فردایکرمان – گروه فرهنگوهنر: نویسندۀ کتاب «قلمرو منقرض» میگوید: «در این اثر تصویری از انسان مفلوک و شکستخورده که رو به مرگ و نابودی گام برداشته به مخاطب داده میشود، آنچنانکه مخاطب تصور میکند این انسان است که نسلش در خطر انقراض قرار دارد. این رمان یک رمان تخیلی و غیرواقع نیست. در بستری کاملا رئال حوادثی روایت میشود که دور از انتظار است نه دور از ذهن و باور».
به گزارش فردایکرمان، مرجان عالیشاهی در گفتوگو با خبرگزاری ایبنا (بیتا ناصری)، دربارۀ تازهترین اثر داستانیاش که از سوی نشر نون به چاپ رسیده است، گفت: «رمان «قلمرو منقرض» در تمرد انسان از خودش اتفاق افتاده است. انسان در شرایط مشابه زیستی با یکی از جانداران محیط زیست قرار میگیرد و به نوعی فراز و نشیب زیست آن جاندار را تجربه میکند، بدون آگاهی. نافرمانی از خودآگاه او را به سمت و سوی طبیعت و غریزه پیش میبرد و ناچار حوادثی را از سر میگذراند که از زمرۀ عملکردش در زندگی عادی خارج است. علاوه بر این، انسان در این رمان موجودی است که از قدرت عبور کرده و دوران توانمندی خویش را از دست داده است و میخواهد به بهترین شکل ممکن روزهای پایانی زندگی خود را سپری کند. پس انسان از خویش تمرد کرده است، چه آن انسانی که زیست مشابه حیوانی را در پیش گرفته و چه آن انسانی که دورۀ طلایی و درخشش استعداد و توانایی خود را پشت سر گذاشته است».
وی ادامه داد: «قلمرو منقرض مجالی میدهد تا مخاطب به دورانی فکر کند که دیگر قصد و نیت و انتخاب و تصمیم او چندان برایش عملی نباشد. چگونه انسان میتواند شرایط را برای زیست خودش در دوران ناتوانی مناسب بکند و چطور باید از دوران طبیعت و غریزه به سلامت بگذرد. این موضوع سوالی بود که در ذهن من شکل گرفت و برای یافتن پاسخش دورهای از زندگی و تجربههای شخصی و اجتماعیام را مرور کردم، به مطالعه و پژوهش پیرامون زندگی انسان و حیوان پرداختم و آنچه دستم را گرفت و حاصل تقلا و جستوجویم بود به شکل رمان قلمرو منقرض نوشتم».
نویسندۀ کتاب «یک کاسه گل سرخ» با بیان اینکه زیست و شرایط مساعد برای حیات موجودات زنده موضوع مهم و قابل بحث و گستردهای است، توضیح داد: «قبل از هر موجودی ما به حیات و زندگی انسان فکر میکنیم و شرایطی که به او کمک میکند تا دوران حیاتش را با آسیب کمتر و رنج و درد کمتری بگذراند. ماحصل تلاش انسان در طول قرنها هم همین موضوع بوده که خودش و همنوعانش بتوانند بهتر و راحتتر زندگی کنند. عمل و کشف و شهود و هنر و ادبیات و هر نوع دیگری از فعالیت انسان به این مهم پرداخته است؛ اما چگونه است که بعد از گذشت قرنها و موفقیت انسان در کسب این راحتی و امکانات زیستی هنوز او راضی و خشنود نیست، و هنوز آسیبها و رنجها و دردها تهدیدش میکند».
وی افزود: «واضح است انسان تنها ساکن کره خاکی نیست و زندگی و زیست او به موجودات دیگر هم وصل است. موجوداتی که قربانی حس خودخواهی و برتری انسان شدهاند و تعداد زیادی از آنها کاملا نابود شدهاند یا در خطر انقراض قرار دارند. در رمان قلمرو منقرض تصویری از انسان مفلوک و شکستخورده که رو به مرگ و نابودی گام برداشته به مخاطب داده میشود، آنچنانکه مخاطب تصور میکند این انسان است که نسلش در خطر انقراض قرار دارد و هر آن ممکن است آنچه از انسان باقی میماند با موجودات دیگر تداخل ژنتیکی پیدا کند. این رمان یک رمان تخیلی و غیرواقع نیست. در بستری کاملا رئال حوادثی روایت میشود که دور از انتظار است نه دور از ذهن و باور».
