فردایکرمان ـ زهرا طاهری*: «از ۱۷ مردادماه سال گذشته روزهای زیادی میگذرد و اتفاقات و فراز و نشیبهای فراوانی را در حوزه خبر و رسانه تجربه کردهایم.
از شرکت در جلسات و بازدیدها و سفرهای کاری، همراه مسئولینی که از پایتخت به شهرمان میآمدند؛ بگیرید تا حادثهی هواپیمای تهران ـ اوکراین و پرپر شدن نخبههای سرزمینمان؛ از شهادت حاجقاسم سلیمانی که همراه شد با جان باختن تنی چند از هموطنانی که آمده بودند تا پیکر مطهرش را بدرقه کنند اما خود هم آسمانی شدند؛ تا سیل و زلزله، تا جولان بیرحم کرونا که نفس سلامت و زندگی خیلیهامان را، به ویژه کادر درمان را به شماره انداخته است.
یک روز برایمان خبر از اختلاس و احتکار میرسید و بیگمان باز هم میرسد! آنهم در شرایطی که به واسطهی تنگناهای اقتصادی روز به روز سفرهی اکثر خانوادهها کوچک و کوچکتر میشود و هزینهها سرسامآورتر و بازار و تامین مایحتاج جای غریبتری برای خیلیهامان، اما بهقول معروف «آب در دل برخی دیگر تکان هم نمیخورد!».
روز دیگر هم قتل رومینا و ریحانه تنمان را لرزاند و حدود شش ماه است که آمار مرگومیرها کرونا هم که همچنان بر سرمان میریزد و انگار گریزی از آن هم نیست!
کسی که خبرنگار نباشد، وقتی ببیند حجم اخبار ناخوشایند دارد روحش را تحت فشار زیادی میگذارد، بهراحتی گوشی موبایلش را خاموش میکند، تلگرام و واتساپ و اینستاگرامش را حذف میکند و خودش را از هجوم این اخبار رها میکند. ما خبرنگارها اما تمام لحظاتمان گره خورده به هر اتفاقی که رخ میدهد.
این وضعیت، استرس و اضطراب زیادی برای ما بهدنبال دارد و در قیاس با دیگر مشاغل، دستمزدهایمان هم اندک است و آب باریکههایی داریم که زیر سایهی هراسها و استرسها به دستمان میرسد و چه اضطرابهایی که به خاطر رد شدن مرتب بیمههامان، به عنوان ذخیره و توشهای برای روزهایی که دیگر توان کار کردن نداریم به جان میخریم.
شغلی که بخواهیم و نخواهیم از صبح تا شبهنگام که سر بر بالین میگذاریم اخبار و اتفاقات تلخ آن چنان احاطهمان میکنند که دلمان هر لحظه آرزو میکند کاش از گوشه و کنار شهر خبری خوش برسد تا هم حال خودمان را خوب کند هم حال مخاطبهامان را، اما انگار مگر بوی بهبود از اوضاع جهان به مشام میرسد؟ با این همه اما، ما موجیم که آسودگی ما عدم ماست و همچنان قرص و محکم در عرصهی سخت اما شیرین رسانه میایستیم و دست از رسالتمان بر نمیداریم چرا که خو گرفتهایم به مطالبه، به پیگیری، به نشاندن لبخند رضایت بر لبهای آنان که امیدشان به قدرت رسانههاست.
نگارنده اما پنج سالی است چنان روزهایش به این حرفه گره خورده که انگار نبض زندگیش با دغدغههای هرچند پر استرس این شغل میزند.
اولینبار، سالها پیش مثلا سال ۸۲ در لابهلای روزها و امتحانات دانشجویی، پایش به هفتهنامه گلدشت باز شد، تا اینکه ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر توفیق حضور بیشتر را در این رسانهای که حالا ۱۹ سالگیاش را پشت سر می ذارد و مدیرمسئولش استاد ارزشمندی چون دکتر بختیار مجاز عزیز است؛ از دست داد؛ اما دوباره مردادماه سال ۹۵ به شوق نوشتن و قلم زدن، به گلدشت برگشت و اینبار به عنوان نماینده نشریه در شمال استان، فعالیتهایش را از سر گرفت و کمی بعدتر مسئولیت پایگاه خبری گلدشت کرمان را هم عهدهدار شد و فرصت را برای کسب تجربه بیشتر غنیمت شمرد که همینجا از اعتماد و باوری که دکتر مجاز این پیشکسوت رسانهای در اینباره به او داشته است قدردانی میکند.
راستش روزهای اول، که همین پراید عصای دستی را که از حقوق و مزایای خبرنگاری سندش را به نام خودش کرده، نداشت و آواره ایستگاههای تاکسی و خط واحدها و آژانسها بود خیلی سخت میگذشت؛ حتی چندبار میخواست بیخیال این شغل که هر لحظهاش باید سر از یک گوشه شهر در میآورد بشود؛ اما همین روزها باعث شد محکم گام برداشتن و صبوری را بیشتر از هر زمانی یاد بگیرد و به قول معروف واقعا بفهمد «نابرده رنج، گنج میسر نمیشود». باعث شد بفهد هر گامی که بر میدارد او را چند قدم به اُخت شدن با حرفهاش نزدیکتر میکند.
