اسما پورزنگیآبادی ـ مثل بهار میماند. سرشار از زندگی است. از چشمهاش مهربانی میبارد و از حرفهاش امیدواری. از آن آدمهایی است که در این روزگار نق زدن و عقب نشستن و آرزوی معجزه کردنها، با دست خالی برخاسته تا معجزه را بهجای از دیگری طلب کردن، خودش بیافریند. قید آزمون دکترا را زده، قید کارهایی که قبلا انجام میداده و بابتش درآمد هم کسب میکرده را زده، قید خیلی از دوستانش را و تفریحاتش را زده، قید کنج عافیت و دنج تنهایی را زده، رفته توی حاشیهی شهر، اتاقی اجاره کرده و دفتر کاری راه انداخته تا کاری برای این درماندگان و از همه جا راندگان و از همه جا ماندگان بکند. و کرده هم. همین چند هفته پیش بود که در کشور، او را، بهعنوان داوطلب نمونه تجلیل کردند.
اما این دختر 27 سالهی کرمانی چهطور زندگی میکند؟ به چه چیزهایی فکر میکند و چرا در رویاهای شیریناش غریبههایی زندگی میکنند که خیلیها آنها و وجودشان را حتی بهرسمیت هم نمیشناسند؟ همین حاشیهنشینان را میگویم. دخترها، پسرها، بچهها و زن و مردهای بینوا. بیپناه و دور از هر گونه رفاه. صاحب زندگیهایی در وسط خاک و خل و آلونکها. و به قول حدیثه، کسانی که: «از همهی زندگی فقط رنج را چشیدهاند». او چهار سال است که زندگیاش را با این آدمها تقسیم کرده: «گاهی وقتها شده شب خسته و کوفته به خانه آمدهام اما مجبور شدهام تا ساعت، سه، چهار صبح پای درد دل زنها و بچههای حاشیهنشین بنشینم. دلشان میگیرد، نومیدند، دوست دارند با کسی درد دل کنند، به من پیامک میدهند و من هم پای درد دلشان مینشینم. به خودم میگویم شاید من نتوانم کار زیادی برایشان انجام بدهم ولی همین که بودن من، یک نقطهی امید در زندگیشان ایجاد کند برایم ارزش دارد».
«حدیثه» 27 سال بیشتر ندارد اما در پی یک تجربهی ناگهانی که بهعنوان تسهیلگر و برای پر کردن پرسشنامههایی به حاشیهی شهر رفته و آن خانههای تیمی که آلونکی بوده با زنان و مردان و کودکانی که در دهشتناکترین وضع ممکن دور بساط مواد، انسان بودنشان را دود میکردند تکان خورده است. «صحنههایی که آن روزها میدیدم خیلی تحت تاثیرم قرار داد. یک خانهی تیمی بود که یک زن و سه مرد در آن، در حال مصرف مواد بودند. این خیلی صحنهی دردناکی برای من بود. در این خانهها، بچههایی را میدیدم که زندگی رقتانگیزی به آنها تحمیل شده بود. من قبلش همیشه دوست داشتم معلم بشوم و در مناطق عشایری درس بدهم، بعد که این صحنهها را دیدم، تصمیم گرفتم همینجا و برای این آدمها کاری بکنم».
و حالا چهار سال است که زندگیاش و روز و شب و راحتیاش را صرف رفتوآمد و رسیدگی به کسانی میکند که در دورترین نقطه از آبادی این شهر، یعنی ته شهرک صنعتی، یعنی کنار کورههای آهکپزی، یعنی همان آخردنیایی که گاهی عکسهایش را اینطرف و آنطرف میبینید کرده است. دلش میخواهد سهمی از زندگیای که خودش قدردان آن است به آنها هم عطا کند. دلش میخواهد کمکشان کند تا این زنجیرهی لعنتی فقر و اعتیاد و آلونکنشینی را از یکجایی به بعد پاره کنند و پرواز کنند به سوی زندگی بهتر. حدیثه میگوید که رویای شیریناش این است: «ببینم حتی یکی از این کودکان، 10 سال دیگر در موقعیتی خیلی عالی قرار گرفته و دیگر رنج زندگی بر دوشش نیست».
