گروه فرهنگوهنر - سال گذشته تقریبا همین موقع بود، در آستانهی نمایشگاه کتاب تهران رمان «شب جاهلان» نوشتهی منصور علیمرادی (نویسندهای از جنوب کرمان) که چند سالی است به تهران مهاجرت کرده از سوی نشر نون منتشر شد.
به گزارش پایگاه خبری فردای کرمان، اینک پوریا میرآخورلی با خالق این رمان منصور علیمرادی به گفتوگو نشسته و حاصل آن را در روزنامه هفت صبح منتشر کرده است.
علیمرادی در این مصاحبه میگوید: «فضای شب جاهلان به طور کلی فضای جنوب ایران است؛ جنوب ایران بهطور کلی؛ این فضا هم برای اهل اهواز آشنا است، هم فارس، و هم نواحی بوشهر و کرمان». نظر به اهمیت این گفتوگو، و بهویژه آنکه علیمرادی از نویسندگان موفق و پرمخاطب جنوب کرمان است، این مصاحبه را در اینجا بازنشر میکنیم.
« شب جاهلان» رمانی چند وجهی است که در آن عشق، مولفههای اجتماعی- سیاسی، عناصر اقلیمی و خرده فرهنگها، طنز و... بر بستری تاریخی روایت میشود؛ فکر اولیه چگونه در ذهن شما شکل گرفت و نوشتن آن چه روندی را طی کرد؟ در مورد فضا، زبان و موضوع رمان توضیح دهید؟
ممنونم از دقت و توجه شما. بله همینطور است. حوزههای متنوعی را بنا به ضرورت و بافت و ساخت اثر در بر میگیرد. در جواب بخش دوم سوال شما عرض کنم که سالها آرزو داشتم جنوب کرمان را در دههی پنجاه بنویسم. رمانی که به تحول نظام اجتماعی در کرانههای هلیلرود، سامان شهر جیرفت و مناسبات مردمی و... بپردازد. آدمهایی را بنویسم که دیگر مشابهشان را در زمانهی ما نمیتوان یافت.
خلاصه چهار پنج سال پیش نشستم و در عرض دو هفته روایت اول را نوشتم. منتها بعدا به خاطر گرفتاریها و کارهایی که پیش آمد، ویرایش اثر دو سه سالی طول کشید. هرچندماه یکبار سراغ متن میرفتم و بازنگری و بازنویسی میکردم تا این که کتاب رفته رفته سامانی پیدا کرد. در جواب سوال سوم: فضای شب جاهلان به طور کلی فضای جنوب ایران است؛ جنوب ایران بهطور کلی، این فضا هم برای اهل اهواز آشنا است، هم فارس، و هم نواحی بوشهر و کرمان. منتها آن شهر و آن محیط تقریبا فرضی است. از جای جای جنوب وام گرفتهام اما آن شهر به آن نظم و نظامی که در رمان آمده وجود واقعی ندارد. همانطور که گفتم ما فضاهای متنوعی در شب جاهلان داریم، فضای روستایی گرمسیری، فضای کوهستان، شهر و...
در مورد زبان هم همینطور. زبان در شب جاهلان همانطور که واقفاید تنوع دارد، بافت نثر در شب جاهلان با آثار دیگر من بنیادا متفاوت است. در این اثر علاوه بر زبان روایت اصلی، زبان آرکاییک داریم که در واقع بخشهایی از یک کتاب تاریخی است که آن معلم- همکار مریم- نوشته است. و چه حسادتی میکند داوود. روح و اینقدر حسود؟ زبان گزارشی و استشهادی را داریم که گزارش ساواک است، و راپرتهایی که به داوود میرسند. شعر داریم که دو سه فصل کتاب را در بر میگیرد. لحن آدمها هم با هم فرق میکند. لحن ناصر آندرستند، لحن نظامخان، گلمحمد افغان و...