باعث شد بفهمد این ماشینی هم که به چشم خیلیها نمی آید و گویا قرار نیست تولیدش ادامه هم داشته باشد؛ روزی میرسد برای خودش زیرخاکی باارزشتری میشود؛ پس باید قدرش را بداند و هر وقت دلش هوای چهارچرخ بهتری را کرد، روزهای سرد و گرم پیاده بودنش را زیر آفتاب و مهتاب، به یاد آورد تا بیشتر شکرگزار خدایی باشد که امکان خرید همین را هم برایش فراهم کرد.
راستش روزهای اول کم تجربه بود و از شما چه پنهان گهگاهی سوتیهای جالبی هم میداد که هر وقت یادش میآید یواشکی برای خودش میخندد و گاهی هم با همهی بیتجربگیهایش کارهای اثربخشی میکرد یا چنان دست به قلم میشد که مدیرشان باور نمیکردند آنچه پیش رویشان قرار داده است حاصل تراوش فکر و ذهن خودش باشد!
اما بالاخره از مرداد ۹۵ روزها گذشت و گذشت تا رسید به مرداد ۹۹ و هر ساله این روز که از راه میرسد همه آنچه را که تجربه کرده است در ذهنش مرور میکند و میبیند چقدر هنوز با یک روزنامهنگار ایدهآل توی ذهن خودش فاصله دارد.
حالا هم دوباره با از راه رسیدن ۱۷ مرداد و تکرار روز خبرنگار که هرساله چون دیگر مناسبتها با همهمه شروع میشود؛ در چشم برهم زدنی چنان زود تمام میشود که خبرنگار میماند و دغدغههایش و گویی اصلا چنین مناسبتی نیامده است!
نگارنده نه اینکه بخواهد در آستانه فرا رسیدن حداقل دلخوشی خود و همکارانش ساز ناکوک و سوهان روح شود و این مناسبت را به کام خود و بقیه تلخ کند؛ نه هرگز! فقط دیگر حوصله گفتن از تبریکهای کلیشهای و نشان دادن تصاویری غیر واقعی از شرایط خبرنگاری را ندارد.
فارغ از سختیهای این حرفه، اما راستش لذت میبرد از این وسوسهها و کنجکاویهای خبرنگاری که لحظهها و وقایع، چه با قلم و چه با لنز دوربین ثبت میشوند.
اصلا چه چیزی شیرینتر از اینکه «کاسهای را زیر نیم کاسه ذهنش» جابهجا کند تا از کسی که نمیخواهد حقیقت را بگوید اعتراف بگیرد و آب پاکی را روی دستش بریزد و برود و بگذارد دستش در حنایِ شگردِ خاموشِ او بماند!
اصلا وقتی لبخند رضایت را بر لبهای مظلوم یا محرومی مینشاند اینجاست که خبرنگاری برایش شیرینتر میشود.
دمخور شدن با آدمهای مختلف باعث شده یاد بگیرد چه تفاوتهای زیادی بین افراد وجود دارد و برای تعامل با هر کدامشان نیاز به چه نوع ادبیاتی دارد!
خوب که میاندیشد؛ میبیند از آن زمان که پا به عرصهی روزنامهنگاری نهاده؛ خیلی چیزها در نگاهش عوض شده که شرح تاثیرات آن، بیش از این در حوصله این یادنوشت نمیگنجد اما حداقل میتواند به درک بهتر ماهیت روزنامهنگاری، گسترهی وسیع ارتباطاتش، تحمل نقدپذیری و پذیرش اشتباهاتش در این حرفه، که هرکدامش گنجی از تجربه است اشاره کند.
ناگفته نماند وقتی معتقد است خبرنگار باید همیشه پویا باشد و میان مردم زندگی کند و از همهی حوزه ها مطلع باشد؛ دیگر ساعت و زمان و مکان انجام کار برایش مهم نیست. گاهی صبح زود بیدار میشود و به دل رویدادها میزند؛ گاهی هم نه تا وسط روز میخوابد!
گاهی شب بیداریهای طراحی نشریه را میگذراند؛ گاهی دلش کارهای بزرگتر و موثرتر میخواهد؛ گاهی یک گوشه از خیابان پارک میکند و خبرش را تنظیم و منتشر میکند و بعد راهش را ادامه میدهد؛ گاهی مصاحبههایش را تلفنی میگیرد و گاهی حضوری؛ گاهی دلش هیاهو میخواهد و قانع شدن و گاهی حرکت چراغ خاموش؛ گاهی.... و اینها همه یعنی او عشق میورزد به کاری که به مشکلاتش هم آگاه است.
اما چیزهایی هم هست که آزارش میدهد؛ چیزهایی مثل دعواهای سیاسی و منفعت طلبیهایی که سرنوشت و توسعهی هر منطقهای را به قهقرا میبرد.
