محمد لطیفکار - اگر به هر دلیل سفری به سیرجان داشته باشی ولی باغ سنگی این شهر را نبینی، نمیتوانی ادعا کنی که این شهر را دیدهای! با اینکه یک باغ سنگی واقعی است، اما وقتی آنجا را از نزدیک ببینی خیال میکنی وارد دنیای افسانهها و اسطورهها شدهای!
خالق این باغ درویشخان بود که از راه کشاورزی و دامداری روزگار میگذرانده و تا هیجدهم فروردینماه سال هشتاد و شش هم در این باغ نفس میکشید.
درویشخان تا زنده بود، وجودش با حرکات ویژه و دوستداشتنیاش، از باغ خودساختهاش جداناپذیر بود. هرچند خالق باغ، کسی جز او نبود، اما خودش پارهای از خلقت خودش شده بود. حالا هم که رفته، خودش و باغش به معمایی تبدیل شده، که رازهایش را با خودش برده است. او هیچ راهی برای کشف این رازها برای ما باز نکرد، جز اینکه حالا هرکس به فراخور درک خود، میتواند از هنر و معنایی که در این باغ نهفته است درک ویژهای داشته باشد.
در این مجال کوتاه، قصد و توان من پیجویی کشف این رازها هم نیست، اما میخواهم به مناسبت سالروز درگذشت او به نکاتی از او و سرمایهی گرانقدرش اشاره کنم و تاکید کنم اگر دستمان میرسد باید کاری کنیم که این اثر فرهنگی و اجتماعی حفظ شود. بهخصوص که دربارهی این باغ و اهمیت آن، تا کنون حرفها و سخنهای فراوانی گفته و نوشته شده است. البته دو کار ارزشمند پرویز کیمیاوی، مستندساز برجستهی ایرانی حسابش از همهی کارهای دیگر جداست. کیمیاوی همان کسی است این باغ را به عنوان یک پدیده کشف کرد و آن را به دنیا معرفی کرد.
پس از او بسیاری از هنرمندان و نویسندگان که به اینجا آمدند تلاش کردند تا نقبی به رازها بزنند، و همین شد که انواع نظرات و خرده روایتها هم دربارهی درویشخان و باغش رواج یافت. گروهی او را یک معترض نظام ارباب و رعیتی دانستند که در پی ماجرایی عصیان میکند و این باغ سنگی را بهطرزی اعجابگونه خلق میکند. گروهی هم او را فارغ از عقبهی انگیزهها و اهدافش، یک هنرمند برجسته معرفی میکنند که هنوز کارش به درستی دریافت نشده است. و همینطور نظرات بینابینی و تلفیقی دیگر. برای مطالعهی پارهای از این نظرها شما را دعوت میکنم به مطالعهی تازهترین مطالب ارزشمندی که چند ماه پیش در جنگ هنر مس، شمارهی 14 دربارهی باغ سنگی منتشر شد؛
چون بنا دارم به اجمال بنویسم از این ویژهنامه به بیان چند جمله بزعم خودم کلیدی، اشاره میکنم.
بیژن ادبی روزنامهنگار ارجمند در جایی از مقالهی دلیران سنگستان مینویسد: «درویشخان یک هنرمند نبوده و از ذهنیتی تربیتیافته و آموزشدیده نیز برخوردار نیست، اما فرم و ساختار کار، بهخودی خود نوعی تضاد آشتیناپذیر هنرمندانه و فلسفی را در بطن خود پنهان دارد. این فضا، خاکستری و سیاه است. از مرحلهی پژمردگی و زرد بودن، گذار داشته و روایتی از مرگ است». این هم حرفی است که در مورد کوشش درویشخان به دل من مینشیند.
دکتر مرتضی فرهادی انسانشناس مینویسد: «باغ سنگی هرچه باشد و به هر دلیلی که این اثر خلق شده باشد، اکنون بخشی از میراث فرهنگی سیرجان و ایرانیان و حتی بشریت است... از آنجا که مصالح باغ سنگی در فضای آزاد و در زیر تاثیرات آفتاب و باد و باران قرار دارد، مانند هر اثر هنری دیگری و بیشتر از آنها در معرض خطر نابودی است». این اظهار نظر دکتر فرهادی از ضروریترین کارهایی است که ما و بهویژه مردم سیرجان باید به دنبال آن باشیم تا این اثر حفظ شود. تفصیل آن را در مقالهی ارزشمند مرد آسماننگر و دارسنگهایش بخوانید.
آنهایی که باغ سنگی و فیلم کیمیاوی را دیدهاند حتما از تماشای فیلم و متن روایت و گفتار فیلم هم لذت زیادی بردهاند. این متن یک بیان صرفا ادبی و شاعرانه نیست، اما چون احمدرضا احمدی شاعر گرانمایه آن را نوشته است طبیعتا فراتر از یک روایت معمولی دربارهی باغ سنگی به دل ما مینشیند. در جایی از این روایت احمدرضا احمدی با آن صدای دلنشیناش میگوید: «در باغ سنگی چون همیشه باد میوزد. روز؛ سنگ، شب؛ سنگ، هفته؛ سنگ، ماه؛ سنگ، سال؛ سنگ. اینک باغ؛ تنها، اینک پیرمرد؛ تنها ... اما هنوز کسی راز باغ سنگی و پیرمرد را نمیداند».
21579
یادداشت محمد لطیفکار
نظر خود را بنویسید