میپرسم: حدیثه چهطور شد که به این وادی کشیده شدی؟ قبل از اینکه بهخاطر پرسشنامهها به حاشیه بروی هم تجربهای از کار داوطلبانه داشتی؟ ورودش به این کارها قبل از هر چیز به دوران کودکیاش برمیگردد: «خانوادهام طوری بود که همیشه این نوع کارها در آن ارزشمند شمرده میشد و من از وقتی که بچه بودم، میدیدم بابا هرجا دستش میرسید به هرکسی مشکلی داشت کمک میکرد. در این چهار سال هم که جلو آمدهام خانوادهام موثر بودهاند. من بهتنهایی در منطقهی شهرک صنعتی رفتوآمد میکنم یا با کسانی ارتباط دارم که شاید جامعه بهراحتی آنها را نپذیرد. ولی خانواده با این شرایطم مخالفتی نکردهاند، حمایتم میکنند و دلگرمیام میدهند».
حدیثه سالاری در دانشگاه، رشتهی شهرسازی خوانده است. «فارغالتحصیل که شدم، در کنکور کارشناسی ارشد شرکت کردم و دانشگاه علم و صنعت قبول شدم ولی برای ثبتنام مشکلی پیش آمد و دیر شد و نتوانستم وارد دانشگاه بشوم. خود این اتفاق، یک ضربهای به من وارد کرد. دنبال کار هم بودم ولی هنوز پیدا نکرده بودم. دوست داشتم تا کاری پیدا میکنم، از وقتم استفاده کنم. میخواستم احساس مفید بودن را در خودم به وجود آورم که به این فعالیتها کشیده شدم». او در این دوره از زندگیاش، خیلی اتفاقی با فعالیتهای جمعیت امام علی (ع) آشنا میشود و آنجا، خانم حسینی مددکار جمعیت، او را با کودکان اوتیسم و مشکلاتی که خودشان و خانوادههاشان دارند آشنا میکند و در پی این آشنایی، حدیثه مدتی در حوزهی فعالیتهای نیکوکارانه و داوطلبانه برای این بچهها مشغول میشود.
تجربهی بعدی او به حلقهی مهرورزیای برمیگردد که با تعدادی از همکلاسیهایش دانشگاهش آن را تشکیل دادند. او و 16 نفر دیگر، ابتدا از طریق یک موسسه که در حوزهی مطالبات شهرسازی فعال است به تعدادی از خانوادههای نیازمند کمک کرده بودند.
«ما به این موسسه رفتیم و از آنجا بود که فعالیتهای داوطلبانهمان شروع شد. اول کار، از خانوادههای خودمان پول جمع کردیم، لباسهای دستدوم و تمیزی را جمع کردیم و اتو زدیم و به 20 خانوادهی نیازمند، کمکهایی رساندیم و حتی یک خانه را هم تعمیر کردیم که صاحب آن، زنی بود که یک پسر معلول داشت و شوهرش فوت شده بود. ما با کمک بچهها و طی سه روز، این خانه را خودمان تعمیر کردیم. برآورد هزینهمان در ابتدای کار بالا بود ولی در آخر با یک مبلغ حداقلی آن را انجام دادیم و وقتی نتیجه را دیدیم، خیلی به ما چسبید و باعث شد که ادامه دهیم».
فعالیت او و گروهی که با هم بودند تنها یک ماه با آن موسسه بود. بعد از آن، جدا شدند و تحتعنوان خیّران جوان، فعالیتهای پراکندهای انجام دادند؛ از ارسال بستههای حمایتی و ارزاق به خانوادهها و دانشآموزان مناطق محروم استان تا کمک به سیلزدگان سیستانوبلوچستان در نوروز امسال.
