جلیل امیری، عضو کانون ملی منتقدان تیاتر ایران - شیخ اجل سعدی شیرازی در باب چهارم گلستان حکایت میکند: «ناخوشآوازی به بانگ بلند قرآن همیخواند. صاحبدلی برو بگذشت. گفت: ترا مشاهره چندست؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همیدهی؟ گفت: از بهر خدای میخوانم. گفت: از بهر خدا مخوان. گر تو قرآن بدین نمط خوانی/ ببری رونق مسلمانی».
• یکی از ویژگیهای محمد چرمشیر نویسندهی پرکار و پرآوازهی روزگار ما، بسیار نوشتن و داشتن نمایشنامههای بسیار است. بدون آنکه بخواهم دربارهی این ویژگی سر گپی بگشایم و این انبوهنویسی را ارزشگذاری کنم، آشکارا همه میدانیم که برخی نوشتههای ایشان از نمایشنامههای خوب و درخشان دوران ماست، و از دیگر سو، شکی نیست که در این همه نوشته، هستند نوشتههایی که مشقهای دانشجویی یا اتودهایی برای دستیابی به فضایی تجربی باشند .
هملت شاهزادهی اندوه؛ بدون آنکه بدانم کی و چگونه نوشته شده است، از ایندست نوشتههاست؛ چراکه نوشتهای گسسته و ناتوان است .
این نوشته که یک تکگویی در فضایی پیرامون نمایشنامهی سترگ هملت اثر ماندگار شکسپیر میباشد، بیشتر سیاه مشقی است که گمان نمیکنم بتوان چندان آن را در هیچ یک از دبستانهای درامنویسی، ارزشی بیش از یک کار تمرینی ارزیابی کرد.
• یک نویسنده میتواند بسیار بنویسد و بسیار مشق کند؛ ولی شکی نیست که هیچ نویسندهی دانایی هر آنچه که سیاه و سفید از زیر قلماش میگذرد را به جامعهی خوانندگان و مخاطبانش عرضه نمیکند. با این وصف، بسیار رخ میدهد هر سطح نوشتهای از هر نویسندهای را بتوان یافت. ولی گزینش کارگردان برای کار صحنه، رویداد دیگری است که کاستی در آن هیچ مسئولیتی را سوی نویسنده نمیبرد .
از دیگر سو، یک کارگردان هم تا هنگامی که مشق کارگردان شدن میکند در مدرسهی خود میتواند بسیار مشق کند، و همهی دوستان همکلاسیاش را به دیدن آن فرابخواند تا دربارهاش بگویند و بشنوند. اما هیچ کارگردان دانایی مشق دوران نوآموزیاش را برای عرضه در یک فضای حرفهای ارایه نمیکند.
• اینکه در این روزگار که به سامان رساندن یک تئاتر، کاری بسیار جانکاه است، تولید اثری نیم ساعته با دکور و طراحی ساده که بتوان آن را در هر شهر و دیاری برد و اجرا کرد جدای از خود تیاتر، هنری است ارزنده، ولی کاستن از همه چیز برای رسیدن به اجرایی چمدانی، بدون در نظر داشتن سطح شعور و دانش تماشاچی، برخورنده است .
اینکه در ساز و کار ارایهی اثر گمان کنیم مینیمالیسم، یعنی کاستن از هر بنپارهای در ساختار کار و یا هرگاه خواستیم در بخشی صرفهجویی کنیم دست به دامان واژهی مینیمالیسم شویم هویدا است، نتیجهی آن فاجعهای خواهد بود که بار آمد .
اگر ساده و بیپیرایه بخواهیم اجرا و طراحی آن را بررسی کنیم و کمی هم بیپروا باشیم، ناچارم از اشاره به شکست کارگردان در میزانسن اثر،
گردهمآیی، طراحیهای بیبنیانِ اندیشگانی ژرف و کودکانه در همهی بنمایههای کار، کمتمرینی و بازی دمدستی بازیگری توانا چون آقای افشین هاشمی که آشکارا، تماشاچی را حتی در جایگاهی نمیدانست که نیاز باشد او را با حرفهایگری نیز بفریبد، در کار نمودی بارز داشت. و برون دادی داشت بسیار ناتوان که حتی در اجرایی به کوتاهی سی و چند دقیقه هم نمیتوانست ما را با خود همراه کند.
