فردای کرمان - محمد لطیفکار: شعبان جعفری از افراد اصلی کودتای بیستوهشت مرداد بود. پس از انقلاب جانش را برداشت و راهی آمریکا شد. بیست سال بعد که به هشتاد سالگی میرسد لب باز میکند: بعد از ظهر ۲۸ مرداد زاهدی ما رو خواست. مام رفتیم اونجا. گفت: برین نذارین مردم شلوغ کنن دیگه. این بود که ما به حساب راه افتادیم تو خیابونا!
همین دو سه جمله نشان میدهد در آن روز کودتا چه اتفاقاتی رخ داده است.
او گوشهای از سفرهی دلش را نزد هما سرشار خبرنگار و خاطراتنویس باز میکند، و از کودکی تا زمانی که به اون بالا بالاها میرسد اشارههای عبرتآموزی دارد.
این آدم نیازی به مدرسه رفتن نمیبیند: «تقریبا تا کلاس چار خواندم. بعدش دیگه نرفتم». از راه زورخانهداری سری توی سرها در میآورد: «تقریبا ده چارده سالم بود که رفتم. اول راهم نمیدادن». اما خیلی زود زورخانهدار میشود و دعوا و کتککاری راه و رسم زندگیاش میشود: «اولین دفعه که افتادم زندان، پونزه سالم بود»! همکلاسیهایش از بچگی به او شعبان بیمخ میگفتند: «معلمه با انگشت میزد به شقیقهاش و به بچهها میگفت: مخش خرابه! مخ نداره. از همونجا اینا اسم ما را گذاشتن بیمخ»!
نظر خود را بنویسید