زمان که گذشت، آن جمع 16 نفره اما کمکم پراکنده شد؛ برخی برای سربازی رفتند، برخی رفتند که درس بخوانند و ادامه تحصیل بدهند، برخی کاری پیدا کردند و ... حدیثه اما ماند و ادامه داد و حتی مدتی بعد، موسسه «مهرگستر کویر» را تاسیس کرد و الان او و 50 داوطلب پایکارِ موسسه او، در یکی از بدترین نقاط حاشیهای شهر کرمان، دفتر موسسه را دایر کردهاند و دارند فعالیت میکند: «یک اتاق از خانههای آنجا را گرفتیم، خودمان دیوارهایش را رنگ زدیم و آمادهاش کردیم و الان دفترمان شده است».
حدیثه و یارانش، در کنار این مردمان بیپناه که مستقر شدند، گروه هدفشان را گذاشتند زنان و کودکان. زنان و کودکانی که به گفتهی او، اکثریت سوءتغذیه دارند، اکثریت اعتیاد دارند، اکثریت بیمارند و از بهداشت و رفاه حداقلی هم بینصیب. «سوءتغذیه. سوءتغذیه در کودکان و زنان این منطقه خیلی زیاد است». این را حدیثه میگوید.
آنها در شروع کارشان در این منطقه، زنان را صدا کرده و شورایی با حضور خود آنها تشکیل دادند: «اعلام کردیم که میخواهیم شورایی را تشکیل دهیم. زنان حاشیهنشین آمدند و شورای شش نفرهای شکل گرفت. بعد، با اعضای این شورا جلسه گذاشتیم تا ببینیم مشکلات و نیازهایشان چیست؟ برخی مشکلات را توانستیم به گوش مسئولان برسانیم. بعد صندوق وامهای خانگی را در این منطقه راهاندازی کردیم که الان 64 خانواده عضو آن هستند. هرماه بینشان قرعهکشی میکنیم. هر خانواده 50 هزار تومان سپرده کرده است و با کمک این پولها، به خانوادهها وام میدهیم. عید پارسال هم یکسری کلاسهای آموزشی مثل پرورش گیاهان آپارتمانی و پتهدوزی و زیورآلات برگزار کردیم. به تولید که رسیدند، قبل از نوروز، 10 روز با این محصولات زنان حاشیهنشین، غرفهای در خیابان شریعتی دائر کردیم و محصولاتشان را فروختیم و کل سود را هم به خودشان دادیم. این، صرفا برای فروش تولیدات آنها نبود بلکه میخواستیم به خودباوری برسند و ریسک بپذیرند. در جریان این کار، زنان اول فکر کردند مواد اولیه را خودمان به آنها میدهیم ولی گفتم اگر این کار را بکنیم برایشان عادت میشود. گفتم خودتان چند گروه تشکیل دهید و سرمایههایتان را روی هم بگذارید و محصولی را که میخواهید، تولید کنید ما اما برایتان میفروشیم. این را که گفتیم، ریزش داشتیم و خیلیها رفتند. ولی گروهی ماند و ما از آنها حمایت کردیم و برایشان فروختیم. این، تجربهی شیرینی برای ما و آنها بود ولی نیاز به تداوم دارد و تداوم آن هم، به زمان و انرژی و حمایت نیاز دارد».
از او میپرسم که سمنها و گروههای مختلفی در حاشیهی شهر هستند. مثل دفتر تسهیلگری یا دیگر سمنها. کارهای شما با هم تداخلی ندارد؟ «جایی که ما داریم فعالیت میکنیم دفتر تسهیلگری بخواهد هم کاری بکند نمیتواند! چون آمار جمعیتی آنجا بالاست». چند نفرند؟ «فکر میکنم حدود هزار نفری باشند. مرکز آفتاب و جمعیت امام علی (ع) و دفتر تسهیلگری همه اول شهرک صنعتی مستقر هستند ما اما بعد از کورههای آهکپزی هستیم که هیچ سمن دیگری نیست و فقط جمعیت طلوع، سهشنبهها آنجا غذا توزیع میکند. اینجا، خانوادههایی هستند که هیچگاه دیده نشدهاند».
