گروه فرهنگوهنر ـ تازهترین دفتر شعر سیدعلی میرافضلی با نام «کارنامه تبر»، اوایل زمستان امسال به بازار کتاب عرضه شد. این مجموعه، دفتری از شعرهای کوتاه نیمایی «سیدعلی میرافضلی»، است که «نشر مروارید» آن را منتشر کرده است.
به همین بهانه؛ مجتبی احمدی، شاعر و روزنامهنگار با میرافضلی گفتوگویی داشته که در ادامه میخوانید. این گفتوگو، در شمارهی روز سهشنبه روزنامهی اعتماد منتشر شده که «پایگاه خبری فردایکرمان» عینا آن را بازنشر میدهد.
از «تقویم برگهای خزان» -نخستین کتاب شعر شما- که در 1373 منتشر شد، تا «کارنامه تبر» -هشتمین مجموعهیشعرتان- که همینروزها در زمستان 1397 منتشر شده، 24سال فاصله است. البته، شعر برای شما از دهه 60 آغاز شد. شما پیشتر در جاهای دیگر به این پرسش که «چرا شعر نیمایی؟»، پاسخهای روشنی دادهاید؛ نمیخواهم این سؤال را تکرار کنم، اما میخواهم برایمان از تجربهی مستمر و چندینسالهتان در نیماییسرایی بگویید؛ تجربهای که کموبیش در همه کتابهای شعر شما نمود دارد و به باور من، در «خواب گنجشکها» به اوج میرسد.
هرکس که درگیر امر شعر است، بعد از آزمودن فضاها و زبانها و فرمهای مختلف، معمولاً با یک شیوه بیانی یا قالب خاص، به توافق درونی میرسد. من کار شاعری را با رباعی و غزل آغاز کردم، و بعداً به شعر نیمایی رسیدم. آزمونهایی هم در شعر سپید داشتم. نهایتاً شعر نیمایی را با ذهنیت و روحیات خودم سازگارتر یافتم و احساس کردم، به قول اهل اقتصاد، میتوانم ارزش افزودهای در آن ایجاد کنم. اینکه توانستهام یا نه؛ دیگران باید بگویند.
از زمانی که نیما پیشنهاد تازه خود را در شعر فارسی عرضه کرد، حدود صدسال میگذرد. پیشنهاد نیما، هیجان زیادی در شعر فارسی ایجاد کرد و شاعرانی از چهارگوشه ایران، طیف متنوعی از شعرهای نیمایی را با سبک و سیاق و زبان و بیان و نگاه متفاوت پدید آوردند؛ مهدی اخوانثالث، احمد شاملو، سهراب سپهری، منوچهر آتشی، نصرت رحمانی، منوچهر شیبانی، فروغ فرخزاد، شفیعی کدکنی، و شاعران بسیار دیگری در حوزه شعر نیمایی، آثار ارزشمندی خلق کردند. بهتدریج، در دههی شصت و هفتاد، ما با نوعی خستگی زبانی در آثار نیمایی مواجه شدیم و آن سرزندگی که در شاعران نیمایی اصیل سراغ داشتیم، جای خود را به بیانهای تکراری و فضاسازیهای کلیشهای داد. در کنار اینها، جریانهای دیگری هم به عرصه آمد و شاعران جوان را جذب خود کرد. به عبارت دیگر، شعر نیمایی خیلی زود کلاسیک شد. در حال حاضر، شعر بیوزن یا شعر منثور یا شعر سپید، در نگاه اول، راه راحتتری برای ورود به حیطهی شعر محسوب میشود و عدهای خیال میکنند آن دنگوفنگهای یادگیری مقدمات و مبانی شعر کلاسیک را، که شعر نیمایی هم الآن جزو آن محسوب میشود، ندارد. به همین خاطر، وقتی کسی سه دهه شعر نیمایی میگوید، همه با تعجب میپرسند: «چرا نیمایی؟».
