فردایکرمان - محمد لطیفکار: خبر درگذشت مهندس احمد احمدینژاد برای همۀ فعالان حوزۀ صنعت مس و معدنکاری که او را میشناختند اندوهبار بود. او پیشکسوت معدنکاری در مجتمع مس سرچشمه و از مدیران دورۀ دشوار راهاندازی صنعت مس در ایران بود که دوشنبه دوازدهم دیماه پس از یک دورۀ کوتاه بیماری به سفر ابدی رفت.
روانشاد احمدینژاد از پیشگامان صنعت مس است که از سال 53 کار خود را در مجموعۀ صنعتی و معدنی مس سرچشمه شروع کرد و خیلی زود با تکیه بر تواناییها و درایت خود مسیر ارتقاء را طی کرد.
او اولین مهندس طراح معدن سرچشمه بود که استخراجهای 20 سال نخست معدن بر اساس طراحیهای او انجام شده است. پس از بازنشستگی، تا همین روزهای اخیر، مدیر عامل شرکت معدنکاری اولنگ بود، و در چارچوب برنامههای توسعۀ صنعت مس ایران پر تلاش بود.
دیماه سال نودوهفت فرصتی دست داد تا دربارۀ تجربهها و خاطراتش از پایهگذاری صنعت مس با او گفتوگویی داشته باشم. در آن زمان بنا بود این مصاحبه به همراه گفتوگو با چند تن دیگر از پیشکسوتهای این صنعت بهصورت یک مجموعه یکجا منتشر شود، اما به دلایلی به سرانجام نرسید. آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتوگوی من با این پیشکسوت معدنکاری است که حالا با دریغ فراوان از میان ما رفته است. اینگفتوگو که برای اولین بار منتشر میشود، به نقش ماندگار او در این صنعت مس اشاره دارد، و سرشار از زیباییها و نکتههای ناگفته است. روحش شاد و یادش گرامی باد.
آقای احمدینژاد، از چه زمانی به استخدام مس سرچشمه در آمدید و چه کارهایی را تجربه کردید؟
پس از اسفند سال 52 که خدمت سربازیام تمام شد، به جاهای مختلفی مراجعه کردم و چند جا از جمله سازمان انرژی اتمی، شرکت نفت و زغالسنگ پذیرفته شدم؛ اما من سرچشمه را دوست داشتم. بعد از امتحانات و مصاحبهها، خرداد 53 وارد سرچشمه شدم. با اینکه زمینشناسی خوانده بودم، اما از روز اول وارد مهندسی معدن شدم. من ششمین مهندس استخدامی مس هستم. سالهای اول در قسمت نقشهبرداری کار کردم. حدود یک سال و دو ماه بعد از استخدام، رئیس آمریکایی آن بخش خدمتاش تمام شد و رفت. موقع رفتن به آقای تقی توکلی، مدیرعامل آن زمان نامه نوشته بود که احمدینژاد میتواند جای من باشد. آقای توکلی مرا به تهران خواست و گفت میخواهم تو جای او را بگیری؛ گفتم سعی خودم را میکنم، آقای توکلی به گلدبریج رئیس نقشهبرداری معدن گفت میخواهم احمدینژاد جای او را بگیرد. گلدبریج که برآشفته شده بود گفت این یک جوان 24 ساله است، چطور نقشهبرداری معدن مس را به او بدهیم، ممکن است معدن را جابهجا کند. خیلی زود است این مسئولیت را بدهیم. اما توکلی روی حرفش ایستاد و گفت هر اشتباهی کرد به حساب من بگذارید. همانجا دستور داد حکم مرا به عنوان رئیس نقشهبرداری معدن بزنند. بعد سوال کرد حقوقات چقدر است؟ گفتم چهارهزار و 800 تومان. گفت جیم روت (رئیس سابق نقشهبرداری) چقدر میگرفته؟ گفتند دو هزار و 100 دلار. گفت حقوق ایشان را هم بزنید دو هزار و 100 دلار، یعنی 14 هزار و 600 تومان. بعد تاکید کرد، برو به بچههای سرچشمه بگو هر کدام که جای یک آمریکایی را گرفتید من حقوق آمریکایی را به شما میدهم. بعدها فهمیدم زمانی که حقوق من را 14 هزار و 600 تومان تعیین کرد، حقوق خودش 13 هزار و 500 تومان بوده است. وقتی علت را از او سوال کردم، گفت میخواستم به ایرانیها دل و جرات بدهم که جای آمریکاییها را بگیرند. در جلساتی که در سال 54، در معدن برگزار میشد فقط من ایرانی بودم و بقیه همه آمریکایی بودند.
