فردایکرمان - یدالله آقاعباسی*: در فرصت دیداری که با عالیجناب محمد نوابزاده داشتم، به دهۀ چهل برگشتم که دانشآموز بودم و به-واسطۀ برادرم که درنمایش «خشم نادر» به کارگردانی نوابزاده (همراه با آدمهایی که بعدها خودشان در تئاتر و ادبیات سری شدند، بازی میکرد)، با او آشنا شدم و تقریباً همۀ کارهای او را دیدم. دکور یکی از نمایشهای او مدتها روی صحنۀ دبیرستان شاهپور جا خوش کرده بود و من یکی از فعالان ادبیات، دکلمه و تئاتر و بسکتبالِ آن مدرسه بودم.
از سال ۵۱ که به مرکز تئاتر رفتم بیشتر به نوابزاده نزدیک شدم. آن وقتها رئیس امور ادبی و هنری اداره بود. راهاندازِ گروههای تئاتر و موسیقی و نقالی و روحوضی و غیره، بهویژه در جشنهای فرهنگ و هنر بود. او گریمور همۀ کارهای من (و البته کارهای دیگران) در آن زمان، و تا مدتها بعد بود.
نوابزاده فارغالتحصیل هنرستان هنرپیشگی در تهران بود. نمایشنامه مینوشت، کارگردانی و گریم میکرد و خستگیناپذیر بود. در سال آخرِ تحصیلم در کرمان (سال ۵۴) مدیرکل فرهنگ و هنر از طریقِ نوابزاده احضارم کرد و گفت: ما دیگر کارشناس نمیخواهیم و قراردادی با من بست و کلید مرکز تئاتر را به من دادند. دیگر رسماً کنار نوابزاده بودم.
وقتی هم، سال بعد، پس از گرفتن لیسانس بهخدمت وظیفه رفتم، نامه نوشتند که پس از دورۀ مقدماتی مرا به فرهنگ و هنر کرمان بفرستند. نواب مرتباً پیام میداد که «درست میشه». این تکیه کلام او بود. نامه را او نوشته بود و درست نشد! چون بهجای آقاعباسی نوشته بود عباسی! البته در آن زمان همه مرا به این اسم میشناختند.
در زمانی که معمولا جایم اتاق او بود، روزی نمایشنامهای را نشانم داد که قبلاً نوشته بود و گفت الان تعجب میکنم که چطور این نمایشنامه را نوشتم! تعجب نداشت. میتوانست و توانسته بود. در آن سالها اگر کسی از جایی به او مراجعه میکرد و برای تئاتر کمکی میخواست، مرا معرفی میکرد. من از طریق او با دانشجویان دانشسرای راهنمایی و دانشآموزان دبیرستان دخترانۀ پروین اعتصامی آشنا شدم و چند کار دانشجویی و دانشآموزی با آنها اجرا کردم. تعدادی از همین بچهها در همان سالها در کارهای من در مرکز تئاتر بازی کردند.
دیدار با نوابزاده ـ عالیجناب نوابزاده ـ مرا برد به آن سالهای دور. در نظر دارم بیشتر دربارۀ او بنویسم و این را بهعنوان وظیفه برای خودم تعریف کردهام. اما عجالتا خواستم یادی از او بکنم که بهگمان من فقط میدوید، میسوخت و روشنی میبخشید و در این میان قدر خود را نمیدانست.
اگر برای تئاتر کرمان قائل بهپدری باشیم، پس از عبدالحسین صنعتیزاده که دولت مستعجل بود، این پدر، محمد نوابزاده است که همۀ ما بهنوعی از زیر شنل او بیرون آمدهایم؛ چیزی که نویسندگان روس در مورد گوگول میگویند.
برای نوابزاده که در این سن کمی انسجام گفتاری خود را از دست داده، ادای احترام میکنم.
عکسها را روز یکشنبه ۱۸ خردادماه ۱۴۰۴ در همین دیدار خانوادگی، نوۀ او ـ نازنین میرحسینی ـ گرفت و از راه لطف برای من فرستاد.
* کارگردان، نویسنده، مترجم و بازیگر تئاتر
نظر خود را بنویسید