شما در استمرار همین تجربه نیماییسرایی، به «کارنامه تبر» رسیدهاید که دفتری از «شعرهای کوتاه نیمایی» است. این کتاب، چه تفاوتهایی با مجموعههای قبلی شما دارد؛ بهویژه با «آهستهخوانی» و «مرا مینویسی»؟
«کارنامه تبر»، چهارمین دفتر شعرهای کوتاه نیمایی من است. قبلاً «گنجشک ناتمام»، «آهستهخوانی» و «مرا مینویسی» منتشر شده است. شعر کوتاه را از اوایل دهه هفتاد شروع کردم که کوتاهنویسی هنوز مُد یا ضرورت نشده بود. «گنجشک ناتمام»، محصول سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۴ است، اما امکان چاپش تا سال ۱۳۸۳ فراهم نشد. البته، بخشی از شعرهای کوتاه آن دفتر، در مجموعهی «تقویم برگهای خزان» هم آمده که اولین مجموعهی شعر من است و سال ۷۳ چاپ شده.
به هر جهت، من بعد از یک وقفهی ۱۵ساله، کوتاهنویسی را مجدداً شروع کردم. شروع مجدد کار من در عرصه شعر کوتاه، مصادف شد با رونق شبکههای اجتماعی. فضای مجازی، اقبال خوبی به شعر کوتاه نشان داد که هم فرصت و اعتلا بود و هم آفت و ابتلا. شعرهای کوتاه «آهستهخوانی» و «مرا مینویسی»، در این فاز و فضا شکل گرفت و با هیجان این دوران، خودش را مطابقت داد. «کارنامه تبر»، اگرچه امتداد دو کتاب قبلی است، اما تا حدود زیادی از آن دوران هیجان فاصله گرفته است. این مجموعه، ترکیبی از شعرهای اجتماعی و عاشقانه است. ارزیابی کتاب، کار منتقدان است؛ اما خودم احساس میکنم زبان این کتاب، پختهتر از دو کتاب قبلی است و نگاه اجتماعی آن پُررنگتر.
این سه کتاب آخر شما که در همین چهارپنج سال اخیر منتشر شده، شامل شعرهای کوتاه نیمایی بوده؛ بر همین اساس، شاید میشد برداشت کرد که سیدعلی میرافضلی، همین فرم «شعر کوتاه نیمایی» را برای ادامه سرودنهایش برگزیده. اما شما اخیرا در صفحهتان نوشتهاید که: «شاید با این کتاب (کارنامه تبر) پرونده کوتاهنویسی من بسته شود». چرا به فکر بستن پرونده «کوتاهنویسی» افتادهاید؟
کوتاه و بلندنویسی، دست شاعر نیست. هر شعری، اقتضای خودش را دارد و خودش، ظرفیتش را تعیین میکند. البته، تمرکز بیش از حد من روی کوتاهنویسی، به خلق آثار بیشتری منجر شده. بعد از چاپ «کارنامه تبر»، به نظرم رسید که باید تغییری در فضای شعرم ایجاد کنم. دو دفتر شعر چاپنشده دارم؛ یکی شعرهای نیمهبلند نیمایی و دیگر، طنزوارهها که آنها هم شعرهای نیمایی است، با زبانی آمیخته به طنز. دوست دارم این دو دفتر هم چاپ شود و مخاطب با بخش دیگری از آثار من آشنا شود. ارزیابی کارنامهی شعری من با این دو دفتر، ارزیابی بهتری خواهد بود.
اشاره کردید در شعرهای «کارنامه تبر» که سرودههای دوسه سال اخیرند، نگاه اجتماعی نسبت به کتابهای قبلیتان پُررنگتر است. عنوان کتاب هم، بهنوعی همین را میگوید و نسبت به آثار پیشین که بیشتر عنوانهایی عاطفی و عاشقانه داشتهاند، از نگاهی انتقادی خبر میدهد. درباره این نگاه و فضای حاکم بر برخی از شعرهای «کارنامه تبر» بگویید.
از اولین آثار تا امروز، دغدغهی اجتماعی همیشه در شعر من بوده. از این منظر، اولین دفتر شعر من یعنی «تقویم برگهای خزان»، با آخرین دفتر شعر یعنی «کارنامه تبر»، از لحاظ موضوع و مضمون، تفاوت ماهوی چندانی ندارد. تفاوت در شیوه بیان و نوع نگاه است. بعضی شعرهای آن دفتر، نگاه انتقادیِ پررنگ و گاه یأسآلودی دارد: «هر بامداد/ در گوش من/ گویی کسی به زمزمه میخواند/ خورشید یک دروغ قدیمی است/ باور مکن، بخواب.» یا: «این آینهها نیز به ما راست نگفتند.» یا: «چه زردهای زیادی، چه سبزهای کمی!».