او و یارانش از بین این هزار نفر، 100 خانواده را تحتپوشش قرار دادهاند. «ما سعی میکنیم به خانوادههایی کمک کنیم که واقعا نیاز دارند و صرف زندگی آنجا برایمان ملاک نیست». میپرسم: ممکن است کسی در این منطقه زندگی کند و نیاز هم نداشته باشد؟ پاسخ میدهد: «بله. میگویند اینجا افراد قاچاقچی هم زندگی میکنند». حدیثه؛ نمیترسی در چنین منطقهای رفتوآمد میکنی؟ میخندد و میگوید: «به هرکس این را میگویم همین سوال را از من میپرسد. خدا خودش کمک و مراقبت میکند. تا حالا هم خدا را شکر هیچ مشکلی برایم ایجاد نشده، گاهی شده شب تنها به منطقه رفتم و برگشتم ولی مشکلی پیش نیامده است». و تکرار میکند: «خدا کمک میکند». حدیثه و یارانش در این منطقه آن کارهایی که پیش از این اشاره کرد را برای این 100 خانواده انجام دادهاند و خیلی کارهای دیگر. «ریشهی اصلی مشکلات این آدمها، فقر و چرخهای است که دارد تکرار میشود. کاری که ما داریم انجام میدهیم این است که اجازهی ازدواج بچههای آنان در این منطقه را نمیدهیم. میخواهیم فرزندانشان را توانمند کنیم و به نقطهای برسانیم که دیگر خود را متعلق به این منطقه ندانند و انتظاراتشان از زندگی در این حد نباشد».
حدیثه تو که سالها در این منطقه هستی، چه تصویری از فاجعه در حاشیه را دیدهای؟ «ببینید، من یکجاهایی حق به دولت میدهم و یکجاهایی حق به مردم میدهم. ما در مورد حاشیهنشینی، داریم چوب مدیریت بحران را میخوریم. در شهرک صنعتی اکثریت کسانی که هستند، از روستاهای بم آمدهاند و در شهرک پدر، از گلباف و شهداد آمدهاند. چرا آمدهاند؟ چون جایی برای ماندن نداشتند. در شهرک صنعتی اکثریت میگویند که بعد از زلزلهی بم آمدهاند و وقتی امکانات نبود و خشکسالی آمد زندگی در این منطقه را ترجیح دادهاند چون به هر حال اینجا به خدمات شهر وصل هستند. بستر خدماتی در شهرستانهای استان، بهویژه جنوب و شرق استان کافی نیست. باید به آنها حق داد که مهاجرت کنند. به چه امیدی بمانند وقتی بچهشان نمیتواند رشد کند؟ ولی وقتی آمدند، شهر آنها را نمیپذیرد و توانایی این را هم ندارند زندگی بهتری برای خود بسازند. اینکه برگردند به روستا هم به نظر من نشدنی است. خانواده داریم که 17 سال دارد در این منطقه زندگی میکند. چیزی که در حاشیه وجود دارد، بلاتکلیفی است. نه دولت به این آدمها میگوید بروید و نه میگوید بمانید. مثلا، شرکت برق به دو کوچه خدمات میدهد از طرفی، یکجاهایی اصلا زیر بار مشکلاتشان نمیروند. این افراد بلاتکیف هستند که بمانند یا بروند. در این منطقه، آب و برق و گاز ندارند و این نبودها، تبعات بسیار وحشتناکی دارد. تابستانها گرمازدگی بچهها خیلی زیاد میشود، برق نیست یا اگر هست ضعیف است. یخچالها را از برق میکشند و مواد غذایی فاسد میشود و همان را هم مصرف میکنند. این چیزها روی سلامتی بهویژه زنان و کودکان تاثیر میگذارد. بچههای اینجا اکثریت مریضاند. بیماریهای زنانه هم خیلی زیاد است. اعتیاد در حاشیهی شهر هم خیلی زیاد است و یک موضوع عادی و حتی هنجار است!».
