گروه فرهنگوهنر - «از نویسندهای که نمیشناسید، داستان نخوانید»؛ این، عنوان مجموعه داستانهای محسن لشکری، داستاننویس و منتقد ادبی است که به تازگی توسط انتشارات قصه باران روانۀ بازار شده است و قرار بود هفتم اسفندماه سال گذشته، در محل کتابخانۀ موزه هنرهای معاصر صنعتی رونمایی شود که به علت چیرگی کرونا، لغو شد و میرفت تا رسیدن اطلاعی ثانوی. قرار بر این بود که علی ملازاده و حامد حسینیپناه، دو داستاننویس و مدرس ادبیات داستانی، در این مراسم نقد این کتاب را عهدهدار شوند و محمدمهدی درتاج به اجرای برنامه بپردازد؛ اما با ادامهدار شدن بحران کرونا، پیش آمدنِ قرنطینۀ خانگی و به تبع آن رونق استفاده از امکانات فضای مجازی، خبر رسید که قرار است شب سهشنبه پنجم فروردینماه، نشستی مجازی به صورت زنده از طریق اینستاگرام محمدمهدی درتاج، برای گپوگفت در رابطه با داستاننویسی و اثر تازۀ محسن لشکری، با این نویسنده صورت بگیرد. آنچه که در ادامه میخوانید، صحبتهای صاحب این اثر داستانی است.
به گزارش خبرنگار فردایکرمان، محسن لشکری در این نشست زندۀ اینستاگرامی در ابتدا در مورد عنوان کتاب که به گفتۀ وی «بازخوردهای منفی و مثبتِ زیادی داشت»، توضیح داد:«اسم کتاب من، «از نویسندهای که نمیشناسید، داستان نخوانید»؛ درواقع برگرفته از یکی از داستانهای به کار رفته در خود مجموعه است. البته داستانی که خودم بسیار دوستش دارم و در این مجموعه نیز به چاپ رسیده، داستان «همچو دلقکها گریه کردم» است و راستش را بخواهید، تا دقیقهی 90 هم میخواستم این اسم را برای کتاب انتخاب کنم اما سرانجام دیدم اسم فعلی، قدرت بیشتری در جذب مخاطب دارد. از این اسم، هم بازخوردهای منفی گرفتم و هم مثبت. عدهای آمدند و گفتند این چه اسمی است؟ خودت گفتهای از نویسندهای که نمیشناسید، داستان نخوانید، ما هم تو را نمیشناسیم پس داستانت را نمیخوانیم! من هم جواب دادم هرطور که سلیقۀ خودتان است همان کار را انجام دهید. از طرف دیگر، عدهای دیگر نیز آمدند و گفتند انتخاب این اسم بسیار هوشمندانه بوده است؛ به هرحال آنچه که میخواهم بگویم این است که پس از انتخاب چنین اسمی، بازخوردهای هر دو سلیقه را دیدم».
وی افزود:«این کتاب شامل دو بخش است که یکی از بخشهای آن دربرگیرندۀ 16 داستان از داستانهای کوتاه من است و بخش دیگر، متشکل از 21 داستان مینیمالِ یکدقیقهای است که بسیاری از آنها را در صفحه اینستاگرامم منتشر کردهام. واقعاً دوست داشتم کتابم ترکیبی باشد از هر دوی این دو ژانرِ داستانی که خوشبختانه ناشر هم با تصمیم من موافقت کرد».
شاعری شکستخورده بودم!
این داستاننویس در بخش دیگری از صحبتهای خود، از چگونگی ورود خود به وادی نویسندگی گفت و تشریح کرد که چگونه در نوجوانی دریافت که «شاعری شکستخورده است»:«من از سالهای 81، 82 نوشتن را شروع کردم. البته از ابتدا شعر میسرودم اما زمانی که در جلسات ادبی با حضور مرحوم مسعودی و علی ملازاده شرکت کردم و با فنون شعری بیشتر برخورد کردم، دیدم که اصلا در شاعری استعداد ندارم! بنابراین تبدیل شدم به شاعری شکستخورده. از آنجا بود که تصمیم گرفتم به نوشتن بپردازم و از آن زمان بود که به جای شعر، داستانهایم را به جلسات ادبی بردم».