داستانهای شما همیشه بیش از داستان صرفاند در این اثر به صورت غیرمستقیم به قشربندیهای اجتماعی در فضای اجتماعی رمان که به نظر میرسد قریب به نیم قرن پیش در جنوب اتفاق میافتد؛ پرداختهاید و به نوعی رفتارهای طبقات مختلف جامعه موضوع را مثل خان، کدخدا، کاسب، کارگر و... و خاستگاه اجتماعی آنها را تبیین نمودهاید ... در این مورد بیشتر توضیح دهید؟
ممنونم. نشان دادن اقشار و طبقات اجتماعی، طبقهی شبه فئودال، بازار و... در شهری کوچک، شکلگیری طبقهی جدیدی مثل کدخدایان که دارند جایگزین خوانین میشوند، مثل کدخدا محمدحسین ده بیدی که هی ادای نظامخان را درمیآورد. وضعیت زارعین و رعایا، جاهلها و نقشی که در نظام اجتماعی آن شهر دورافتاده دارند، درگیری بین اقشار تازه به دوران رسیده و فرودست در نیمهی دههی پنجاه و... را ما – البته با توجه به مجال متن - در شب جاهلان شاهدیم. در این رمان چند شخصیت خان داریم که با هم چه به لحاظ آداب و عادات و چه به لحاظ شیوهی زندگی اربابی متفاوتند؛ بدون اینکه تیپ باشند. نظامخان مردی است عارف مسلک، تا حدی ناامید و مثل عمارت اربابیاش رو به اضمحلال، که بخشی از زمینهایش را در اصلاحات ارضی از دست داده، یا شخصیت آن خان که به تهران کوچک کرده و ما او را با چهرهای ظریف و ضعیف در قاب عکسی بر دیوار میبینیم که رو به جاهلها چشم غره رفته و گلوی تفنگ خفیفی را در مشت میفشارد. جاهلها در منزل اربابیاش بیتوته کردهاند، بر مخدههایش لم دادهاند و چه شبی ساختهاند! یا پدر مریم که گرم مزرعهداری است و در کپرهای اعیانیاش زندگی میکند. در مورد کاسب جماعت که دارند پا جای مالکین و خوانین میگذارند و زمینهایشان را میخرند هم همینطور. میشود مفصلتر در مورد طبقات، اقشار و افراد رمان حرف زد که در اینجا مجال ما محدود است.
تعلیقها و گرههای داستانی در « شب جاهلان » نسبت به آثار قبلی شما بیشر هستند؛ سرنوشت برخی شخصیتهای کلیدی ناتمام است و به نوعی در ذهن مخاطب ادامه مییابند. پایانبندی داستان هم ناتمام است. آیا میتوان این اثر را با توجه به برخی تناقضهای ساختاری و پرسشهای بیجواب، یک اثر مدرن دانست؟
مردی غریب در صبحگاهی سرد به یک شهر کوچک جنوبی میآید. مردی کمحرف، کاری، و در هالهای از راز که همهی اقشار از گروههای سیاسی گرفته تا بازاری، خان جماعت و... می خواهند به طریقی از او سوءاستفاده کنند. برای مرد انگار هیچ چیز مهم نیست. آدمی که شاعر بوده و از نخبگان دانشگاه، بی که به سیاست علاقهمند باشد و اتفاقا قربانی سیاست میشود. روح سرگردان مرد عاشق زنی است که که بعدها به او خیانت میکند. زن، ترجیح میدهد مرد یک قهرمانِ مُرده باشد. قهرمان مرده میخواهد تا وجاهت و افتخاری کسب کند. سوءاستفاده از این بالاتر؟ داوود اما ستایشگر زندگی است، مثل میرجان در تاریک ماه. منتها به گفتهی بیهقی: با قضا مبالغت نرود، و این مرد عزیز مفت مفت میمیرد. بعدها هم در آن شب غریب که برایش دادگاه صحرایی میگیرند، یکهو میرود به آسمان. خندههای غریبش در شب عروج یادتان هست؟ اولیس وقتی که برای دیدار از آشیل به دنیای مردگان میرود به او میگوید: آشیل چه افتخاری نصیب تو شد؛ در روی زمین همه به تو افتخار میکنند، اینجا هم که کدخدای مردگانی. طفلی آشیل میگوید: ای کاش مردی بودم نوکر و بیبهره از دارایی و مال، ولی زنده؛ تا اینکه کدخدای مردگانی باشم که در شمار هیچ نمیگنجند. داوود به خاطر چیزی میمیرد که هیچ ارتباطی به او ندارد، و بی اعتقاد است به این که: مرا نام باید که تن مرگ راست. مظلوم است، مثل سیاوش. از سنت ایزدان شهیدشونده میآید انگار. با هر آدمی که چه در شهر و چه در نواحی روستایی آشنا میشود فوری میخواهد از این بیچاره به نحوی بهرهبرداری کند. برگردیم به بخش پایانی سوال شما که من متوجه نشدم. در مورد تناقضهای ساختاری و پرسشهای بی جواب... خب اصلا کار رمان جواب دادن به پرسش نیست، رمان میسازد، نشان میدهد، میپرسد، طرح مسئله میکند... از طرفی ما با یک جامعهی متناقض و پیچیده در اثر مواجهایم، آدمهایی که ظاهر و باطنشان زمین تا آسمان متفاوت است، هیچ کدام از آدمها سرجای خودش نیست. آن طور که نشان میدهند، نیستند. کاسب میشود باغدار، مرد ایلیاتی که در سینما مسخرهاش میکنند و چقدر خودم با آن صحنه خندیدم، در اصل مردی انقلابی است. کوه نشینی کارکشته، که اتفاقا تماشاچیهای جاهل را در سینما به اصطلاح امروزیها فیلم کرده. همانطور که ناصرِ لات یک ساواکی تمام عیارِ کارکشته است. میراثدار نظامخان کی از کار درمیآید؟ کدخدا محمدحسین ده بیدی. در سرتاسر این اثر ما از این که آدمها، رویهها و رَویههای دیگری دارند و نقشی پنهان که یکهو آشکار میشود، انگشت به دهان میمانیم. از طرفی شب جاهلان به شیوهی خودش یک رمان پلیسی است.
هستی شناسی و رویکرد راوی در این رمان نسبیگرا و متکثر است و به طور کلی فضای خاکستری بر کل اثر حاکم است. راوی فقط روایت میکند و جانب هیچ تفکر یا شخصیتی را نمیگیرد چقدر قائل به این رویکرد در در این کتاب هستید؟
آی که درود بر شما. کار رمان در واقع همین است. رمان در مورد زندگی است. دربارهی هستی و آدمی. سرشت هر دو متنوع و متضاد است، هستی از عناصر متضاد به وجود میآید. ضمن اینکه در ساختار شب جاهلان ژانرهای متنوعی دخالت دارند. شعر، گزارش، نثر شاعرانه، طنز، دیالوگ و...همانطور که ما هم دانای کل داریم، هم دوم شخص و اول شخص.