حتی کودکان؟ من میپرسم و او تُن صدایش را پایین آورده و با ناراحتی میگوید: «بله». و از اینکه ترک اعتیاد کودکان نه بودجه دارد و نه یک اولویت جدی است ابراز نگرانی میکند و ادامه میدهد: «اولویت زندگی دختران حاشیه ازدواج است».
حتی در سن پایین؟ «بله. همین امسال، بعد از عید نوروز، یک دختر 13 ساله با یک مرد 40 ساله ازدواج کرد و الان باردار است». شما به این مسائل ورود نمیکنید؟ «اگر قبلش ارتباط صمیمی با آن خانواده داشته باشیم چرا. ولی اگر با ما نباشند نمیتوانیم کاری بکنیم. باید اعتماد داشته باشند تا تاثیر بپذیرند. خانوادههایی که با ما در ارتباط هستند اما وقتی میبینند من بهعنوان یک دختر مجرد آنجا میروم و چنین کارهایی انجام میدهم، خیلی دیدگاهشان نسبت به ازدواج دخترها عوض شده است. همیشه به دختران آنجا میگویم یا درس بخوانید یا مهارت یاد بگیرید و یا با کسی ازدواج کنید که دوباره مثل مادرتان نشوید. میدانید در مردمان این منطقه، امید به آینده خیلی پایین است. در زنان و دختران، افسردگی خیلی زیاد است. در طرح تابآوری زنان که در این منطقه اجرا کردیم، یکسری مصاحبههای فردی و گروهی داشتیم. میدیدیم مادران امید به زندگیشان صفر است و همیشه میگفتند ما تا آخر عمر بدبختیم. ولی ما همیشه به آنها میگوییم که دنیا فقط اینجایی که شما هستید نیست و میتوانید سرنوشتتان را تغییر دهید و خیلی هم تاکنون تاثیر گذاشته است. حتی کلاسهای آموزشی هم در این حوزهها برایشان برگزار کردیم که
خیلی هم از آن استقبال میشد».
شوق توام با نگرانی را در چشمان حدیثه میبینم وقتی که دارد از این آدمها میگوید. شوق از اینکه دلش لبریز از امید و آرزوهای خوب برایشان است، نگرانی، از زندگیای که دارند، از رنجهای بیحدی که میبرند و من، سکوت میکنم تا صحبتهایش را ادامه بدهد. «ما باید کاری کنیم این افراد احساس مفید بودن کنند. خیلی برنامهها برایشان دارم ولی الان چون اوضاع اقتصادی اینطوری شده مدتی است که در اجرای برنامهها تامل کردهایم. بهتازگی در یک کوچه قبل از کورهها، یک خانهی کامل را اجاره کردهایم. میخواهیم کلاسهای ورزشی و آموزش کودکان و مشاوره به زنان و کودکان و مردان را آنجا برگزار کنیم و آموزش مشاغل خانگی. میخواهیم جلسات کتابخوانی و نقد فیلم برای بچهها برگزار کنیم. مدتی پیش، یکسری کتاب آنجا بردیم، یکی از بچههای آنجا مثل متصدی کتابخانه، امانتشان میداد و خیلی هم استقبال میشد. در حاشیهی شهر، ظرفیتهایی وجود دارد که باید دیده شود. بچههایی هستند که در سن خودشان باهمهی سختیهایی که کشیدهاند و میکشند، واقعا نخبه هستند ولی نه دیده میشوند و نه حمایت. ما باید به این افراد کمک کنیم تا خودشان را نجات بدهند».