در «کارنامه تبر»، حس ناامیدی جای خودش را به بیاعتمادی و درماندگی داده است. در چارسوی ما، جنگ و خونریزی و شقاوت و بیرحمی است؛ و در خانهی خودمان، یغما و بیعدالتی و بیتدبیری. شعرهای اجتماعی این مجموعه، متأثر از این دو وضعیت است. تبر، یعنی قلع و قمع و نابودی. ارزیابی کارنامه تبر، در این روزگار ضروری است.
هم کارنامه تبر و هم ارّه! به قول خودتان: «دستی برای باغ/ از آستین ابر نیامد برون، ولی/ امضای ارّه/ پای تمام درختهاست». اما از این رویکرد اجتماعی که بگذریم، همچنان سیدعلی میرافضلی را باید «شاعر عشق» بدانیم. کتابهای شما پر است از نوشتن برای عشق، و عاشقانههای متفاوت. مثلاً در همین کتاب تازه: «چه مستقیم، چه کج/ دلم به هیچ صراطی نمیکشد بیتو/ بهشت، دوزخ ماست/ اگر نتابی و باران/ اگر نباری و صبح!». چطور میشود اینهمه برای عشق نوشت و گرفتار تکرار نشد؟
عشق، چه از نوع شخصی و چه بهعنوان یک نگاه ناب انسانی، چیزی نیست که در هیچ دورهای دغدغهی اصلی شاعران و هنرمندان نبوده باشد. آنچه جهان ما را اندوهبار و تاریک میکند، فقدان عشق است؛ چه در قالب عشقورزی دو نفر به یکدیگر، و چه به شکل مهرورزی به مفهوم انسان. برای من، سرودن از عشق، یک ضرورت است نه یک انتخاب. درجهبندی کردن عشق، و انتخاب مخاطبان، کار من نیست. مهم نیست چه برداشتی از این شعرهای عاشقانه میشود؛ مهم این است که کسانی، حالشان با شعرهای عاشقانه خوش شود. در اینستاگرام دیدهام که عکسهایی روی شعرهای من میگذارند که با عوالم ذهنی من فاصله بسیار دارد؛ ولی من حق ندارم در تلقی مخاطبان دخالت کنم. خیلیها مرا بابت این نوع شعرنگاریها، شماتت میکنند که این چه بساطی است! وقتی میبینم کسی با روایت خودش از شعر من، اوقات دلنشینی برای خودش ایجاد میکند، من چه حقی دارم که جلوی این برداشت را بگیرم و برداشت خودم را به او تحمیل کنم؟ بلاتشبیه، شعر مولانا را نیز پشت کامیون و وانت مزدا مینویسند. در هر صورت، در شعر، راه برای دخالت مخاطب، باز است؛ و همیشه حق با مشتری است!
در مورد بخش آخر سؤالتان، یا بهتر بگویم؛ نظر شما، یادم از این شعر میآید: «عشق هربار که سر میزند از جان تو/ معنای جدیدی دارد./ با کسی هرگز در کوچه دیروز قراری نگذار/ سفری بی چمدان باید رفت».
آقای میرافضلی! «کارنامه تبر»، با «گرگها» آغاز میشود و با «درختها» به پایان میرسد. در میانه گرگها و درختها، گاهی روایت آدمی را میخوانیم که از گرفتاریهای روزمرگی و آفات شهرنشینی و مصائب کارمندی و از این قبیل، شکایت دارد -البته نه به صراحت- و رؤیاهای دیگری در سر میپروراند؛ «و دیوانهای در من است/ که هرروز/ به بیگاریِ آهن و دود تن میسپارد/ و دیوانه دیگری نیز/ که رؤیای تنهاییِ ناب دارد./ میانِ دو دیوانه، یکعمر/ میانجیگری میکنم!». بهگمانم، این روایت بسیاری از کسانی است که زندگیشان به «هنر» پیوند خورده، اما دغدغهی معاش یا مسائل دیگری وادارشان میکند که به آن بیگاری تن بدهند و لاجرم بین دو دیوانه، میانجیگری کنند. نظر خودتان چیست؟
میانجیگری میان دو دیوانه، یک سبک زندگی ایرانی است؛ بهخصوص برای هنرمندان. جنون زیست هنرمندانه و دیوانگی روزمرّگی و بیگاری، تقریباً میشود گفت پایانناپذیر است و بسیاری از آثار هنری، از دل همین تضاد و تنگنا خلق شده است. هرچقدر فشار زندگی بیشتر میشود، شاعران جنون نوشتنشان بیشتر میشود. گاهی این دیوانگیها، هنرمند را از پا درمیآورد و گاهی هم شوق رفتن به او میدهد. این نوع زندگی دیوانهوار، سرنوشت محتوم ما شده است. از راه هنر و ادبیات نمیشود زندگی خود را راه بُرد؛ به ناچار باید بیگاری کرد. دل از هنر و ادبیات هم نمیشود کند و فارغ زیست. چارهای جز همین سبک زندگی دیوانهوار نیست.
