گروه فرهنگوهنر – دیروز جمعه، جمعی از دوستان سید جلال طیب در محوطهی باغموزه هرندی کرمان گرد هم آمدند و بهیاد او شعر خواندند و نغمه نواختند.
به گزارش فردایکرمان به نقل از استقامت، زندهیاد سیدجلال طیب، پیشکسوت عرصهی تئاتر و یکی از هنرمندان محبوب کرمان بود. دیروز جمعه مراسم یادبود او با حضور اعضای خانواده و یاران و دوستداران و خیرمقدمگوییِ فرزندِ وی برگزار شد.
در این مراسم علیاکبر اصفهانی، سعید بیابانکی، حسن دلبری و حامد حسینخانی شعر خواندند و شهرام ابوعامری به نواختن ویولن پرداخت و سینا صادقی نیز با تبنکنوازی او را در اجرا همراهی کرد.
همچنین، رضا خضرایی با بیان اینکه متولی این مراسم هیچکس جز یاران و دوستداران زندهیاد جلال طیب نیستند، بر حسن خلق او تاکید و بیان کرد: «طیب چهرهی عجیب و غریبی بود؛ او با تمام بزرگانِ ادب و فرهنگ ایرانی ارتباط داشت و با اغلب آنها دوستی داشت. همهی کسانی که با او در ارتباط بودند، رابطهی پدر-فرزندی با وی داشتند و همه تصور میکردند که اگر او با آنها ارتباطی خاص دارد، فقط این ارتباط مخصوص به آنهاست؛ اما حقیقت این است که زندهیاد سیدجلال طیب با تمام اطرافیان خود همین نوع دوستی را داشت و این، برخاسته از حسن خلق و روح بزرگ وی بود. درواقع هیچکس به اندازهی او در رفاقت ثابتقدم نبود».
در این مراسم جمعی از اهالی و اصحاب فرهنگ و چهرههای برجستهی هنری چون: هژبر ابراهیمی، محمدرضا هاشمینژاد، محمدرضا علیزاده، محمدعلی گلابزاده، محمد میرزایی، سعادت ارجمند، حسن سلاجقه، مختار سلاجقه، عباس دبستانی، گلبانگ کرمانی، محمد اسلامی، وفایی و... حضور داشتند.
همچنین در این مراسم از سردیس زندهیاد سیدجلال طبیب رونمایی به عمل آمد. سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، مس سرچشمه، شهرداری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و جمعی از اصحاب فرهنگ و هنر و خانوادهی استاد طیب با همکاری یکدیگر این یادبود را برگزار کردند.
بر پایهی این گزارش، سید جلال طیب، پیشکسوت تئاتر سال گذشته درحالیکه 91 سالش بود درگذشت، و برای جامعهی فرهنگ کرمان چیزی جز حسرت و انده باقی نگذاشت.
دکتر مجاهد غلامی، منتقد و پژوهشگر ادبیات، همان زمان در کانال شخصی خود نوشت:«... روزی که به بهانه انتشار کتابم درباره هوشنگ مرادی کرمانی(نوشتن از روی دست زندگی) [سید جلال] خواست که در تفرّجشان با استاد مرادی کرمانی و حاج احمدآقا یوسفزاده در باغ شازده همراهشان باشم و من به دلیل مسافرت نتوانستم فرمانبرداری نمایم، مهربانانه قبول کرده بود؛ و من چقدر حسرت خوردم وقتی ماجرای رویدادهای نمکین آن روز را در غیاب خودم از زبان حاج احمدآقا می شنیدم.
باری، وعدهی دیدار به شهریور افتاد. حالا که تقریبا بار و بنه سفر را بستهام و باز هم میدانستم که اگر پایم به کرمان برسد حتما وفای عهد خواهم کرد و در «شفا-خانه» استاد طیّب نوشداروها خواهم چشید، چشمم ناگهانی روی اعلانهایی میلغزد که دارد توی زمینهی سیاه، در کانالهای تلگرام، خبر فوت این پیرهنرمند بالا بلندِ خندهرویِ خوشخوی را دست به دست میگرداند.
دلم گره میخورد به آخرین سطر از فیلم «سوته دلان» علی حاتمی، که جمشیدخان مشایخی آن سالهایِ جوانی، حروف دردآلودش را در بغض فروخورده دریغی تلخ میشکست: «همهی عمر دیر رسیدیم!».