عالیشاهی ادامه داد: «در این رمان سعی کردهام قدرت طبیعت را به رخ انسان بکشم؛ یعنی زمانی که انسان کمر به نابودی دیگر جانداران و زمین و خاک و آب میبندد در واقع تیشه به ریشۀ خودش و نسل خودش زده است. طبیعت در همۀ دورانها حضور داشته و همواره خودش را به شکلی حفظ کرده است و این انسان است که با از بین بردن محیط زیست شرایط را برای زندگی خودش سخت میکند. وقتی جنگلها نابود میشوند تا انسان با اتومبیل شخصی بین درختان جولان بدهد و با زیبایی چشمنوازشان روح خود را پرواز بدهد، همزمان دارد آن زیبایی را نابود میکند. اینها همه درگیری و دغدغۀ من برای نوشتن این رمان بود».
نویسندۀ کتاب «دوباره لیلا شو» با بیان اینکه رمان «قلمرو منقرض» در ده فصل و در ده خارج از فصل روایت شده است، گفت: «هر فصل سه راوی دارد که شخصیتهای اصلی رمان هستند و به طور مستقل داستان را روایت میکنند؛ اما روایت دو بخش دارد. مخاطب بخشی از هر فصل شخص خواننده رمان است، کسی که مشغول مطالعه کتاب است و بخش دیگری از روایت هر فصل برای مخاطبِ تو است».
وی ادامه داد: «تو مخاطب راوی است؛ فردی که راوی او را میشناسد، با او خاطره دارد و پیوند عاطفی دارد. این مخاطب بین شخصیتها و راویها مشترک است و هر سه راوی او را مورد خطاب قرار میدهند. تو در این رمان شخصیتی مُرده است ولی نقش پررنگی در پیشبرد داستان دارد. این شخصیت تو داستان راویهای اصلی را به کوهستان و پلنگ و طبیعت وصل میکند؛ اما خارج از فصل بخشهای کوتاهی هستند که از سوی یک راوی خارج از داستان به شکل نامه و ایمیل روایت میشوند. تمام شخصیتهای درگیر این داستان به طور مستقیم با طبیعت بیرون و طبیعت درون خودشان درگیر هستند».
عالیشاهی با اشاره به موضوع اثر گفت: «رمان در یک مکان کاملا واقعی با فضای فرا واقعی و ابری رخ میدهد. روستایی در بلندای کوه سیالان. این روستا ملک شخصی فردی است که اصالتا اهل آنجا نیست، ولی بیشتر از بومیها مورد توجه مردم است. در این روستا افرادی زندگی میکنند که مانند دیگر روستاییها چشمشان به آسمان و امیدشان به خاک نیست. آنها نه کشاورز هستند و نه دامدار. آنها عکاس و نقاش و پزشک و دانشجو و مبارز و نیکوکار و موسیقیدان هستند و با وجود همۀ این تفاوتها در شغل و حرفه و علاقه برای یک چیز مشترک آنجا دور هم جمع شدهاند که انشاالله رمان را خواندید متوجه خواهید شد. آیا این افراد اجتماعگریز میتوانند در آن مکان دورافتاده از آسیبهای جامعه دور بمانند؟! رمان را که بخوانید خواهید دانست».
وی افزود: «کارکرد عشق در این رمان پررنگ و جاهایی متفاوت با عشقهای نرمال اجتماعی است. بزرگترین عشقی که در این رمان ستایش شده است عشق انسان به طبیعت و موجودات زنده است و به طور خاص عشق انسان به پلنگ وارد روایت داستانی شده است؛ تا جاییکه پلنگ شخصیت مستقلی از انسان و راوی یافته است و تا حدودی مسلط به رابطه انسان با خودش شده است و اما مرگ آن چیزی که من به عنوان نویسندۀ این رمان خواستهام با آن مبارزه کنم. مرگ به معنای نابودی برای همیشه. انسان به این باور است که با تولیدمثل و انتقال ژنتیک به نسل بعد میتواند از انقراض نسل خودش جلوگیری کند و همین شیوه را هم برای حفظ و ماندگاری جانداران دیگر موثر میداند».
این نویسنده در پایان گفت: «انسان امروز برای حفظ نسل خود از این مقوله گذر کرده است، ولی هنوز هم تنها راه حفظ نسل و نوع حیوانات را تولیدمثل آنها میداند و غافل است که این شیوۀ طبیعی قابل بحث را باید بر عهدۀ طبیعت گذاشت و به فکر راه و روش دیگری بود تا جانوران نادر و کمیاب را از انقراض و نیستی نجات داد. در این رمان سعی کردهام انسان را رودررو با مرگ خویش قرار دهم، در برابر نابودی نسل خود و هم اینکه او را آگاه به حفظ حیات وحش کوهستان بکنم. انسان در این رمان به خاطر عشقش به طبیعت و حیات وحش تاوانهای سنگینی میپردازد و از سوی طبیعت تسخیر و تصرف میشود. کاری که انسان میخواسته با طبیعت بکند طبیعت سرش میآورد». /پ
نظر خود را بنویسید