شاید به خاطر همان «رؤیای تنهاییِ ناب» است که در همه این سالها ترجیح دادهاید زادگاهتان را ترک نکنید و تا آنجا که میشود، از هیاهوها و غوغاسالاریهای حاکم بر فضاهای ادبی، خاصه در تهران، دور بمانید. همینطور است؟
نمیدانم این شانس زندگی من بوده که از غوغای پایتختنشینی دور بودهام، یا بداقبالی من. خودم که از این وضعیت راضیام و کارم را میکنم. گاهی با خودم میگویم که در اینجا، امکان در دسترس بودنم را از دست دادهام؛ ولی به خود که میآیم، میبینم این از نیکبختیهای من بوده. قطعاً اگر اینجا نبودم، باید با شدت بیشتری میان دیوانههای درونم میانجیگری میکردم و شاید هم دیوانه میشدم! از آینده کسی خبر نداده، ولی عجالتاً این وضعیت را دوست دارم.
خب، نمیشود با شما گفتوگو کرد و از کارهای پژوهشی، بهویژه رباعیپژوهی، سخنی بهمیان نیاورد. بهار همین امسال بود که آخرین اثر پژوهشیتان با عنوان «کتاب چهارخطی» منتشر شد که کندوکاوی است در تاریخ رباعی فارسی. پیش از آن هم، کتاب تحسینشده «جُنگ رباعی». شما چندین کتاب و چندده مقاله درباره رباعی دارید که حاصل نزدیک به سهدهه کار پژوهشیاند. میدانم که یادداشت و مطلب منتشرنشده هم، کم ندارید. واقعاً چقدر این گستره، گسترده است؟ یا چقدر باده ناخورده در رگ این تاک هست؟
گاهی که به کارهای نکرده فکر میکنم و به کوتاهی عمر و مجال اندک، ناامید میشوم. آنقدر ایده ناتمام و یادداشتهای بیسرانجام دارم که به نظرم میرسد این عمر پادررکاب، کفاف سروسامان دادن آنها را نمیدهد. «جُنگ رباعی» قرار بود -و هنوز هم قرار است- که سه دفتر باشد. دفتر دومش، تقریباً شکل و شمایلش روشن است. ما اینقدر رباعی چاپنشده و متون بررسینشده در تاریخ رباعی فارسی داریم که چندین دفتر ۸۰۰–۹۰۰صفحهای هم، حق این مطلب را ادا نمیکند. اگر آن دیوانه اولی بگذارد، دیوانه دومی شاید بتواند در حد وسع و توان و عمر و مجالش، یک دفتر دیگر آماده چاپ کند.
گفتید چند کار ناتمام دیگر هم دارید و لابد منتظر فرصت و فراغتی هستید برای تکمیل و تدوین و انتشار. به آنها هم اشارهای میکنید؟
تصحیح رباعیات اوحدالدین کرمانی هم، جزو برنامههای آتی من است. مواد کار خوشبختانه فراهم آمده. چندماهی وقت میخواهد. این کار را دهسال پیش باید انجام میدادم. اوحد کرمانی، از چهرههای شاخص تاریخ رباعی ماست و در فاصله عطار و مولانا قرار دارد. هم، عصر عطار را درک کرده و هم، روزگار جوانی مولانا را. با شمس تبریزی در بغداد ملاقات داشته و رکنالدین سجاسی، احتمالاً مرشد هر دو آنها بوده است. اوحد کرمانی، حدود دوهزار رباعی دارد که در حوزهی مطالعات رباعی، بسیار درخور اهمیت است. رباعیات او، یکبار در ایران و بار دیگر در ترکیه چاپ شده، اما حق مطلب -به نظر من- ادا نشده است.