• اینکه یک اثر کی و چگونه آمادهی عرضه بر صحنه است، بیشک چیزی نیست که جناب عاقبتی یا بازیگر پرتوانی چون افشینخان هاشمی ندانند و نیاز باشد ما بیاموزیمشان. از دیگر سو، هرگونه که شما شش و بش کنید و چرتکه بیاندازید، درآمد این چند اجرا نیز، چنان نیست که کسی را وسوسه کند. پس آنچه که بزرگان را بر آن میدارد که اثری را بر صحنه ارایه کنند که نوشتهاش سیاه مشقی است و اجرایش نه در شان اجراست و نه در آمادگی آن، چیست؟
شاید نگاه بالا به پایین حضرات به تماشاچیان کرمانی است، و بدتر شاید نگاه تهرانیها به آنجا که تهران نیست .
• بر من آشکار است که رسیدن این کار به کرمان و اجرای چند روزهی آن در این شهر، دستآورد تلاش شبانهروزی دوستان بزرگواری است که وقت و تلاش و رنجشان وقف فرهنگ این شهر است، که در پایان اگر بخت با آنان یار باشد، تراز ریالیشان منفی نباشد . بیهیچ گزافه و دورویی، من سپاسگزار تلاش آنانم و میدانم اگر همین یکی دو تن نیز نباشند بند ناف تیاتر این شهر با تیاتر کشور خواهد گسست . ولی از دیگر سو، ناچارم به واکنش در برابر چگونگی و کیفیت آثار بر صحنه رفته؛ چراکه کارهایی که از تهران، آراسته به نام بزرگانی چنین به کرمان میآیند، سنجهای میشوند برای کم و کیف آیندهی کارهای این شهر . گمانی خطا نخواهد بود اگر دیدن چنین اثری این شبهه را پیافکند که تیاتر ایران چنین است، و ما که در کرمانیم به چه مرزهایی دست یافتهایم که سالهای سال باید روزگار بر دیگران بگذرد تا بتواند بر ساحت مسیحاییمان دست یازند .
• نمیدانم ما کرمانیها بیش از اندازه آدمهایی هستیم مهماننواز، و نگرانیم مهمانانمان از ما برنجند؛ یا آنکه از اضطراب بالا و کمی اعتماد به نفسمان است که چنین سر به گریبان بردهایم؟ نه تنها کسی بانگ بر نمیآورد که ای دوستان پادشاه لخت است، بلکه چنین اجرایی را نیز مانند همهی آن دیگر اجراهایی که میبینیم و نمیپسندیم، ایستاده تشویق میکنیم.
شک ندارم که اگر هر کدام از کارگردانان برجسته و کار بلد همشهریمان، چنین اثری را بر هر کدام از صحنههای شهر میبردند اکنون، تیغ آختهی نوشته و گفتههامان، او را چند پاره کرده بود، و برای عبرت دیگران بر چهار دروازهی شهر او را آویخته بودیم.
• و در پایان با هم بخوانیم سخن جناب باربا را که میفرمایند:
گلهای توی گلدان ناچار گلهای توی گلدان هستند، گاهی موضوع اثر هنری قرار میگیرند، اما هرگز خودشان اثر هنری نیستند.
این همان است که دکروا از او سخن گفته است: مردی که محکوم است فقط شبیه یک مرد باشد، بدنی که از یک بدن تقلید میکند.
این امر ممکن است خوشآیند باشد، اما برای هنر کافی نیست .
برای اینکه چیزی هنر به شمار آید باید اندیشهی پشت آن را چیز دیگری نشان دهد .*
* از مقالهی انسانشناسی تیاتر، کتاب فرهنگ انسانشناسی تیاتر برگردان یدالله آقاعباسی.
*منتشر شده در هفتهنامه استقامت / شماره 671
نظر خود را بنویسید