آن جِنتلمَن میدانِ قلعه
آن روزها رضا شمسی روزنامهنگار گرانمایه هم یادداشتی با تیتر« آن جِنتلمَن میدانِ قلعه» در رثای سید جلال منتشر کرد. او نوشت: «من در مرگ جلال طیب با اندوه بسیار اشک ریختم؛... اگر بخواهم صورت ظاهر آن نازنین را توصیف کنم، درست آن است که بگویم او ظاهری آراسته، موقر و زیبا داشت. مهربان و خوشرو بود و دیدارش هر انسانی را به وجد و شعف وامیداشت. جلال طیب را میتوان نمونهی تیپیک یک “جنتلمن” به حساب آورد و جنتلمن به فارسی در معنی با شخصیت، باتربیت، باوقار و نجیب، ترجمه شده است. و من با آگاهی، از این واژهی وارداتی استفاده میکنم. چرا که میخواهم بر این نکته تاکید کنم که جنتلمن کسی است که بخشی از فرهنگ رفتاری خود را از ظواهر مدرن و در تعامل با مدرنیتهی اروپایی میگیرد. از ظاهر در پوشش گرفته تا رفتار جمعی و فردی و بهداشت شخصی.
جلال طیب از سویی دیگر، ریشهای عمیق در این خاک داشت. او پیرمرد جنتلمنی بود که استعدادهای خود را در کوچههای غبارآلودهی همین شهر دریافته و پرورانده بود. چند سال قبل در گفت و گویی که با او داشتم وقتی از پستوخانههای نمایش این شهر و تاریخ شکلگیری اولین سینماهای کرمان برایم میگفت؛ از نوجوان ۱۶ سالهای میگفت که در شکلگیری تئاتر نوین کرمان و دعوت از «سید علیمحمد رجایی» برای سکونت در کرمان، نقشی موثر بازی کرده است. و من تازه آنجا دانستم که آن انسان نازنین تا چه اندازه بومی است و به گردن ما حق دارد، پس میخواهم بگویم جلال طیب را تنها و فقط پیرمرد اتوکشیدهای به یاد نیاورید که دست به سیاه و سفید نزده و سختی سرما و هرم گرمای صحنه را نمیشناسد. او بیشتر از خیلی از ما خاک صحنهی هنر را خورده بود و با رنج زندگی آشنا بود.
جلال طیب حدود سه دهه هم در کرمان نبود. از زادگاه مهاجرت کرد و راه معاشرت با بزرگان ادب و هنر کشور را در شهرهای مختلف و از جمله در تهران و مشهد پی گرفت. اما جالب آنکه او در این مسیر واجد یک دیسیپلین فرهنگی و هنری بود، و آنچه در چشم نگارنده مهم است، باور او به همین دیسیپلینی است که انتخاب کرده بود؛ یعنی در مسیر خود، منش و روش مشخصی داشت و من اجازه میخواهم از آن منش و روش به عنوان نوکلاسیسیم ایرانی یاد کنم.
نوکلاسیسیم بهطور کلی نوعی از عقلگرایی بر محور تعادل است و در آن مکتب، هنرمند کسی است که به طور کامل و جامع به قوانین آگاه باشد، البته این بدان معنی نیست که کلیشهها را تکرار کند، بلکه آنها را با آن بخش از سنت که مطلوبش میباشد، در هم میآمیزد و از نو بیان میکند. حالا اگر این کلیات، با رنگ و بویی ایرانی درهم آمیزد، میتوان از آن به نوکلاسیسیم ایرانی تعبیر کرد.
پیرمرد نازنین ما چنین بود؛ محبوبترین شاعر معاصر، نزدِ آن زنده یاد، دکتر مهدی حمیدی شیرازی بود، به غزلسرایانی مثل عماد خراسانی و سعید نیاز عشق میورزید، شیفتهی ارفع کرمانی بود و با شعر غلامحسین اولاد سر و سرّی داشت. همچنین سلیقهاش در موسیقی، که همآوای بزرگان برنامهی گلها و گلهای جاوید و گلهای تازه بود و تابلوهای نقاشی که دوست میداشت و تعدادی که بر دیوارهای خانهاش آویخته بود، نیز شاهدی بر همین مدعای من میتواند بود.
باری؛ وقتی نوشتم در مرگ جلال طیب با اندوه بسیار اشک ریختم، در واقع در رثای چنین خصوصیاتی بود. او، هیچ اثر هنری از قبیل مجموعه شعر یا نمایشنامه، از خود بر جای نگذاشت، اما اهمیتش به گفتمان و منشی بود که مبلغ آن بود و آن را ترویج میکرد. نوعی گفتمان و منش که من از آن به نوکلاسیسیم فرهنگ ایرانی یاد میکنم که متاسفانه این روزها باید با آخرین بازماندگان و یادگاران آن خداحافظی کنیم».
نظر خود را بنویسید