فردای کرمان - محسن جلالپور: دربارهی «جلال صفارزاده» چه میتوان نوشت؟ شاعر، نویسنده، معلم، صنعتگر، کارآفرین و از همه مهمتر یک انسان خوب. بسیار متأسفم، چون زمانی این متن را منتشر میکنم که او داغدار همسر محترمش است.
خیلیها با مهندس صفارزاده آشنایی دارند؛ جز اینها، او برادر «طاهره صفارزاده» و برادر خانم «عبدالوهاب نورانی وصال» است که هر دو برای ادبدوستان مشهور و معرف حضورند.
او پیش از آنکه به دنیا بیاید، پدرش را از دست میدهد و چهل روز پس از تولد، مادرش نیز مهمان خاک میشود.
از پدر و مادر کوچکرده به آن جهان، چهار فرزند قد و نیمقد به نامهای طاهره، حاجیهخانم، جواد و جلال به یادگار میماند. سرپرستی سه فرزند بزرگتر را داییشان «حاج محمدحسین صفاریان» بر عهده میگیرد و طفل چهل روزه را عمویشان «حاج احمد صفارزاده» به فرزندخواندگی میپذیرد.
جلال قصهی ما در گذر زمان بزرگ میشود و مهرش همچون فرزند واقعی در دل عمو و زن عمو مینشیند. تا سالها از مرگ پدر و مادر خبر ندارد و عمو و زن عمو را پدر و مادر واقعی خود میداند، اما در مدرسه همیشه بچههای لوسی هستند که موضوع را لو میدهند.
در دبستان، ناظمی به نام «عطا عربی» پی به هوش و استعدادش میبرد، و صبحها، سر صف برای سخنرانی و تلاوت قرآن صدایش میکند.
یک روز رئیس اداره فرهنگ کرمان برای بازدید به مدرسه آنها میرود. عطا عربی از جلال صفارزاده میخواهد در حضور رئیس فرهنگ سخنرانی کند. پسر شیرینزبان به گونهای سخنرانی میکند که همه خوششان میآید. به دستور رئیس فرهنگ، یک نقشهی ایران به او جایزه میدهند. پس از آن روز، آقا جلال را به مدارس دیگر هم دعوت میکنند تا سخنرانی کند.
روزگار به خوبی پیش میرود و ایام به کام است، اما این روزهای خوش زیاد دوام نمیآورد؛ عموجان ورشکسته میشود و داراییهایش را میفروشد تا به طلبکاران بدهد. خانهی بزرگ و باغ و باغچه را رد میکنند و در خانهای محقر مینشینند.
پسر قصهی ما عمهای دارد که وضع مالیاش بد نیست. از جلال میخواهد که پنجشنبهها به خانهاش برود تا برایش قصه بخواند. جلال یک روز در کشاکش خواندن قصهی «مشکلگشا» و «عاق والدین»، از عمه دربارهی پدر و مادر واقعیاش میپرسد. عمه طفره میرود اما او اصرار میکند تا سرانجام واقعیت را از زبان او میشنود.
از اینجا به بعد همه چیز تغییر میکند. جلال که پسر فهمیده و با معرفتی است، برای کمک به خانوادهاش به تدریس خصوصی رو میآورد. مدیر دبیرستان هم نوشتن دفاتر را به او میسپرد که گاهی برایش درآمد اندکی به دنبال دارد. تابستانها هم کار میکند و سهم اندکی در تأمین هزینههای خانه بر عهده میگیرد. با همین کیفیت تا کلاس یازدهم دبیرستان ادامه میدهد و برای قبولی دانشگاه و شرکت در کنکور راهی تهران میشود.
چون کارنامهی خوبی دارد، بیهیچ مصاحبهای در «دارالفنون» ثبتنام میکند و دیپلم میگیرد. نتایج کنکور که میآید متوجه میشود که در رشتهی مهندسی شیمی نفت در دانشکده پلیتکنیک قبول شده است. برای گذران زندگی همزمان با تحصیل در دانشگاه، در کلاسهای کنکور هم تدریس میکند.
اولین اشتغال در سیمان درود
وضع به همین منوال میگذرد که دانشگاه را به پایان میرساند و به توصیهی یکی از استادانش برای کار به « سیمان درود» مراجعه میکند.
در خانهی سازمانی سیمان درود ساکن میشود و از عمو و زنعمویش که در خانه محقری در سیرجان زندگی میکنند دعوت میکند به درود نقل مکان کنند. به عمو و زن عمویش احترام زیادی میگذارد و دیگر نمیگذارد به آنها بد بگذرد.
در شهر «درود» دبیرستانی وجود دارد که ظرفیت تحصیلیاش تا کلاس دهم است؛ یعنی به دلیل کمبود معلم کلاس یازده و دوازده ندارد. آقا جلال از رئیس کارخانه اجازه میگیرد تا با جمعی از همکارانش در آن دبیرستان بهصورت رایگان درس بدهند؛ به این ترتیب مشکل کلاس یازده حل میشود.