بعد از اینکه به عنوان رئیس نقشهبرداری معدن انتخاب شدید کارها چطور پیش رفت؟
یک معدن آهک نزدیک سرچشمه بود که من کارهای نقشهبرداری آن را انجام دادم و در عین حال یک طرح هم خودم روی آن دادم. این طرح به شدت مورد علاقهی سرپرست قرار گرفت. آن زمان آقای عظیمی مدیر مهندسی معدن شده بود و همزمان با رفتن مهندس طراح معدن که آمریکایی بود. آقای عظیمی پیشنهاد کرد من جانشین او شوم. این اتفاق سال 55 افتاد. طرحهای معدنی که در 20 سال اول استخراج شده تقریبا همه را من طراحی کردهام.
قبل از انقلاب چه قسمتهایی از کارخانه و معدن راهاندازی شده بود؟
قبل از انقلاب فقط یک مقدار تغلیظ، به شکل ناقص راهاندازی شده بود و معدن آمادگی خاک دادن داشت. روی معدن هم کار شده بود و به مرحلهی استخراج رسیده بود. یکی از مواردی که علیه آمریکا در دیوان لاهه شکایت کردیم این بود که آمریکاییها معدن ما را آماده کردند، اما چون کارخانه آماده نشده بود ما از بابت سنگ معدن که اکسیده و باطله شده بود، متضرر شدیم.
آمریکاییها که رفتند ما فقط یک معدن داشتیم و یک مقداری کار تغلیظ. شما با این شرایط چکار کردید؟ انقلاب که شد کارخانه تعطیل شد؟
بله. آمریکاییها یک روز عصر در آذر ماه 57 رفتند بندرعباس و از آنجا رفتند. بعد از رفتن آنها در محوطۀ کارخانه وسایل زیادی از شرکت پارسن جردن روی زمین بود. آن زمان به خاطر ندارم مسئولین چه کسانی بودند اما تصمیم خوبی گرفتند؛ یک روز عصر به ما گفتند از فردا سرچشمه تعطیل است، نه کسی حق ورود دارد و نه خروج، به جز چند نفر که من بودم، مرحوم مسعود ملکی و مرحوم حسین تبدیلی. گفتند شما سه نفر مسئول جمعآوری وسایل داخل کارخانه هستید. یکسری از بچههایی که مطمئن بودند آمدند و 15 روز کارخانه تعطیل بود و هیچکس به سرچشمه نمیآمد، فقط ما میرفتیم و با امضای ما سه نفر همه چیز رد و بدل میشد. تمام وسایل به دردبخور را از کارخانه جمع کردیم و به انبارها بردیم. خاطرم هست فقط دو تا پیکاپ دوربین نقشهبرداری جمع کرده بودیم. بعد از آن 15 روز تا اردیبهشت 58 همه چیز تعطیل بود، اما مردم رفت و آمد داشتند. اردیبهشت 58 مدیرعامل آقای مداح بود که بسیار آدم توانمند و خوبی بود. یک گروه10 نفره که پنج نفر از بچههای فنی و پنج نفر هم از مدیران ستادی بودند، راهی یوگسلاوی شدیم. از سرچشمه من بودم، از معدن مرحوم باغخانی بود، آقای آراستهخویی از ذوب بود، آقای احیایی از آزمایشگاه و تحقیقات بود و آقای شیرینپور از مهندسی. یکی از جاهایی که خیلی شباهت به کار ما