چیزهایی مثل وجود خبرنگار نماهایی که فرصتهای رسانه ای را با بازار داغ تبلیغات، سیاهنمایی، بردگی و ناشیانه اطلاعرسانی کردن در حقیقی و فضای مجازی، اشتباه گرفتهاند.
چیزهایی مثل آیندهی مبهم داشتن بهدلیل حمایت نشدن برای تامین مسکن و معاش درخور که بشود در این اوضاع بغرنج اقتصادی گلیم خود را از آب بکشد و باری بر دوش دیگران نباشد.
چیزهای مثل اذعان داشتن مسئولین به سخت و زیانبار بودن این حرفه، اما دست روی دست گذاشتن و ندیدن مشقتهایی که یک خبرنگار متحمل میشود؛ انگار که برای او و همکارانش دلسوز واقعی وجود ندارد و همهی هنر آنان که مدعی توجه به این قشر هستند؛ به وعده وعید دادن خلاصه میشود.
بیتعارف بگویم واقعیت امر این است بسیاری از مدیران ترجیح میدهند، در سایه و سکوت به کار مدیریت خود بپردازند و تنها زمانی از خبرنگار یاد میکنند که بخواهند عملکرد مثبتی از اداره متبوع خود را منعکس کنند و پس از آن دوباره همان آش و همان کاسه را در پی بگیرند!
اینها که کنار هم گذاشته شود نشان میدهد حال و روز خبرنگاران گل و بلبل نیست و کبکشان خروس نمیخواند که به روی خودشان نیاورند و دغدغههایشان را قورت دهند که مثلا روزشان است و اگر هم رضایتی به دل ندارند باید خودشان را به خوشحالی بزنند تا این مناسبتی که هرچه میآید و میرود باز هم خیری برایشان به ارمغان نمیآورد؛ میمون و مبارکشان شود!
درد دیگر این است نهتنها برخی مدیران تفاوت بسیار زیاد مابین روابط عمومی و خبرنگاری را نمیدانند بلکه با دید روابط عمومی به خبرنگار مینگرند و بعضا در کمال تاسف تصور صحیحی از روابط عمومیها هم ندارند!
عدم اطلاع بسیاری از مدیران از قانون مطبوعات و تلاش برای جلوگیری از نشر واقعیات چه بسا با توسل به تهدید یا شکایت و غیره شاید یکی از بزرگترین معضلهایی باشد که خبرنگاران کمابیش با آن سر و کار دارند.
دادن عنوان خبرنگار به افرادی که تنها از روی تفنن چند مطلب آشفته نوشتهاند و هیچگاه انعکاس حرفهای و اصولی اخبار و واقعیات برایشان دغدغه نبوده، از دیگر آسیبهایی است که گریبانگیر این حوزه شده است.
نا گفته نماند اگر استقلال خبرنگار به هر نحو از او گرفته شد؛ چشم بینایش، نابینا و آن زبان آگاهی بخشش، کوتاه خواهد شد و در نتیجه درخت بیعدالتی رشد خواهد کرد و سایه تاریک خود را بر جامعه خواهد انداخت.
حرف و سخن در این حوزه فراوان است و نگارنده به عنوان عضو کوچکی از مجموعه نشریه و پایگاه خبری گلدشت که قلمش مدام عطش نوشتن کلماتی را که لبها و چشمها و دستانش برای هم رج میزنند دارد؛ از شرح تاثیرات این حرفه بر خودش قاصر است و بیش از این یارای بیانش را ندارد.
او ضمن تبریک این مناسبت به همکاران رسانهای خود به ویژه به دکتر مجاز مدیرمسئول فرهیخته نشریه و پایگاه خبری گلدشت، برای همه آنانکه عاشقانه و دلسوزانه در این عرصه فعالیت میکنند؛ آرزوی سلامتی، سعادت، سربلندی و توفیق روز افزون دارد.
همچنین از حی سبحان میخواهد کمکش کند به حکم امانت بودن قلم، همیشه بهحق بر صفحه کاغذ بنگارد و از هیچ چیز و هیچ کس نهراسد و هرگز در دام بازیهای سیاسی و تملقگوییها نیفتد و از مسیر اصلی رسالتش دور نشود.
همچنین بدون وابستگی به هیچ حزب و گروهی اهمیت انعکاس رسانهای خود را در نظر گروههای مختلف جامعه پر رنگ نماید تا همواره صدای رسای مردم و مخاطبین رسانه خود باشد.
چرا که حتی اگر آرمانگرا هم باشد و کمالگرا، بیتردید هیچ رسانهای وجود ندارد که همه مخاطبان خود را راضی نگه دارد اما میشود فارغ از همه خط و خطوطهای رسمی و غیر رسمی، پایبند به اخلاق رسانهای و حرفهای بود و علیرغم غم کاغذ و بالابودن هزینههای چاپ که نمیگذارد آب خوش از گلوی هیچ تحریریهای پایین رود، از فعال بودن در این حوزه دلسرد نشود». / الف
*خبرنگار و نماینده نشریه گلدشت در شمال استان کرمان
نظر خود را بنویسید