هنر امروز در وضعیت خوبی نیست
لشکری در قسمت دیگری از این نشست، با بیان اینکه وضعیت داستاننویسی در کل کشور وضعیت خوبی ندارد، اما در کرمان اتفاقات امیدوارکنندهای در حال رخ دادن است، بیان کرد:«وضعیت داستاننویسی نسبت به دهههای درخشان داستاننویسی اکنون وضعیت خوبی ندارد. اما مطمئنا در آینده نویسندگان زیادی خواهیم داشت. این امر نیاز به زمان دارد. اما در کرمان، در این دو دهۀ اخیر نویسندگان خوبی معرفی شدند و نویسندگان قدیمی هم جایگاه خودشان را در ایران و حتی خارج از ایران تثبیت کردند. اما کلاً هنر در ایران نسبت به پتانسیلی که دارد نتوانسته جایگاه خودش را داشته باشد. شاید دلیل این امر برمیگردد به اینکه مخاطب امروز مخاطب یکدقیقهای است و به دنبال لذتِ عالی از هنر نیست. امیدوارم که سلیقهی مردم حداقل در زمینه داستان تغییر کند».
به یکی از داستانهایم بسیار دلبستهام
لشکری در پایان صحبتهای خود، پیش از آنکه به قرائت قسمتی از کتاب تازۀ خود بپردازد، در مورد داستان مورد علاقۀ خود، «همچو دلقکها گریه کردم»، ابراز کرد:«به این داستانم بسیار دلبستهام. بهطوریکه همیشه در خلوت خودم باز هم این داستان را پیش خودم میخوانم. منی که حافظهام خیلی ضعیف است و خیلی سخت یاد میگیرم، از فرط اینکه این داستانم را تکرار کردهام تمام سطور آن در ذهنم نقش بسته و همیشه آن را با خود دارم».
بخشی از این داستان را با قرائت نویسنده میخوانید:
«بهت گفتن مادرت رو من کشتم درسته؟ اینقدر پُرت کردن که خالی شدی از هر سوال و جوابی درسته؟ یکطرفه رفتی به قاضی تا دو طرف رو نابود کنی. میدونم، درکت میکنم. تقصیری نداری. اونا همه چیزو بهت نگفتن. پس بذار من بهت بگم. من فقط قصه میگفتم. مادرت رو نکشتم. من بیتقصیرم. البته میتونستم یه کارایی بکنم اما نکردم. یعنی نتونستم. شایدم ترسیدم. خیلی چیزا دست من نبود، مثل تو، مادرت، حتی خود قصه یه جایی از دستم کند. نفهمیدم چی شد و کی اومد و کی رفت که اینجوری شد. همه چیز تقصیر بارون بود و اون غول بیابونی. ازش میترسیدم. مادرت بهش میگفت بابا. نه شبیه باباها بود نه آقاها. فقط یه کم شبیه آدما بود. چشمای درشتی داشت. درشتتر از هیکلش. هیکل ریزهمیزهای داشت. اما پشتش یه ترس بزرگ خوابیده بود که زهرۀ آدمو آب میکرد. میگفت بشین، مینشستم. میگفت پاشو، پا میشدم. مونده بودم اگه یه روز بگه بمیر، چیکار کنم. اما اون هیچوقت نگفت. اما من از وقتی مادرت اومد، روزی هزار بار مردم، تب کردم، دیوونه شدم. همه میگفتن جنّی شدم. احمقا نمیدونستن تو قصه هستن و همهشون رو من ساختم...».
گفتنی است، این داستاننویس در پاسخ به سوال مجری مبنی بر اینکه:«روزهای قرنطینهای خود را چطور میگذرانید؟» گفت:«با این خانهنشینی، برایم فرصت مناسبی فراهم شده که بیشتر بتوانم بنویسم و بخوانم». /م
نظر خود را بنویسید