داشت و بعد از انقلاب با ایران خیلی بد نبود یوگسلاوی بود. با آنها صحبت کردیم و آنها هم قبول کردند ما را کمک کنند. آنها هم احتیاج به پول داشتند. بعد رفتیم آلمان شرقی که ذوب و مس داشتند و یک مقدار هم با آنها مذاکره کردیم. بعد از مذاکرات یک گروهی از معدن و کارخانه که سرپرستی فنی آن گروه را من و آقای معین و سرپرستی سیاسی آن را آقای احمد هاشمی بر عهده داشت به یوگسلاوی رفتیم و سه ماه آنجا بودیم، نیمهی اول سال 60 بود. بعد برگشتیم؛ اما متاسفانه هر روز مدیرعامل مس عوض میشد. حتی مدیران عاملی عوض شدند که ما آنها را ندیدیم. تا اینکه سال 61 کارخانه را راهاندازی کردیم. در راهاندازی معدن و تغلیظ زیاد مشکل نداشتیم ولی در مورد ذوب انصافا یوگسلاویها کمک کردند. رفتن به یوگسلاوی این جرات را به ما داد که ما میتوانیم. ذوب را سال 62 یا 63 راه انداختیم. معدن و کارخانه که راه افتاد، به مرور شروع به کار کردن کردیم.
آقای مهندس برگردیم به همان اردیبهشت 58، کارخانه شروع به فعالیت کرد. در دستور کارتان چه قسمتهایی را برنامهریزی کردید و چه کسانی در راهاندازی کارخانه نقش داشتند؟
در معدن مرحوم مسعود ملکی بود که نقش زیادی داشت، آقای حسین روحالامین بود، در زمینشناسی آقای علامه بود، در مهندسی بیشتر خودم بودم، در عملیات آقای سالاری و در تعمیرات آقای ابوالحسنی بود که خیلی زحمت کشیدند و این دستگاهها را سرپا نگه داشتند و راهاندازی کردند.
چقدر متکی به نیروهای خود مجتمع بودید و چقدر از نیروهای خارجی کمک گرفتید؟
ما در معدن تقریبا از هیچجا کمک نگرفتیم چون واقعا قوی بودیم. چهار ماه که یوگسلاوی بودیم فهمیدیم ما از آنها قویتر هستیم چون ما خوب آموزش دیده بودیم. هر کدام از ما آموزشمان واقعا خوب بود.
اشاره کردید متکی به نیروهای داخل مجتمع بودید. از لحاظ تکنولوژی و قطعات چطور؟
قطعات در انبار بود. ولی مجبور بودیم اکثر قطعات را از خارج و خیلی گران تامین کنیم. از هر جایی تامین میکردیم. چون تحریم بودیم.
مشخص نبود این تکنولوژی که میآورید از کجاست؟
ما تکنولوژی را تغییر ندادیم، چون بعد از راهاندازی و زمان مدیر عاملی آقای اصلانی ما دوباره ماشینآلات از آمریکا خریدیم.
مستقیم یا غیرمستقیم؟
مستقیم خریدیم، چون آمریکا حاضر شد بفروشد. 20 کامیون خریدیم، دو تا شاول و دو تا دریل خریدیم، یعنی ادامۀ همان تکنولوژی آمریکایی.
قبل از دورۀ آقای اصلانی نیازهایتان را از بازارهای مختلف تامین میکردید؟
بله. در راستای همان تکنولوژی، نیازها را تامین میکردیم.