در همهی آثار شما نثر شاعرانه و ادبیات متن برجسته است. راوی گاهی شعر مینویسد و این زبان شاعرانه گاهی مخاطب را بیشتر از اصل موضوع درگیر خود می کند مثلا در فصلی کتاب از زبان شخصیت عاشق رمان شعری عاشقانه سرودهاید؛ شاعرانگی در نثر علاوه بر تولید زیبایی و لذت از خواندن متن، ممکن است آسیبهایی نیز داشته باشد. فرم رمان-شعر در آثار مارکز مثل «عشق در زمان وبا»، « صد سال تنهایی» و « پاییز پدر سالار» و «مرشد ومارگریتای» بولگاکف و... در آثار نویسندگان خودمان مثل دولتآبادی، بیژن نجدی و ...هم مشهود است. این رمان شاعرانه نوشتن در واقع غریزینویسی منصور علیمرادی است که شاعر هم هست یا آگاهانه این شیوه را برگزیده و به آن رسیده است؟
این مسئله، مسئلهی مهمی است که بهنظرم در این مجال نمیتوان به درستی به آن پرداخت. در حوزهی نقد ما با تعاریف ناشفافی در مورد داستان شاعرانه، ارتزاق نثر داستانی از شعر و... مواجهایم. باید یک گفتوگوی مفصل به آن اختصاص داد. منتها شاعرانگی در ذات هستی است. راوی شما اگر در یک صبح مطبوع بهاری از خواب بیدار شود و دوردست برفگیر کوه یا دامنهی دریا را از پنجرهی اتاقش ببیند خود به خود موقعیتی را که مینویسید کیفیتی شاعرانه پیدا میکند. اما خب در اصل بندبازی خطرناکی است، ظرافت میخواهد که داستاننویس به دام شعر و نثر شاعرانه نیفتد. در شب جاهلان از یاد نبریم که راوی شاعر است و روح او در سرتاسر رمان حاضر و ناظر. داوود شاعر خوبی است، ما در مقام خواننده، یکی دوتا شعر از او خواندهایم که قابل دفاعاند. با شیوهی شاعرانهی زندگیاش در گذشته آشنا هستیم، طبیعی است که گاهی بخصوص در جاهایی شاعرانه حرف بزند. نوع لسان و بیان او با کدخدا، نظامخان، ناصرآندرستند و... متفاوت است. در مجموع حرف شما حرف کاملا درستی است، قبول دارم. باید به شدت مواظب و حتی نگران بود که روایت داستانی در آغوش شعر نغلتد که آن وقت دیگر فاتحهی اثر خوانده است.
نویسنده در شخصیتپردازی شب جاهلان موفق است. شخصیتهای زیادی در رمان داریم که به نظر من دو وجه مهم دارند؛ یکی واقعی و دارای مصادیق بیرونیاند و به صورت عینی میتوان در عالم واقع با آنها برخورد کرد. دو، آنکه اگرچه برخی از شخصیتها مهمترند ولی در این داستان همه قهرمانند و در نقش خود مهم. این شخصیتپردازی حاصل سالها حشر و نشر و زندگی با مردم جنوب است یا دلایل دیگری هم دارد؟
اول اینکه به لفظ اهل جنوب دست شما بیدرد! ممنونم. خودم هم به نظرم شخصیتها تا حدی درآمدهاند. شب جاهلان داستان شخصیتها است، چه شخصیتهای اصلی مثل ناصرآندرستند، کربلایی، آن ایلیاتی رند، اسمش یادم رفت. و چه فرعیها مثلا صفرخالو رستم، تیزو؛ نگهبان باغ اربابی که باز اسمش رو فراموش کردم، حتی آن مامور همراه ناصر در کوهستان، رمضانی. در جواب سوال دوم عرض کنم جملهای دارد سقراط که: زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد. من با اقشار مختلف، با هر نوع بنی آدمی –البته تا جایی که پیش آمده -حشر و نشر داشتهام، با خیلیهایشان رفاقت کردهام، سفر رفتهام. اما نه برای تجربهی ادبی، بلکه به خاطر خود زندگی، ذات باشکوه و شگفت زندگی که هر آدم خود دنیایی است.
علاوه بر دیالوگهای خوب «شب جاهلان» که حاصل موسع بودن زیست شخصی شماست در برخی جاها به نظر میرسد دیالوگها غیرضروریاند و نویسنده به حاشیه رفته است و داستان بیجهت طولانی شده است. بهتر نبود با حذف دیالوگهای غیرضروری کتاب کوتاهتر میشد و به حوصله مخاطب امروز نزدیک تر؟
واقعا؟ خب حالا که فکر میکنم میبینم شاید میشد. نویسنده از حذف کردن ضرر نمیکند، از پر گفتن و بیربط گفتن است که آسیب میبیند.
و سخن پایانی...
حالا من از شما یک سوال بپرسم؟
جاهایی که طنز داشت، شد که شما را بخنداند؟
و یک سوال دیگر: روایت شب خانهی اربابی و آن شب خوفانگیز یادتان هست؟ حملهی حیوانات در آن شب ظلمانی؟ به نظرتان آن موقعیت رعب خوب درآمده است؟/پ
نظر خود را بنویسید