فردای کرمان - سید محمدعلی گلابزاده*: آشنایی داریم که تازه سری به چند کتاب تاریخی زده و بنا دارد با پیشینیان آشنا شود و از این رهگذر درس زندگی بیاموزد، اما مشکل او این است که هنوز از گرد راه نرسیده، میخواهد فرضیهی جدید بدهد و خود را «طاوس علییّن شده» معرفی کند. ایشان چند روز پیش میگفت: آقا، آدم تاریخ که میخواند، به چه نتایج عجیب و غریبی دست مییابد، مثلاً کسانی که امروز از کمبود بودجه و کسری درآمد مینالند و میگویند با دو میلیون حقوق و درآمد، چگونه 5/1 میلیون تومان اجاره خانه بدهیم و گوشت کیلویی صد و چند تومانی خریداری کنیم؟ اگر تاریخ خوانده بودند میدانستند که «تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است»، فکرش را میکردید که شخصی مثل پدر کورش کبیر هم همین درد را داشت و کارش بجایی رسیده بود که نام خود را کمبودجیه گذاشت؟!
نگاهی به ایشان کردم و گفتم، اگر غلط نکنم حضرتعالی با بیادبی مگسی روبهرو شدید که در میانهی این نامِ بزرگ، فضولی کرده و جنابعالی را به اشتباه انداخته، چون نامی که شما میفرمایید «کمبوجیه»است نه کمبودجیه. انشاءالله کمی که بیشتر تاریخ بخوانید، آن وقت متوجه میشوید که شاهان و پدران و فرزندان آنها و حاکمان و امراء در طول تاریخ، هرگز مشکل بودجه و هزینهی زندگی نداشتند، مثلاً در همان روزگاری که مردم کرمان «آب فلفلو و آب داغو» میخوردند، شاهرخ افشار حاکم کرمان در مراسم دامادی پسرش لطفعلیخان با دختر سیدابوالحسنخان کهکی، سه ماه جشن و پایکوبی در کرمان برگزار کرد، به قول تاریخ کرمان «گویند زمان عروسی، سه خروار ادویه مصرف شد، سایر مأکولات و تنقلات را بر این قیاس باید کرد» ( چاپ سوم،ص 699) حالا در آن روزگار تنگدستی و فقر عمومی، این همه مأکولات و تنقلات، چگونه و از گلوی چه کسانی پایین رفته، خدا میداند.
پیش از آن هم بیکتاشخان افشار، حاکم مغرور کرمان که در خودخواهی و خودستایی شهرهی تاریخ بود و پیرزنان قدیمی، هنوز به دخترانِ خودخواه میگویند «انگار دختر بیکتاشخانِ غرّو است» بله این جناب حاکم که خواستههایش حد و مرزی نداشت، در یزد، دختر میرمیران، و در کرمان دختر خواجه عبدالقادر را گرفت که از یزد تا کرمان در تیول قدرت و نفوذ او باشد. این حاکم مغرور، آنقدر از گُردهی مردم بینوای کرمان کار کشید و سوءاستفادهی مالی کرد و طلا و جواهرات خرید که مؤلف نقاوۀالاثار مینویسد بعد از کشته شدن او به دست یعقوبخان «یعقوبخان از اموال و اثاثیهی بیکتاشخان آنچه به دست آورد... از مرصعآلات و جواهر و زرِ بیشمارِ وافر، مصحوبِ ملازمان به پایهی سریر عرش نظیرِ سکندر جاه ارسال داشت و شیلان مقررش (خرج سفره) چهارصد قاب اطعمهی الوان لذیذه که کمال تکلف در او کرده بودند و لنگریهای فغفوری و سایر ظروف از طلای رکنی و نقره کافوری میکشید». (افوشته نطنزی،ص327) آری برادر روزی چهارصد غذای لذیذ شاهانه آن هم در قاب طلا و نقره!!
