ساختمان و تجهیزات تبدیل کند.
این پروژه از حیث سرمایهی اجتماعی و فرهنگی هم چیزی کم نداشت. از هوشمندی افضلیپور بود که همراهان خود را از خارج و داخل کشور، از تهران، مشهد، شیراز، مازندران و جاهای دیگر دستچین کرد. او در خارج از کشور بههمت خواهرزادهی خردمند خود هوشیار نوشین، که صاحب اعتبار بود، دانشگاههای مختلف را بررسی کرد. از همان طریق هم به نامهای معتبری در حوزهی مهندسان مشاور برای ساخت دانشگاه رسید. سپس مدیریت دانشگاه را به کسی سپرد که بیتردید ستونی استوار بود. دکتر میرزایی که اصلا از اهالی قصرشیرین بود و در مشهد کار میکرد از چنان اعتباری برخوردار شد که همهی تلاششان را برای حذف او کردند و یکبار هم در یک دورهی صد روزه قبل از انقلاب موفق شدند اما این موفقیت کوتاه مدت بود. افسوس که او هم مورد بیمهری واقع شد. با اینحال میرزایی هرگز دست مهر خود را از سر دانشگاه بر نداشت. نام معتبر دیگر ازجهت سرمایهی اجتماعی و فرهنگی دکتر فیروزآبادی بود که از شیرازآمد. نام بیمارستان فیروزآبادی در تهران با نام خانوادگی او گره خورده بود.اینها را فقط بهعنوان نمونه آوردم تا نشان دهم چه بنیان معتبری از سرمایهی اجتماعی و فرهنگی گذاشته شده بود. یکبار هم شاه رئیس دانشگاه را برای ادای پارهای توضیحات احضار کرده بود. بهدلیل همین سرمایهها بود که مخالفت دستگاهها و افرادِ با نفوذ محلی کارگر نشد.
اما افضلیپور از سرمایهای نمادین هم برخوردار بود و آن شخص شخیص فاخره صبا همسر و همراه هنرمند او بود. آنطور که خودشان گفتهاند آنها سی سال نامزد بودند، خویشاوند نزدیک بودند و اگر ازدواج آنها سر نمیگرفت، بهاین دلیل بود که صبا خود را وقف هنر خود کرده بود و بیمناک بود که ازدواج مخل کار هنری او باشد. بازهم آنطور که خودشان گفتهاند، سی سال افضلیپور عاشق صبا بود و همواره برای او گل سرخ میفرستاد. آنها در پنجاه سالگی، هم به وساطت رشید بهبودوف خوانندهی شهیر شرق و هم به واسطهی تماشای مشترک نمایشی از شکسپیر در تالار رودکی تهران ازدواج کردند. افضلیپور با نقد و تحلیل خردمندانهی این نمایشنامه صبا را متقاعد کرد که اهل درک زیبایی و هنر است.
بانو فاخره صبا، هم به دلیل شهرت خانوادگی و هم به دلیل اعتبار شخصی بهعنوان خوانندهی پیشکسوت اپرا و استاد بیبدیل این فن سرمایهای نمادین بود. او را از تاثیرگذارترین هنرمندان ایران در دهههای سی و چهل ایران، هم در کار هنری و هم در تعلیم وتربیت دانستهاند. در همان زمان گفته شدکه«فاخره صبا برخلاف کممایگانی که وقتی چند صباحی در فرنگ بهسر بردند، تمام مظاهر ملیت خود را فراموش میکنند، به هنر و ویژگیهای ملی خود بسیار علاقمند است، به هنر ایران ارج میگذارد و بدون شک هنرمندی پرمایه است که آیندهی درخشانی در انتظار اوست».
در اظهارنظر دیگری در سال ۱۳۳۲، او را اولین دختر ایرانی دانستهاند که ارزش واقعی هنر را نه لفظا بلکه در معنا درک میکند«به هنر بهمثابه یک اصل لازم در زندگی مینگرد و کمترین ظاهرفریبی و ابتذالی در هنر پرمقدار او راه ندارد. کار او نمودار کوششی پرارج برای بهدستـآوردن ارزش واقعی هنر بود».