چند کار ناتمام دیگر هم هست که صحبت کردن از آنها، هنوز زود است.
نکته مهم این است که بسیاری از دواوین و تذکرهها و جُنگهای شعر، که منبع اصلی پژوهش در شعر فارسی است، به صورت خطی باقی مانده و از دسترس بسیاری از پژوهشگران و منتقدان بهدور است. همین نقیصه، جامعیت پژوهشها و بررسیهای ادبی را زیر سؤال میبرد. شاید گفته شود ما امهات متون ادبی را در اختیار داریم و دیوان فلان شاعر درجهدو که چاپ نشده و در فلان کتابخانه خارج از کشور دارد خاک میخورد، چه دردی از ما دوا میکند؟ وقتی حافظ و سعدی و مولانا و نظامی و خاقانی و فردوسی و سنایی و عطار و چندین شاعر مهم دیگر هست، به شاعران گمنام و میانمایه چه نیازی است؟ در جواب این سؤال احتمالی باید گفت که آثار بزرگان شعر فارسی جای بررسی بیشتر دارد. در همین «جُنگ رباعی»، ما موفق به شناسایی و چاپ ۲۰۰ رباعی نویافته از سنایی و صدها رباعی دیگر از معزی و اثیر اخسیکتی و انوری شدهایم. این رباعیات نویافته، نگاه ما را به تاریخ رباعی، جامعتر و دقیقتر میکند. حتی رباعیات شاعران دستدو و گمنام هم، به تحقیقات ادبی جان و توان بیشتری میدهد و داوریها را در جای درستتری مینشاند. چاپ این آثار، به شناخت و درک ما از آثار بزرگان شعر فارسی کمک میرساند. خیلی از واژگان و اصطلاحات و امثال و حکم فراموششده در دواوین شاعران بزرگ، به کمک آثار شاعران همعصر آنها، بهتر درک میشود؛ و دهها فایده دیگر، که بر چاپ آثار خطی مورد غفلت قرار گرفته، مترتب است. بنابراین، زمینههای پژوهش در شعر کهن فارسی، بسیار گسترده است اما همت و حوصلهی کوشندگان این مسیر، چندان زیاد نیست.
«رباعیات خیام» همواره یکی از مهمترین موضوعات کارهای پژوهشی شما بوده؛ از کتاب معتبر «رباعیات خیام در منابع کهن»، تا مقالات و یادداشتهای مختلف. یکی از نکاتی که برای من -و احتمالا برای خیلیهای دیگر- جذاب است، اشاراتی است که براساس منابع کهن، به درستی یا نادرستی انتساب برخی رباعیها به خیام داشتهاید و همینطور نحوه ثبت و ضبط درست یا نادرست کلمات در رباعیهای او. آیا به فکر این نیستید که بر مبنای پژوهشهایتان، نسخهای از رباعیات خیام را منتشر کنید که هم واقعاً سرودهی او باشند و اصیل، و هم به قول خودتان؛ وفادارتر به زبان و زمانه خیام؟
این کار هم، یکی از کارهای برزمینمانده من است. طی این ۱۵سال که از چاپ اول کتاب «رباعیات خیام در منابع کهن» گذشته و جای خودش را در تحقیقات خیامشناسی در ایران و خارج از ایران باز کرده، یادداشتهای تکمیلی زیادی فراهم کردهام و ناشر حاضر و آماده هم برایش هست، اما هنوز فرصت تجدید چاپ آن کتاب بهدست نیامده.