از کارخانجات و قطعهسازان داخلی چقدر کمک گرفتید؟ و کجاها به شما کمک میکردند؟
خیلی و از همه جا کمک گرفتیم. به عنوان مثال ناخنهای شاول را که قبل از آن از آمریکا میآوردیم وقتی دیدیم خیلی گران است یا به ما نمیدهند، فولاد مازندران برای ما تهیه کرد. الان برای اولنگ هم سالهاست فولاد مازندران میدهد و انصافا هم خوب هستند. فولاد طبرستان، ماشینسازی اراک و خیلی جاهای دیگر به ما کمک کردند.
آن زمان میتوانستند این کار را انجام بدهند؟
قوی بودند، اما نه به قدرت امروز. امروز خیلی قوی شدند و همه چیز میسازند ولی آن روز چیزهای جزئی که برای راهاندازی به آن احتیاج داشتیم را میساختند. مثلا مواد منفجرهی ما را از زمان قدیم صنایع دفاع میساخته و الان هم این روند ادامه دارد.
غیر از تامین ماشینآلات و قطعات که هم از داخل و هم از خارج تامین میکردید، برای نصب و راهاندازی چقدر به نیروهای داخل مجتمع، کشور و خارج متکی بودید؟
خوشبختانه در بخش معدن تقریبا در داخل مجتمع خودکفا بودیم و اگر مشکلی پیش میآمد از خارج از مجتمع تامین میکردیم. به عنوان مثال برای جوشکاری سنگین سری دوم ماشینآلاتی که زمان آقای اصلانی خریداری شد، یک ماه و نیم من 20 کامیون مونتاژ کردم که بیسابقه است. آن زمان بچهها ایمان و علاقهی عجیبی داشتند. شیفت روز کار میکردند و شیفت B و C هم مونتاژ میکردند. طرف خارجی میگفت من اصلا این مونتاژ شما را قبول ندارم، گفتم مهم نیست، تو فقط میتوانی تورنمنت بگذاری روی پیچ و ببینی چقدر کابین سفت شده، به تو مربوط نیست ما با دندان پیچ را سفت میکنیم یا با دست. مرحوم پاریزی که یک کارگر بود اینقدر روی مونتاژ این دستگاهها کار میکرد که از خستگی بیهوش میشد. آقای مهندس ابوالحسنی و آقای مشتاق اصلا شب و روز نداشتند. یک بار نشد ما در معدن کمبودی داشته باشیم و نتوانیم خاک به کارخانه برسانیم.
به کمبودها اشاره کردید، شما در بخش ماشینآلات، تجهیزات و نیروی انسانی خوشبختانه موفق بودید و خوب عمل کردید، آیا چالشهایی داشتید که شما را برای پیشبرد کارتان تحت فشار قرار بدهد؟
خیر. چالش خاصی نداشتیم. دستگاهها مدتها خوابیده بودند و بچهها با شوق و علاقه خاصی آنها را راه میانداختند. آن زمان علاقه و ایمان عجیبی بود که متاسفانه الان کم شده است.
