فردایکرمان - سید محمدعلی گلابزاده: یکی از دوستداران فرهنگ، چند روز پشت سر هم تماس گرفت که: فلانی، کار فوری دارم، آخرین بار چنان برآشفته سخن میگفت که به ایشان عرض کردم: فردا در خدمت شما هستم. در زمان تعیین شده آمد و در لحظۀ ورود چنان چهرۀ پریشانی داشت که حضرت حافظ فرمود «رخ برافروخته میآمد و در غوغا بود».
همین که وارد شد، صندلی را جلو کشید، یک برگ کاغذ روزنامهای بزرگ 2 ورقی که تمام آن از یادداشتهای جور واجور پر بود روی میز گذاشت و گفت: فلانی چقدر دل خوشاید که سی و پنج سال است مرکز کرمانشناسی را راه انداختهاید، چهار صد جلد کتاب دربارۀ کرمان به چاپ رساندید، به تألیف چهل و چند جلد کتاب همت گماردی، آن همه سمینار کرمانشناسی برگزار کردی، همۀ اینها به کنار، خدا بیامرزد استاد باستانیپاریزی را که شصت جلد کتاب، اکثراً دربارۀ کرمان نوشت و چاپ کرد تا ارزشهای تاریخی این کهن دیار را بنمایاند و گسترۀ واقعیتهای آن را در برابر جهانی بگشاید و کرمان را آنگونه که هست معرفی کند. حالا کجا هستید ببینید که چگونه افرادی برای کسب شهرت، چوب حراج همۀ این زحمات و تلاشها را به صدا درآورده و با استفاده از فضای مجازی موجود و راهاندازی کانالی، با لهجۀ کرمانی به بیان تاریخ کرمان پرداخته و چنان مهملاتی به خورد مردم میدهند که «مسلمان نشنود، کافر نبیند».
وقتی صحبتاش به اینجا رسید شگفتزده از ایشان پرسیدم منظورتان چیست؟! از روی یادداشتهایش، یکییکی را برایم خواند و گفت: لطفاً بفرمایید آیا کارخانۀ برق هرندی در زمان پهلوی دوم راهاندازی شد؟! آیا بازار اختیاری در زمان استانداری بهمین نام ساخته شده؟! آیا این بازار تا میدان ارگ ادامه دارد؟! آیا قسمتی از بازار به نام بازار سرّاجهاست یا بازار سراجها؟! یخدان مؤیدی، آب انبار بوده و...؟!
حوصلهام سر رفته و اعصابم خورد شده بود، لذا صحبتش را قطع کردم و گفتم، برادر، کارخانۀ برق هرندی در سال 1311ش و در زمان رضا شاه راهاندازی شد، نشانیِ دیگرش اینکه مرحوم هرندی آن را از روسیه خریداری کرد و چون رضا شاه با روسها دشمن بود و دلش میخواست هرندی آن را از آلمان بخرد، لذا او را به زندان انداخت، تا اینکه آیتالله حاج میرزا محمدرضا احمدی امامجمعه وقت، پا در میانی کرد و او را از زندان آزاد نمود.
بازار اختیاری هم نخستین هستۀ مرکزی است که قریب هفتصد سال پیش و در زمان تیموریان ساخته شد، وجه تسمیۀ آن هم این است که هر کسی به «اختیار» خودش کلّه کاری ساخت و مغازهای راه انداخت، به همین دلیل شکل و شمایل سقفها با هم فرق دارند و یکدست نیستند، لذا به آن بازار اختیاری گفتند.
بازار سرّاجها هم قسمتی از بازار، بعد از بازار نقارهخانه تا چهار سوق است که در گذشته و حتی زمان کودکی ما، تعدادی سرّاج در این قسمت به دوخت و ساختن زین اسب، کیف و... اشتغال داشتند. یخدان مؤیدی هم که هر آدم بیسوادی میداند، مکان درست کردن یخ بود، یعنی در شبهای سرد زمستان مخزن یا همان فضای گود را که هنوز هم هست، آب میکردند، هر لایه یخی که میبست روی آن انار دان میپاشیدند و در تابستان این یخها را بیرون میآوردند و در گرمای کویر آب خنک میخوردند.
