فردایکرمان - عباس تقیزاده*: سیرچ با چهرهای پاییزی و رنگارنگ، با درختانی پر از برگهای زرد و نارنجی سرو را در آغوش کشیده است. سبزی سرو در این باغستان زیبا بیشتر خود را نشان میدهد و نگاه مسافران و رهگذران را به خود میخواند.
از شهداد برمیگشتم. ظهر بود. سرو نگذاشت ادامه دهم. صبح هم موقع رفتن کنار جاده در پارکینگ ایستادم و نگاهش کردم. اینبار به دیدنش رفتم. کنار رودخانه، روبهروی مسجد جامع؛ از دری رد شدم که با تورهایی سیمی و میلههای فلزی، محوطۀ سرو را از بقیۀ فضا جدا کرده بود. نزدیک سرو تابلوی معرفی آن از سوی محیط زیست نصب و سن سرو را 3 هزار سال نوشته بود.
عکس گرفتم. چند نفری هم آنجا بودند و کمکم رفتند.
«ببخشید شما تا کی هستید؟» سرم را چرخاندم. دختر خانم سلام کرد و سوالش را تکرار. سلام کردم و گفتم: «چند دقیقهای هستم، چطور مگه؟». گفت: «میخواهم وقتی رفتید در را ببندم». گفتم: «چرا ببندید؟ باید باز باشه تا گردشگران به دیدن سرو بیایند».
گفت: «هر وقت خواستند در را باز میکنم. بعضی گردشگرها اینجا آتش درست میکنند ممکنه سرو آتش بگیره یا برگهاشو میشکنند. مواظب سرو هستم».
با دختر خانم به سمت سرو رفتم و با او صحبتم را ادامه دادم. خودش را مهدیس معرفی کرد. مهدیس آقابابایی کلاس پنجم دبستان باقرالعلوم سیرچ و گفت مدتی است از سرو مواظبت میکند.
- مهدیس خانم هدفت از مواظبت کردن چیه؟
- میخوام آسیبی به سرو نرسه، بعضیها میایند اینجا آتش درست میکنند.
- خب. خانم سروبان تا کی میخواهی ادامه بدهی؟
- تا وقتی بزرگ بشم
- با گردشگرها هم صحبت میکنی؟
- بله
- گردشگر ایرانی میاد. خارجی هم میاد؟
- بله، دوست دارم زبان خارجی هم یاد بگیرم خارجیها که میآیند براشون توضیح بدم.
- حالا میشه دربارۀ سرو توضیح بدی؟
- این سرو بیش از سههزار سال عمر دارد. 2 تنه دارد که تنهها از هم جدا هستند یکی تنومندتر، یکی لاغرتر. بعد اینکه سرو ثبت ملی شده و در روستای سیرچ قرار دارد.
- میدونی اسم نویسندۀ روستای سیرچ چیه؟
- بله، هوشنگ مرادی.
- آفرین، از کتابهای مرادیکرمانی هم خوندی؟
- یکی رو خوندم.
- کتابخونه مرادیکرمانی هم نزدیک سرو هست داخل مسجد.
- بله.
همینطور که حرف میزدیم. به سمت رودخانه رفتیم. مهدیس در را جلو کشید و قفل کرد. بابای مهدیس را هم دیدیم. نزدیک سرو مغازه داشت.
قدری صحبت کردیم. مهدیس گفت نقاشی سرو را هم کشیده، مطلبی هم دربارۀ سرو نوشته و سر صف در مدرسه برای بقیۀ دانشآموزان خوانده است تا آنها هم قدر سرو را بدانند. میگفت نوشته: «سرو دو تنه دارد، یکی تنومندتر، یکی لاغرتر، یکی پیرتر، یکی جوانتر. چسبیدهاند به هم و ریشههایشان با هم است».
بابای مهدیس گفت: «دخترم به سرو علاقه دارد. دربارۀ آن تحقیق میکند و مواظب سرو است. عصرها که مدرسه تعطیله و روزهای پنجشنبه و جمعه میآید و از سرو مواظبت میکند».
وی ادامه داد: «از طرف بخشداری و محیط زیست آمدند و فنس کشیدند و بخشدار هم قفل آورد تا از سرو بیشتر محافظت شود. از محیط زیست هم میآیند و مراقبت میکنند».
رضا آقابابایی این را هم گفت که هم خودش، هم همسرش خانم مهری رستمی و هم پسرهایش محمدحسین و محمدمهدی، حامی مهدیس هستند.
از آقای آقابابایی و خانوادهاش تشکر کردم. کیفم را جستوجو کردم یک دفتر یادداشت و یک خودکار همراهم بود به مهدیس هدیه دادم و قول دادم که برای استاد مرادیکرمانی از او و کار خوبش بگویم و خداحافظی کردم.
خودرویی ایستاد، 4 سرنشین داشت. پیاده شدند. از صحبتهایشان با بابای مهدیس مشخص شد اهل تهران هستند و شب را در شهداد گذراندهاند. سراغ سوغات سیرچ را گرفتند و به سمت سرو رفتند.
صدای مهدیس 10 ساله میآمد که میگفت: «سرو سههزار سال عمر دارد. دو تنه دارد. سرو را دوست دارم».
*پژوهشگر و روزنامهنگار اهل شهداد
نظر خود را بنویسید