کمی به روزگار خودمان نزدیکتر شویم، همین صدسال پیش، یعنی سال 1299 خورشیدی، سردار اسعد بختیاری، حاکم کرمان، به دلیل پایین بودن حقوقش، تصمیم به استفعا میگیرد. او در شرح خاطراتش مینویسد «خیال دارم انشالله آخر بهار استعفا داده حرکت کنم، اولاً حقوق ایالت 1200 تومان شده است در ماه، در صورتیکه مخارج من کمتر از ماهی 4000 تومان نیست، باید مبلغی ضرر کنم....» (امیر بهادر، جعفر قلیخان، خاطرات سردار اسعد بختیاری، ص15) حالا اگر میخواهی بدانی که حقوق هزار و دویست تومن و خرج ماهی چهار هزار تومن آن روز یعنی چه، کافی است به 13 سال بعد از این تاریخ (1312 شمسی) بیایی که تازه قیمتها بالاتر هم رفته بود، آنموقع مرحوم هرندی، خانه محمدرضاخان عدلالسلطنه که امروز باغ موزه هرندی است، به متراژ 25 هکتار و به مبلغ چهل هزار تومان خریداری کرده، یعنی 000/250 مترمربع زمین در چهارراه طهماسبآباد به بهای 40 هزار تومن به عبارت دیگر، جناب حاکم کرمان میتوانسته با 33 ماه حقوق، این خانه را بخرد. نمیدانم امروز قیمت 250 هزار متر زمین در این چهارراه چند است، خودت حساب کن، اما مواظب دود سرت باش!! و شگفتا که در زمان همان سرداراسعد، کودکان معصوم کرمان، محروم از تحصیل، باید صبح تا شب پشت دار قالی و یا دار شالبافی مینشستند و اینقدر میبافتند که خون از سر انگشتان آنها جاری میشد و چنین بود که نانشان به خونشان آغشته میگردید!
باری برادر، در گذر روزگاران هر سنگی، به پای لنگی خورده و حاکمان و فرمانروایان، نه تنها هرگز دچار کمبود بودجه نشدند، بلکه کسانی هم که خود را به آنها چسباندند و به قول معروف دُمشان به دُم بزرگان گره خورد، طعم دست تنگی و مضیقهی زندگی را نچشیدند، مگر همین چند روز پیش گفتگوی درج شده در روزنامه اطلاعات را نخواندی که وقتی به یکی از تسخیرکنندگان لانه جاسوسی گفته بودند، گویا فرزند شما در همان آمریکا درس میخواند و زندگی میکند، جواب داده بود که بله، منتهی وقتی تحصیلاتش تمام شد، به ایران برمیگردد و به خدمت جامعه مشغول میشود، حالا اگر تو به ایشان مراجعه کنی و بگویی که: من هم میخواهم مثل شما فرزندم را برای تحصیل به آمریکا بفرستم و قول میدهم که او هم برگردد و برای وطنش خدمت کند، و از ایشان بپرسی که چرا برای شما «بله»، ولی برای من «نه»، آن وقت به تو خواهد گفت: مگر 5 انگشتِ یک دست با هم برابر است که تو میخواهی مثل من و امثال من باشی؟!
یادش بخیر، در روزگار کودکی، همسایهی پیری داشتیم که گاه کارهای بامزّهای میکرد، از جمله اینکه مشت گره کردهی خود را بالا میآورد و یکی از بچهها را صدا میزد و میگفت: حسن بیا جلو ببینم، حسن لرزان و ترسان و به خیال اینکه پیرمرد میخواهد مشتش را بر دهان او بزند، جلو میرفت، اما در این موقع پیرمرد مشتش را باز میکرد و آب نباتی که در آن پنهان کرده بود در دهان حسن میگذاشت و میگفت: برو پسرم، سعی کن نماز صُبحت قضا نشه.
حالا میترسم، اگر روزی برخی از مشتهای گره کردهای که قرار است بر دهان دشمن بکوبند، باز شود، آن وقت آب نبات پنهان شده در آن برملا گردد و به دشمن بگویند «نماز صبحت قضا نشه!»
آری، روزگار غریبی است نازنین، همین امروز که غم کودکان کار و مادران نانآور خانواده، جانمان را آزرده و بیماران سرطانی و کودکان فقیر و تهیدست مبتلا به سرطان، هزینهی درمانشان را ندارند و اگر انجمنهای خیریهای چون یاس و کمک و مولیالموحدین و انصارالرسول و کمال امید و... نباشند بیدر کجا و بیپناه میمانند در همین روزگار «بیا به خانه ما و به بین چه رنگین است».
در وضعیتی که کرونا و تحریم و گرانی و کاستیهای جورواجور بر زندگی طبقهی محروم سایه افکنده و کار را به جایی رسانده که ارفع کرمانی گفت: «گاهی خدا هم چشم بر هم میگذارد/ یکبار غم بر پشت آدم میگذارد»، آری در چنین شرایطی، سخن از خانههای چند ده میلیارد تومنی لواسان به میان است و عدهای گور خود را به بهای چندصدمیلیون تومان در آنجا خریداری میکنند تا خنکای نسیم کوههای اطراف، بعد از شانهزدن گیسوان چمنزارها، بر خاک آنان بوزد و زمینهی کیف آخرتشان را نیز فراهم سازد. غافل از اینکه آن نسیمِ نوازشگر، هرگز حریف شعلههای سرکش دوزخ نخواهد شد.
آری برادر، از این به بعد در تاریخ، دنبال «کمبودجیه» نگرد که در این عرصه، جز «پُر بودجیه» نخواهی یافت.
* مدیر مرکز کرمانشناسی
نظر خود را بنویسید