در مقدمهی آن کتاب، قول داده بودم که روایت خودم را از رباعیات خیام، عرضه کنم. این روایت هم متاسفانه به انجام نرسیده، اما طرحش در ذهنم آماده است و میدانم قرار است چه اتفاقی بیفتد. امیدوارم، سال آینده حتماً این کار واجب را انجام دهم. اخیراً مقالهی جالبی خواندم که نویسندهاش میگوید در گفتمان خیامیت، ما نباید دنبال رباعیات اصیل خیام باشیم، و پیدا کردن رباعیاتی که ساختهی ذهن و تخیل عمر خیام نیشابوری باشد، گمراهکننده است، و رابطه عمر خیام با رباعیات، نه رابطهی مؤلف با اثر، بلکه رابطهای مفهومی و گفتمانی است. این تلقی، در وهلهی اول خیلی زیبا و مجابکننده به نظر میرسد، اما در باطنش، نوعی ناامیدی از یافتن رباعیات اصیل خیام وجود دارد. وگرنه، ما اگر رباعیات اصیل خیام را در دست داشته باشیم، جریان رباعی خیامانه فارسی، یا به تعبیر نویسنده مقاله گفتهشده: گفتمان خیامیت، نهفقط لطمه نمیبیند، بلکه تحلیل درستتری خواهد داشت. منتها، ما چون دستمان از رباعیات اصیل خیام کوتاه است و حصول به این نقطه هم با مرارت و مشقات زیادی همراه است، برای آنکه خیالمان را راحت کنیم، میگوییم یافتن رباعیات اصیل خیام، ما را از شناخت گفتمان خیامیت دور میکند. اعتقاد من بر این است که ما ابزارهایی برای رسیدن به رباعیات اصیل خیام و تعیین گویندگان واقعی برخی از رباعیات منسوب به او، در اختیار داریم. اگر این امر محقق شود، گفتمان خیامیت چهارچوب واقعیتری به خود خواهد گرفت و از برداشتهای ذوقی و داوریهای شبهعلمی، فاصله خواهیم گرفت.
بخش زیادی از پژوهشهای شما در حوزه رباعی، به آثار شاعران کهن اختصاص دارد؛ اما کتاب «گوشه تماشا» را شاید باید یک استثنا دانست که در آن به سراغ دوران معاصر رفتهاید و مروری است بر «جریان رباعی فارسی از نیما تا امروز». البته «امروز» در این عنوان، حالا «دیروز» شده! «گوشه تماشا» در سال 1383 منتشر شد و اگر اشتباه نکنم، در آن به تحلیل رباعی معاصر تا پایان دهه 70 پرداختهاید و ضمناً منتخبی هم، از آثار رباعیسرایان معاصر آوردهاید. «گوشه تماشا»، انصافاً منبع ارزشمندی شده برای رباعی معاصر در آن بازه زمانی. اما آیا قصد ندارید کار را ادامه بدهید و در جلد دوم «گوشه تماشا» به تحلیل رباعی در دهههای هشتاد و نود بپردازید؟ اصلا این بازه زمانی، کیفی و کمی، چنین ظرفیتی دارد یا نه؟
چندی پیش، بخت یار من شد و با دوستی ملاقات کردم که ذوق و دانش را با هم دارد. ایشان افسوس میخورد که چرا من وقتی را که میشود صرف مطالعه و بررسی رباعیات قدیمی کرد، در کار بررسی رباعی امروز هدر میدهم. به نظر این دوست و برخی دیگر از پژوهشگران، رباعی امروز دستاورد آنچنانی ندارد که ارزش مباحثه و مداقه را داشته باشد. نگاه من با این دوستان در این نقطه از هم فاصله میگیرد که من جریان رباعی فارسی را یک جریان بههمپیوسته میدانم و معتقدم در مطالعه تاریخ رباعی، نباید بهخاطر ضعف و قوت رباعیات بعضی دورهها، کار بررسی را مجمل و ناتمام بگذاریم. رباعی فارسی در دوره تیموری و دوره بازگشت، با افت زیادی مواجه شد و رباعیسرای طراز اولی به میدان نیامد و رباعی طراز اولی هم سروده نشد؛ اما مطالعهی رباعیات شاعران این دو دوره، چشمانداز ما را از تاریخ رباعی فارسی کامل میکند و حتی در سایه بررسی رباعیات بعضی از شاعران دوره تیموری، رباعیات منسوب به ابوسعید و خیام را هم بهتر خواهیم شناخت.
«گوشه تماشا»، گزارشی بود از رباعی فارسی، از زمان نیما تا اوایل دهه هشتاد شمسی. از زمان چاپ اول آن کتاب، ۱۴سال میگذرد. این کتاب هم، افزودنیهای زیادی دارد که باید در متن اعمال کنم. ضمن اینکه در این سالها، اتفاقات زیادی در حوزه رباعی امروز افتاده و چند شاعر خوب وارد عرصه شدهاند و بیش از ۳۰ کتاب جدید رباعی منتشر شده که باید مورد توجه قرار گیرند. امیدوارم، ویراست دوم «گوشه تماشا» هرچه زودتر آماده انتشار شود.
نظر خود را بنویسید