فردای کرمان – محمد لطیفکار: از پشت عینک تیرهاش دنیا را پر از نور و زیبایی میدید. هر وقت او را دیدم مشغول انجام کار و یا کمک بود. دهها بار از زبان او شنیدم که میگفت آرزویم این است که بچههای زنگیآباد درس بخوانند تا در آینده پزشک و معلم و مهندس بشوند. میگفت: در زندگی سختی زیادی کشیدهام، اما از همهی این سختیها هیچوقت ناامید نشدهام و با کار زیاد خودم را به اینجا رساندهام. حالا هم که مدرسههایم را ساختهام، دلم میخواهد یک بیمارستان هم بسازم.
بیست و هفتم مهرماه هزار و چهارصد، آقای دوستمحمدی، شهردار زنگیآبادی زنگ زد از من سراغ عکسهایی از او را گرفت که میدانست من گاه و بیگاه در بازدیدها از او گرفتهام. وقتی احوالش را پرسیدم گفت: «حاجآقا ماشاالله زنگیآبادی به رحمت خدا رفته است! ».
خداییاش خیلی متاثر شدم. به یاد رنگ روشن چشمهای او افتادم که دنیا را قشنگ و زیبا میدید.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
نظر خود را بنویسید