فاخره صبا در اپرایِ مادام باترفلایِ پوچینی، در ترادینا اثر وردی، در اپرای اورفه و اریدیس اثر کریستف ویلباله گلوی، در اپرایِ جمیله اثر بیزه، در اپرای کوری فان تونه اثر موتزارت، در اپرای دلاور سهند اثر احمد پژمان و... ایفای نقش کرد. او استاد محمد نوری خوانندهی شهیر بود.
وجه دیگر خانم صبا هنر نویسندگی او بود. نام او در میان نویسندگان دایرهالمعارف فارسی در کنار نامهایی مثل عبدالحسین زرینکوب، غلامحسین صدیقی، مهدی محقق، ایرج افشار، مهدی بیانی، مهدی حائری، عباس زریاب خویی و دیگران آمده است. او در دایرهالمعارف مقالههای متعددی نوشته است. هریک از این نامبردگان در جای خود سرمایهای نمادین هستند که ارزش آنها از سرمایههای اقتصادی و اجتماعی بالاتر است.
اکنون به قاعدهی دوم اشاره میکنم که ترکیب علم و هنر است. سالها پیش در ترجمهی کتاب «کاربردهای نمایش در تعلیم و تربیت و اجتماع» به مطلب جالبی در این باب برخوردم. یکی از مقالههای آن کتاب متن سخنرانی گلین ویکهام موسس رشتهی تئاتر در دانشگاه پریستول انگلیس در سال ۱۹۴۸ بود. او اولین کسی بود که کرسی تئاتر را در آن دانشگاه و در انگلیس در اختیار گرفت. ویکهام در این سخنرانی گفت: «آنچه اهمیت دارد این است که در رشتههای هنری دستها میتوانند با قلب و مغز از نو متحد شوند و کل شخصیت انسان بهعنوان یک موجود هماهنگ عمل کند. تصادفی نیست که رواندرمانی معاصر در فعالیتهای نمایشی ارزش درمانی کسب کرده است... نمایش برای همه، برای دستاندرکار هنر، دانشمند، دوک فارغاتتحصیل و جاروکش فارغالتحصیل محلی برای بحث و بررسی ارزشهای اخلاقی فراهم میکند. آنهم نه جداگانه و انفرادی، بلکه با ارتباطی پخته و در چارچوبی اجتماعی».
این ترکیب قلب و مغز در صبا و افضلیپور با دستهای همراهش، به قول ویکهام، توانست بهعنوان موجودی هماهنگ عمل کند و دانشگاه بسازد. خانم صبا در مراسم سالگرد درگذشت افضلیپور در سخنانی موجز، پس از یاد دوست گفت: «افرادی به دنیا میآیند و بهظاهر زندگی میکنند.عمر بهشتاب میگذرد. سرانجام مرگ است و دفتر زندگی در این دنیا بسته میشود. انسانِ مشاهدهگر بهخود میگوید زندگی چه بیمعناست! یا زندگی عبرتآموز است! ولی در این گیرودار گاهی افرادی پیدا میشوند که هدف والای زندگیِ خود را مییابند و واجد خصوصیاتی هستند که بدانها توفیق میدهد تا به زندگی زیبایی و معنا دهند و به مرگ هم...او از آنجمله افراد بود».
من بر زیبایی و معنا تاکید میکنم و تاکید میکنم که خودِ خانم صبا هم از آنجمله افراد بود. افضلیپور بی صبا بالِ«زیبایی» را کم داشت. خود او گفته بود:«این اندیشه را باهمسر مهربان و فداکارم بانو فاخره صبا در میان گذاردم و همچنان که انتظار میرفت او بانهایت خرسندی و حسنتفاهم از آن استقبال کرد».
دانشگاه را این دو قاعده، یکی مجموع سرمایههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نمادین، و دیگری ترکیب زیبایی و معنا یا علم و هنر در کرمان بنیان گذاشت. یاد همهی کسانی که این مشعل را برافروختند و همهی کسانی که آن را فروزان نگه داشتند به خیر و نیکی باد».
نظر خود را بنویسید