فردای کرمان ـ محمد برشان*: بیا پیش از آنکه مدادها تمام شوند برای یکدیگر نامهای بنویسیم. من برای تو از امین ماهانی مینویسم که به سوی عشق پرکشید؛ صدایت را شنیدم که هم امین بودی و هم ماهانی.
صدایت را بوییدم روزیکه با تو آشنا شدم؛ قصهی ما قنات بود، ای تازهترین آوا، ای آشناترین دریا. آن روز روحم در صدای تو و صداقت تو خود را شست که به تو گفتم امین انگار تو را کشف کردهام تا پس از من قصهی گمشدهی قنات را برای نسلها شرح دهی و روح مرا در نبودنم شاد کنی.
ولی دریغ و درد؛ امین زودتر از من پرکشید، دلم میخواست زمان بایستد، زمین میان سیارات دیگر گم شود، و فقط تو باشی. بعد از تو میخواهم از همه چیز بگریزم، و هیچ چیز و هیچ کس را به اتاقم راه ندهم.
نمیدانم چرا کسی روحهای مجهول را کشف نمیکند و چرا کسی بغضهای آب نشده و درهای بسته را شرح نمیدهد؟ بعد از تو باغ و قنات جهانی تنها شدند، و ماهان از این به بعد شهرزاد قصهگوی تاریخهای کهن را نخواهد داشت.
وای که روزگار چقدر کوتاه است؛ چراغهای خوشبختی دیری نمیپایند و من سحرگاهان مثل شمعها بیتو و به یاد تو، سراپا اشک و آه نهانسوز میشوم. یاد بازدیدهایی که باهم بودیم، یاد غمها و دغدغههایت، یاد همایشها، نشستها و جشنهایی که تو در آنها حضور داشتی بخیر.
من چه عزیزی را از دست دادم و به راستی در جستوجوی کدام قناری خسته مثل امین ماهانی که امید آیندهی من بود باید هفت شهر عشق را بپیمایم و آخر هم دست خالی برگردم؟!
روح امین عزیز شاد و یادش جاودان باد.
* مدیر مرکز قنات استان کرمان
نظر خود را بنویسید