چه کاری بهتر از این؟ واقعا چه کاری بهتر از این؟ ... او این حرفها را میزد و من خیلی دوست داشتم راهی بلد بودم که شور و شوق و دلسوزیای که حدیثه نسبت به این آدمهای فراموش شدهی شهرمان دارد و در لحن و کلامش آشکارا دیده میشد را برایتان توصیف کنم و دوستتر داشتم این شور را در دیگر کسان هم میدیدم. کسانی که وظیفهای در برابر این آدمها دارند. اما حیف. نه آن و نه این.
میپرسم حدیثه، گفتی که به این کارها روی آوردی میخواستی احساس مفید بودن داشته باشی. الان این احساس را داری؟ بیدرنگ پاسخ میدهد: «بله. همهی زندگی و دغدغهام شده این افراد و زندگی و مشکلاتشان. ما یکسری کارها را میکنیم که بهخاطر آن، یکسری لذتها را از دست میدهیم. ولی باید آن کارها ارزش این را داشته باشد که برای من دارد. من از وقتی به حاشیهی شهر رفتهام، دیگر تفریحاتم را ندارم، شبها قبل از خواب، کارهای فردایم را مینویسم برخی اوقات میبینم همه هستند غیر از خودم! خانوادهام گاهی به من گوشزد میکنند که داری از خودت فاصله میگیری و وقت برای خودت نمیگذاری. من بهخاطر این کارها، نتوانستم درسم را ادامه بدهم ولی اصلا پشیمان نیستم چون بازخورد خیلی مثبتی از جامعه گرفتم. گاهی شبها از طرف بچههای حاشیه، پیامهای پرعطوفتی میگیرم که اشکهام میریزد. من قبل از این، دختری بودم که بسیار با دوستانم رفتوآمد داشتم و مادربزرگم همیشه به این کارم اعتراض داشتند. الان اما خیلی از دوستان را از دست دادهام. چون وقت ندارم با آنها باشم ضمن اینکه از جایی به بعد، دغدغههای آدمها متفاوت میشود. برای من، دیگر خیلی از کارهایی که همسالانم انجام میدهند جذابیتی ندارد. میدانید؛ هرچه قدر روح را رشد بدهیم به همان نسبت باید ارضایش کنیم. خیلیها هم به من میگویند: آیندهات چی؟ این کارهای داوطلبانه، روی شغلم تاثیر گذاشته است. من چهار سال تجربه در طراحی المانهای شهری داشتم ولی دیگر وقت و تمرکزی برای این کار ندارم. الان زندگی این 100 خانواده برایم اولویت بیشتری دارد. چند ماهی است که یک واحد تولید و چاپ نایلون راهاندازی کردهام ولی وقت کافی برای آن هم ندارم. از هیچکدام از این کارهایم هم پشیمان نیستم. من در زندگیام هیچوقت دنبال پول و ثروت نبودهام. اصلا هم ثروت را پول نمیبینم. خندهی بچههایی که از حداقل امکانات محروماند و در جشن مثلا یلدا شرکت کردهاند برایم یک سرمایه و ثروت و لذت است». حدیثه را در یک بعدازظهر سرد زمستانی ملاقات کردم. میخواستم بیشتر از خودش بهعنوان داوطلب نمونهی کشوری بگوید که مدتی است علاوه بر مدیرعاملی موسسه مهرگستر کویر، نائب رئیس مجمع جوانان استان کرمان نیز شده است اما او بهجای خودش، از حاشیه گفت و از آدمهاش و رنجهایی که میبرند و از امیدهایی که برایشان دارد. او زندگیاش را اینگونه رنگ و معنا بخشیده است.
17257
یک نما از زندگی حدیثه سالاری، داوطلب نمونۀ کشوری که در حاشیۀ شهر کرمان کار میکند
احساس مفید بودن دارم
سوءتغذیه در زنان و کودکان حاشیۀ شهر کرمان شدید است
نظر خود را بنویسید