آن موقع از واحدهای بزرگ مثل تغلیظ و ذوب چه بخشهایی راهاندازی شده بود؟
فقط معدن و تغلیظ. چند سالی کنترل کیفی بودم. بعد آقای مهندس شیری آمد و اصرار کرد که باید بروی تغلیظ. بخش تغلیظ وضع خوبی نداشت و کارکردش مناسب نبود، اما وضعیت معدن بهتر بود. یادم است روزی که رفتم دو تا آسیاب کار میکردند که آن دو تا هم خوابیدند. دو سال تغلیظ بودم که طی این دو سال خیلی کارهای بزرگی انجام شد. صنایع دفاع درود قدرت تعمیراتی و ساخت بسیار بالایی در ایران دارد، حتی از خارج هم بالاتر است. یک سفر به درود رفتیم. گفتیم آمدیم برای بازدید، گفتند امکان ندارد. با آقای شیری تماس گرفتیم ایشان قبلا مدیرعامل مس بودند. سفارش کردند و توانستیم وارد شویم. نشستیم و با آنها برنامه ریختیم برای لاینرهای آسیابها، معاون آنجا هم یک کرمانی و بچهی اختیارآباد بود و بسیار آدم خوبی بود. و از آن زمان لاینرهای آسیابها را خودشان درست کردند و سالی پنج میلیون دلار فقط همین یک قلم بود. برای گلوله به اراک رفتیم و ایستادیم تا زدند. خیلی کارهای بزرگی انجام شد. بعد از آن اجبارا گفتند باید به معدن برگردم. آقای کلاهدوز اصرار داشت باید برگردی. برگشتم معدن و این زمانی بود که ماشینآلات را خریده بودند، اما هنوز نیاورده بودند. چنان با عشق و علاقهی بچهها معدن را سرپا کردیم که هر روز عصر از تغلیظ زنگ میزدند که خاک نفرستید، ما رفتیم زیر خاک! شهریور 71 هم بازنشست شدم. ولی آن شوق و علاقه در بچهها بود. بعد از بازنشستگی من با آقای سلاجقه در سرمایهگذاری کار میکردم. یک سال میخواستند توسعه و تغلیظ را بدهند سرمایهگذاری و من روی این پروژه کار میکردم. آقای کلاهدوز گفت برو یک شرکت تشکیل بده، سرچشمه را آمریکاییها برای ما طراحی کردند؛ میدوک و سونگون را از کجا نیرو بیاورم و چقدر پول به آنها بدهم؟
پس این فلسفۀ تشکیل شرکت بود؟
فلسفۀ تشکیل اولنگ همین جملهای بود که الان گفتم. آقای موذنزاده خیلی اصرار داشت. به من میگفت تو باید برگردی، و نباید بازنشست میشدی. آقای کلاهدوز گفت آقای موذنزاده چرا نمیخواهی بفهمی سرچشمه را آمریکاییها طراحی کردند و من برای سونگون و میدوک از کجا نیرو بیاورم و چقدر پول به آنها بدهم؟ بگذار بچههایی که معدن سرچشمه را طراحی کردند را دور هم جمع کنیم که آن دو تا معدن را برای ما طراحی کنند. اول هم کار اولنگ طراحی بود و اصلا این تشکیلات وجود نداشت. از سال 73 شروع کردم به تشکیل اولنگ و بعد کمکم انجام کارهای پیمانکاری را شروع کردیم. من16 سال اولنگ بودم که به اینجا رسید.
شما هم مدیرعامل بودید و هم رئیس هیات مدیره؟
بله. مدتها مدیرعامل بودم. با بخش مهندسی، که خیلی مورد علاقهی قلبی من است و از اول هم خودم این کاره بودم، میدوک را طراحی کردیم. سونگون را با یک شرکت دیگر طراحی کردیم و گزارشی برای آن نوشتیم که خیلی برای آنها ارزش داشت. بعد دیدم بچههای مهندسی و فیلد را نمیتوان در یک قالب نگه داشت. برای همین بود که شرکت دیگری به اسم شرکت پارس اولنگ تاسیس کردیم. آن شرکت دنبالهروی کارهای تحقیقاتی و طراحی بود و الان هم یکی از برترین شرکتهای ایران است.
در واقع تجربۀ مس دور ریخته نشد و یک جا جمع شد.
دقیقا. آقای کلاهدوز در این زمینه خیلی به مس خدمت کرد.