صحبت من به اینجا که رسید، این دوست جوان با اوقات تلخی گفت، آقا اینها را خود من هم میدانم، منظورم این است که بدانی آن آقا چگونه این مهملات را در کانال شبکۀ مجازی خود مطرح میکند و اشتباهاتی این چنین را به خورد مردم ناآگاه میدهد و فاتحۀ زحمات استاد باستانی، مرکز کرمانشناسی، بنیاد ایرانشناسی و... را میخواند و به ریش همه میخندد!!
گفتم، شما که همۀ اینها را میدانی و به این اشتباهات فاحش پی بردهای و با کانال ارتباطی آن آقا در تماس هستی، چرا خودت تذکر ندادهای و حالا سفرۀ دلِ پر دردت را جلو من گشودهای؟!
جواب داد تا به حال چند بار به ایشان تذکر دادهام، حتی در مورد یخدان مؤیدی گفتم برادر اینجا آب انبار نبوده، اما ایشان جواب داد، معلم خودم مرحوم (م) خودشان گفتند این مخزن را آب میکردند و... گفتم او درست فرموده، شما متوجه نشدی چون آن را آب میکردند و یخ برداشت مینمودند، ضمناً در مورد تاریخ ساخت آن به وقفنامۀ گنجعلیخان مراجعه کن و ببین که او نیز در جایی به این یخدان اشاره کرده است. بله آقا، همۀ اینها را به او گفتهام، اما باز هم دستبردار نیست، تأسف دیگر من از کسانی است که بعد از هر بار شنیدن اینگونه سخنان بیربط و سراسر اشتباه، با بکار بردن واژۀ «استاد، استاد» به خاطر ارائۀ اینگونه بیاناتِ سرتا پا غلط، از او تشکر میکنند.
وقتی صحبت این جوان دلسوز و فرهنگدوست تمام شد با یکی از مدیران بالای ادارهکل ارشاد اسلامی تماس گرفتم و ماجرا را برای ایشان گفتم و تأکید کردم که ارباب رجوع من، چنان پیگیر است که به این سادگی دست برنمیدارد. مدیر یاد شده که انگار خودش هم از این وضع دل پر خونی داشت گفت: فلانی متأسفانه این شبکۀ مجازی، در عین حال که تا اندازهای در گسترش فرهنگ تأثیرگذار است، اما از دست کسانی که شهرتطلبی را به هر قیمت خواهان هستند، چنان لطمهای خورده که حدّ و حساب ندارد، ما تلاش خواهیم کرد این آقا را پیدا کنیم و با ایشان به صحبت بپردازیم و خسارات جبرانناپذیری که او و امثال اینها به فرهنگ و تاریخ میزنند را یادآور شویم، شاید خدا خواست برای رسیدن به شهرت و نامآوری، راه دیگری را انتخاب کرد.
صحبت من که با این مدیر محترم ارشاد اسلامی تمام شد، جوان عصبانی و دلسوز، یادداشتهای خود را جمع کرد و گفت: امیدوارم این اقدامات مؤثر واقع شود و حتی اگر آن آقا دست از تحریفگری تاریخ بر نداشت، لااقل کسانی که حرفهای او را میشنوند، آب به آسیای این فاجعه نریزند و برای کسب آگاهی در خصوص تاریخ و فرهنگ این دیار به مراکز و افراد معتبر مراجعه کنند و از تشویق این قبیل افراد بپرهیزند، زیرا روح بزرگانی چون باستانیپاریزی، دکتر روحالامینی، دکتر حمید فرزام و سایر بزرگان کرمانی که زندگی و هستی خود را صرف اعتلاء و گسترش تاریخ و فرهنگ این دیار ساختند، سخت آزردۀ این وضعیت است.
سخن پایان اینکه: ما و همۀ دلسوزان فرهنگی بر دستهای همۀ کسانی بوسه میزنیم که به معرفی ارزشهای مادی و غنای معنوی و اعتبار تاریخی این کهن سرزمین بپردازند، اما این مهم را با مطالعه، تحقیق و اطمینان از درستی و صحّت مطالب و گفتهها انجام دهند، نه اینکه خدای ناکرده با مشتی گفتهها و نکتههای اشتباه و شرمآور، رشتۀ دیگران را پنبه کنند.
نظر خود را بنویسید