فردای کرمان - محمد لطیفکار: وقتی نوجوان بودم احتمالا تحت تاثیر کتابهای درسی و رسانهها، فکر میکردم میرزا رضا کرمانی یک فرد عامی بوده، که در ملاقات با سیدجمالالدین اسدآبادی، به تحریک او از استانبول عازم تهران شده و با یک نقشهی حسابشده ناصرالدینشاه را در حرم شاهعبدالعظیم به قتل رسانده؛ و به قول معروف دل خودش و مردم را خنک کرده؛ بعد هم محکم میایستد تا او را اعدام کنند.
اما بعدها که مطالبی دربارهی افکار میرزا رضا و انگیزههای او از ترور شاه قاجار خواندم، بر من معلوم شد، شهرت او به عنوان «شاه شکار»، یکنوع بیانصافی در حق اوست، اگرچه او شاه را شکار کرد، اما او فقط شاه شکار نبود. و این لقب روی چهرهی مردمی، و اندیشههای او سایه انداخته است.
اخیرا بریدهای از خاطرات عینالسلطنه را خواندم که این باور را در من تقویت کرد. در این برگ از خاطرات که در صفحهی تلگرامی کتابخانه تخصصی اسلام و ایران منتشر شده، از قول عینالسلطنه آمده، زمانی که میرزا رضا در زندان بوده معتضدالسلطنه با پسر صدراعظم و جمعى ديگر به ملاقات او میروند و بنای سوال میگذارند. جواب میرزا به آنها خواندنی است. میگوید: «من بد كارى كردم جان خودم را فداى اهل وطن عزيز خود كردم كه منبعد سلاطين ايران هر كارى كه مىخواهند نكنند؟ مگر بوى فرنگستان به مشام شماها نرسيده؟ تا كى آنقدر بىغيرت هستيد؟ بد كردم جان خودم را فداى شماها كردم؟ ديگر ظلم و ستم آنقدر نخواهد بود. باشد تا براى من خيرات و مبرات آنقدر روانه كنيد كه حساب نداشته باشد. سالها آمرزش بطلبيد و ياد من كنيد.
كارى كردهام كه فدائيان حسن صباح به خاطرشان خطور نكرده بود. از من بهتر كيست؟ اين چه ظلم و بيداد بود كه ايران را احاطه كرده بود؟ جان خود را به راه وطن و ملت فدا كردم تا اين قواعد متروک شود؛ حال سرزنش مىكنيد! مىدانم از صميم قلب خوشحال هستيد، اما چاره نداريد كه ظاهرا بدحال باشيد.
گفته بودند شاه ديگر مىآيد؛ جواب داده بود: مثل من كسى هست كه نگذارد او هم ظلم كند. وانگهى مىترسد، و اسباب آسودگى فراهم خواهد آمد».
* عکس مجسمهی میرزا رضا را دیروز گرفتم. امیدوارم شهردار محترم کرمان ببیند که با او چهکردهایم! مجسمهی زخمی، کثیف و خاکآلود بر کف پیادهرو رها شده است. واقعا شان و جایگاه میرزا در شهری که مردماش به او افتخار میکنند، این است؟!
نظر خود را بنویسید