آقای مهندس، اگر به سال 58 برگردید تصور میکنید با اتکا به خودتان و نیروهای مجتمع بتوانید کارخانه را راهاندازی کنید و کاری کنید که امروز شاهد ثمراتش باشید؟
باور کنید بله. همان موقع این احساس را داشتم. نیمهی اول آذر 57 بود یک روز وقتی به دفتر کارم رفتم متوجه شدم تعدادی فرم روی میزم است. از آبدارچی سوال کردم اینها چیست؟ گفت آقای بنمایر آورده، گذاشته و رفته؟ از بنمایر دربارهی فرمها سوال کردم گفت فرمها برای اقامت و کار در آمریکا است. گفتم من آمریکا را دوست ندارم. این مملکت خیلی برای من خرج کرده تا به اینجا رسیدم. باید اینجا باشم. حتی گفت ما میدانیم خانم تو اسلامی است و شاید آمریکا را دوست نداشته باشد. ما یک کار هم در عربستان سعودی داریم ماهی سه هزار و 500 دلار به تو میدهیم و تمام خرج زندگیات را هم میدهیم. گفتم امکان ندارد برای آنها کار کنم. شاید اگر همهی کارهایی که در این مدت کردیم و اتفاقاتی که افتاد و برنامههایی که پیش آمد را تصور میکردیم، وحشت میکردیم اما من خیلی مطمئن بودم. از راهاندازی کارخانه مطمئن بودم ولی فکر نمیکردم یک دفعه من تنها مسئول سرچشمه باشم و سه و نیم کیلومتر خط 132 کیلوولت فشار برق یک شب قطع شود. بعد از بازنشستگی من این اتفاق افتاد. آن زمان سرچشمه سه مدیر بیشتر نداشت؛ مدیر معدن، کارخانجات و مهندسی. من مدیر معدن بودم، آقای سلاجقه مدیر کارخانجات بود و آقای تبریزی مدیر مهندسی. موقع بازنشستگی آقای تبریزی رفت ایتالیا و آقای سلاجقه رفت شرکت سرمایهگذاری. آقای کلاهدوز به من گفت تو نرو و بمان و من ماندم. بهمن ماه 71 بود، یک شب با آقای رئیسزاده، رئیس معدن در معدن بودیم، ساعت دو نیمه شب بود وقتی به شهرک آمدیم برق قطع شد. برق کل شهرک قطع شد اما کارخانه مشکلی نداشت. گفتم امشب اینجا از سرما میمیریم. برگشتیم شهرک و در دفتر بهرهبرداری خوابیدیم. ساعت پنج صبح از دیسپاچینگ تماس گرفتند و گفتند برق خاتونآباد و شهربابک قطع شده است. گفتم تا روشنایی هوا صبر کنید. هوا که روشن شد رفتیم به طرف شهرک و دیدیم دکلهای برق همه زیر بیش از یک متر برف خم شدند. با آقای کلاهدوز تماس گرفتم و گفتم این اتفاق افتاده است. گفت ستادی تشکیل بده و به عنوان رئیس ستاد موضوع را مدیریت کن، من هم با آقای مرعشی استاندار کرمان و آب منطقهای تماس میگیرم که هر دو گوش به فرمان تو باشند. ما بلافاصله تمام شیرهای آب را بستیم. فقط آب برای ذوب خیلی مهم بود. یک موتور یدک را هم روشن کردیم که مقداری آب برای کارخانه ذوب و پالایشگاه تامین میکرد. اگر برای ذوب اتفاقی میافتاد به این زودی درست نمیشد. دو گروه از بچههای برق منطقهای کرمان و سیرجان آمدند و ما ظرف مدت 13 روز و نیم، سه و نیم کیلومتر خط 132 کیلوولت فشار قوی را در یک متر برف زدیم. کاری که تقریبا غیرممکن بود. در این چند روز چند باری که من به خانه رفتم فقط برای دوش گرفتن بود. 13 روز بعد برق وصل شد. آقای سلطاننژاد رئیس برق خیلی زحمت کشید. مرحوم آقای شریعتمدار هم میآمد. یک شب گفت چطور است از افغانها کمک بگیریم. من گفتم کسی حاضر نمیشود اینجا کار کند اما اگر میخواهید امتحان کنید. رفتند اردوگاه افغانیها و یک مینیبوس از کارگران افغانی آوردند. آقای شریعتمداری به آنها گفت ما امشب چند تا مرده داریم؛ میخواهیم قبر بکنیم! برای کندن هر قبر چند میگیرید؟ گفتند 10 هزار تومان. گفت من برای هر قبر 100 هزار تومان میدهم. اما هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که کارگران افغانی به دلیل سرمای شدید حاضر نشدند بمانند. در آن سرما ما در سه و نیم کیلومتر، سه خط جدا زدیم و برق را وصل کردیم. عصری که برق وصل شد بچهها گفتند خط را داغ کنید. رفتم بالای دروازهی جلیلی گفتم استارت کنید. استارت که کردند و آب پایین ریخت خیالم آسوده شد و از همانجا آمدم کرمان. یادم نیست چیزی خوردم یا نه؟ خوابیدم، و یادم هست زمانی که بیدار شدم خانمم گفت چهار روز است که خوابیدی! اینها را فکر نمیکردیم؛ ولی از پس این کارها برآمدیم. خدا خیلی کمک کرد. تابستان خط اصلی را کشیدند. ناچار بودیم خط موقت اجرا کنیم. در آن هوا امکان طراحی نبود و بیشتر از 13 روز طول میکشید.
شما که در معدن بودید اوایل راهاندازی حجم عملیات خیلی محدود بود ولی بعد به مرور کارخانجات راه افتادند.
زمانی که تغلیظ بودم دو تا آسیاب بود، اما روزی که بیرون آمدم هر هشت آسیاب کار میکردند. اینها را بازسازی کردیم.
این بازسازیها توسط خود شما بود؟
اکثرا توسط ایرانیها انجام شد. در قسمت تغلیظ، راهاندازی و بازسازی پمپ، لاینر، توری آسیاب و ... خارج از سرچشمه و در شهرهایی مثل اراک توسط ایرانیها انجام شد.
اگر مشکلی ایجاد میشد و یا دستگاهها خراب میشدند شما چهکار میکردید؟
بچههای ما زورشان بیشتر بود. وقتی مشکلی پیش میآمد اگر مدیریت درست بود کارها درست انجام میشد. سرچشمه عیب بزرگی که به نظر من در این مدت داشت مدیریتهای مختلف بود. مدیریتهای بسیار تا بسیار عالی و متاسفانه مدیریتهای بسیار بد. زمانی که مدیریتهای سرچشمه خوب بودند همه کار میشد و هیچ کاری نشد نداشت.
یک دورههایی فعالیتهای شما خیلی اوج میگرفت، میشود اشاره کنید چه دورههایی داشتید؟
قبل از انقلاب و زمان آقای توکلی سرچشمه در اوج بود. بعد از انقلاب زمان آقای مداح که مرد بسیار خوبی بود، آقای مهندس شیری آدم بزرگی بود و خیلی به سرچشمه کمک کرد. زمان آقای اصلانی هم خوب بود و بالاتر از همه زمان آقای کلاهدوز بود. کلاهدوز یک سر و گردن بالاتر از همهی اینها بود. مجموعا مدیران سرچشمه مدیران خوبی بودند این اواخر هم افتاد دست کرمانیها مثل آقای موذنزاده و مرادعلیزاده. واقعا همه چیز دست مدیر است. اگر مدیر سرچشمه قدر و توانا باشد همه کار میتوان انجام داد.
و اگر سخنی باقی مانده است بفرمایید؟
ما که کارمان تمام است اما خدا به بچههایی که الان هستند عشق و علاقه و از خود گذشتگی بدهد که به فکر این مجموعه باشند؛ نه به فکر خودشان. حیف است. اگر آن زمان کاری در ذوب پیش میآمد همه تلاش میکردند و نمیگفتند مربوط به من نیست. الان هم نیاز است همه تلاش کنند و این حس را خدا در جوانان ما قویتر کند.
نظر خود را بنویسید