فردای کرمان – سید محمدعلی گلابزاده: «انجمن یاس»، حامی بیماران نیازمند مبتلا به سرطان، بنیادیترین نهادی بود که با درگذشت «محمدرضا بهرامی» به عنوان عمود خیمه این انجمن، سوگوار شد و چنان بار غمی بر دلش نشست که اگر بگویم جبرانناپذیر است سخنی به گزاف نگفتهام، زیرا در رهگذر تمام خدمات ارزشمند بیست و چند ساله یاس، هر جا گرهی درکار افتاد و ادامه راه را با مشکل مواجه ساخت، شانة او پذیرای هر بار سنگینی بود. فراموش نمیکنم در نیمه راه ساماندهی « رادیوتراپی» آنگاه که نودو چند درصد کار پیش رفته و آخرین رمق مالی انجمن بسر آمده بود، در حالیکه سرها در گریبان و این پرسش جاری بود که چکار کنیم؟ انگشت بهرامی بالا رفت که غمی نیست، خودم میپردازم و این تنها یک چشمه از خدمات بیدریغ او در این انجمن خدمتگزار بشمار میرفت.
بهرامی برای کاستن دردها و آلام بیماران مبتلا به سرطان، خود را به هر دری میزد، هرجا میرسید و زمینه مساعدی میدید، رنجنامه بیماران را میگشود و صدای برخاسته از نای خسته آنان را بهگوش همگان میرسانید و آنها را به جاری ساختن کمکهای مالی خود وامیداشت، آنگونه که در همین مدت، با مساعدت و یاری دوستانی که صمیمانه کمر همت بسته بودند، به جز اتمام بنای باشکوه رادیوتراپی و پذیرایی ماهانه از صدها بیمار نیازمند، بخش ویژهای را در بیمارستان افضلیپور فعال ساخت ـ مهمانسرای مخصوص همراهان بیماران را ساماندهی و با هزینه خود، بهصورت سه وعده و رایگان از آنها پذیرایی کرد ـ بخش شیمی درمانی را به مراحل آخر بهرهبرداری رساند و ... در کنار این همه کرامت و احسان، زمینه کمک مالی به بیماران نیازمندی را که تأمین دارویشان، آئینه دق آنها شده است فراهم ساخت. دلبستگی و علاقه بهرامی به این خدمت ارزشمند تا آنجا بود که هر روز ابتدا در محل دفتر انجمن حضور پیدا میکرد، امور را سرو سامان میداد، از پیشرفت و عدم توقف کارها اطمینان مییافت، آنوقت اگر فرصتی باقی میماند، به بقیه امور اقتصادی و مدیریتی خود میرسید.
در کنار مدیر عاملی انجمن یاس، بهرامی مسئولیتها و زمینههای خدمتی دیگری داشت که همه آنها به عزت و سرافرازی افزون کرمان و کرمانی میانجامید، یکی از این پهنههای خدمتگزاری، رونق بخشی به صنعت گردشگری است. او با این باورکه راه برون رفتن از تنگناهای اقتصادی، جز فعالسازی این صنعت نیست، لذا در معبر تلاشهای خود و مرتبط با اتاق بازرگانی کرمان، گردشگری را حال و هوای تازهای بخشید، آنگونه که با برگزاری نمایشگاههای مختلف، همایشهایی چون «بومگردی»، آن هم در سطح کشوری، حمایت بیدریغ از خدمتگزاران گردشگری و نهایتاً معرفی بیشتر کرمان، گامهای بلندی برداشت و ضمن تعامل با استانهای همجوار کوشش کرد تا کرمان را از وضعیت موجود بیرون آورد و به درجهای از شایستگی که حق اوست، برساند. در همین رابطه بود که چند ماه پیش برای دیدار از پایگاههای اقتصادی استان یزد، گروهی را به دیار دارالعباده اعزام نمود و پس از آن با همراهی مدیران اتاق، نخبگان و مشاهیر اقتصادی یزد را به کرمان دعوت کرد و به معرفی شاخصهای گردشگری کرمان همت نمود، از جمله محل برگزاری این گردهمایی، یکی از خانههای قدیمی بود که شکوه و زیبایی این بنای قاجاری موجب تحسین میهمانان شد.
بهرامی برای عرضه هرگونه خدمتی به مردم شهر و دیار خود، آماده بود و از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد، او کارآفرینی بود که با احداث یکی از آبرومندترین مکانهای پذیرایی عمومی، گوشه دیگری از همت خود را به تماشا گذاشت و با به کارگیری قریب یکصد نفر در بخشهای مختلف خدماتی – به صورت مستقیم و غیرمستقیم – دِین خود را به مردم دیارش ادا کرد و چنین است که شک نداریم، درجات آن شادروان متعالی خواهد بود.
مگر جز این است که به قول حضرت مولانا «راه جنّت از مسیر خدمت است»؟ مگر نه اینکه به باور همه اهل اجتهاد و خداجویان معرفتخواه ـ پس از اعمال واجب- هیچ عبادتی بالاتر و برتر از خدمت به خلق ـ آن هم خلق نیازمند و بی در کجایی که در کنار بیماری خود یا یکی از عزیزانشان، مجموعهای از دردهای گوناگون بر سرشان آوار شده است؟ مگر نه اینکه بزرگمرد اهل اجتهاد، آیتالله لنکرانی میگفت: اعمال واجبتان را انجام دهید بجای اعمال مستحب، به گرهگشائی از کار مردم بپردازید، اگر در روز قیامت شما را بازخواست کردند، بگویید لنکرانی گفت: به این ترتیب چگونه ممکن است در والائی مقام اخروی «آقا رضا» تردید داشته باشیم؟
او رفت، اما دفتر خاطراتی که با جوهر مهربانی و احسان و بزرگواری نگاشته شده برایمان برجای ماند.
او رفت، اما صدای گامهای استوارش که بر فضاهای اقتصادی و کارآفرینی و درمانی و خدمتگزاری مُهرِ عزت و سربلندی میزد، همچنان در گوشمان طنین انداز است.
او رفت، در حالیکه زیر لب زمزمه میکرد و میگفت:
که ما رفتیم و بس جانانه رفتیم خمار آلوده از میخانه رفتیم
حسنختام، اینکه پریروز در یک تماس تلفنی، احوال او را پرسیدم، از مشکلات دیسک کمر شکایت کرد و در مورد چگونگی درمان، توضیحاتی داد، خیلی خونسرد به او گفتم لطفاً زودتر بهبود پیدا کن و برگرد، والاّ مجبوریم به دیدارت بیائیم، خندهای کرد و گفت، حتماً منتظر دیدار هستم و تا نیائید بهتر نمیشوم و بدنیال این کلام مشفقانه، اصرار کرد که عصر جمعه بدیدار او برویم چون چشم انتظار است، و دردا و دریغا که این نوشتار و اشک خامه که بر دامان نامه مینشیند، درست در همان عصر جمعه و زمان ملاقات و دیدار او صورت میگیرد. رویدادی ناباورانه که بار دیگر ما را هشدار میدهد: « نحن اقرب الیه من حبل الورید»
مرگ نزدیک تر از من به من است وین عجبتر که من از وی دورم
ای کاش، مرگ بهرامیها به ما یادآور شود که فرصت با هم بودنمان اندک است، خدمتگزاری، کارآفرینی، و معرفتجویی را از یاد نبریم تا ما نیز چون «رضا» بتوانیم از بلندای زمان فریاد برآوریم که:
بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی در سینههای مردم عارف مزار ماست
نظر خود را بنویسید