داوطلبان تحصیل در کلاس دوازدهم یا به اراک میرفتند یا به قم. اینبار مشکل دبیرستان، هم مجوز است و هم کمبود جا. این است که آقا جلال مدیران شرکت را متقاعد میکند که کلاسی بسازند تا دانشآموزان به اراک یا قم نروند. از آن طرف، در جوار کارخانه سیمان، هنرستانی تأسیس میشود تا برای کارگران و کارکنان کارخانه سیمان و دیگران کلاس برگزار کند؛ مهندسان تحصیلکرده، آستین بالا میزنند و اینجا هم تدریس میکنند.
جلال صفارزاده هشت سال در «درود» میماند و تا معاونت بهرهبرداری کارخانه، ترقی میکند. در سال 1353 «درود» را ترک میکند و راهی اصفهان میشود، اما زیاد دوام نمیآورد و مدتی بعد، از کارخانه سیمان تبریز سر در میآورد.
سهسال در تبریز میماند، و زمانی که احساس میکند فضای کارخانه، سیاسی شده و چپیها در آنجا فعال شدهاند، استعفا میدهد و بیرون میآید. دوباره به اصفهان برمیگردد و مدت کوتاهی در «سیمان سپاهان» کار میکند، اما مدتی بعد برای همیشه به زادگاهش کرمان باز میگردد و در «کارخانه سیمان کرمان» مشغول به کار میشود.
در مدت اقامتش در کرمان، انقلاب 57 به پیروزی میرسد و با جذب تعدادی از مدیران تحصیلکرده در آمریکا، بیکار و خانهنشین میشود. اما کارگران دوستش دارند و اصرار میکنند که بازگردد.
در سال 1358 محمدجواد حجتیکرمانی ضمن بازدید از کارخانه، مطلع میشود که بر جلال صفارزاده چه گذشته، به این ترتیب به خانهاش میرود و او را راضی میکند که به کارخانه بازگردد. او را قلمدوش به کارخانه برمیگردانند.
صفارزاده در سال 1359 دوباره با تحریک دو عضو هیأت مدیره، از کارخانه اخراج میشود تا اینکه اینبار با دعوت حجتالاسلام جعفری-امامجمعه، و آقای فلاح دادستان، به محل کار باز میگردد.
اینبار مدت زمان حضورش در سیمان کرمان، طولانیتر میشود و
درست روزی که قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل پذیرفته میشود، کار او هم به پایان میرسد.
پس از آن، به تهران دعوت میشود و مدیریت «سیمان تهران» را بر عهده میگیرد . بعد از آن، به انجمن سیمان میرود و به جای مهندس لیلآبادی ریاست انجمن سیمان را بر عهده میگیرد. ابتدا به دلیل اینکه کراوات میزند تاییدش نمیکنند، اما چند روز بعد، تأییدیه صادر میشود.
در انجمن سیمان، از طریق تعامل با مجلس و دیگر سازمانها، سیمان را از سبد حمایتی خارج میکنند و به این ترتیب راه برای سرمایهگذاری بخش خصوصی در صنعت سیمان هموار میشود و امروز در نتیجهی آن تصمیم، تولید سیمان از هفت میلیون تن قبل از انقلاب، به هفتاد میلیون تن رسیده است.
یادگارهای جلال صفارزاده
صفارزاده چند کتاب به یادگار گذاشته است؛ کتاب اولش «مدیر کارخانه» نام دارد که در آن اشتباهات مدیریتی را به نقد کشیده است. کتاب دومش «فرزندخوانده» نام دارد که شرح زندگی اوست .کتابهای بعدی «کودکان کار»، «ایران خانۀ ما»، «تاریخ صنایع ایران»، «تاریخ صنعت سیمان» و «تاریخچۀ دانشگاههای ایران» است و کتابی هم در دست نگارش دارد.
او سه دختر دارد که هر سه تا مقطع دکترا تحصیل کردهاند، متأسفانه همسر ایشان هم اخیرا دار فانی را وداع گفت. خداوند روح آن بزرگوار را قرین رحمت فرماید.
در طول زندگیاش همیشه اهل کتاب و شعر بوده و در تاریخ و فرهنگ مطالعات زیادی دارد. در کتابهایی که نوشته، کارآفرینان و پیشروان توسعه صنعتی ایران را معرفی کرده و کوشیده به جوانان یادآور شود که ایران همیشه مثل امروز نبوده، بلکه راه دشوار و سختی را تا رسیدن به این وضعیت طی کرده است.
به علاقهمندان توصیه میکنم، مطالعهی زندگی سرشار از اشکها و لبخندهای او را در کتاب: «رواق زبرجد، تلاشگران پیشرفت کرمان، بهکوشش محسن جلالپور، گردآوری و پژوهش محمد مهدی ملکقاسمی»، دنبال کنند.
نظر خود را بنویسید