فردای کرمان – سیدمحمدعلی گلابزاده: خبر درگذشت دکتر مرتضی زندرحیمی استاد نمونه دانشگاه و رئیس تازه بازنشست شدهی دانشکده فنی، آنقدر باور نکردنی بود که ابتدا آن را یک شایعه بهشمار آوردم، زیرا همین دو روز پیش بود که ساعتی در خیابانهای دانشکده راه رفتیم و از هر دری سخنی به میان داشت. از جمله میگفت، خوشا به حال شماها که با آرامش در این فضا پیادهروی میکنید، چون من، آرامش شما را ندارم، وقتی نگاهم به درختی میافتد که برگهایش پژمرده شده، نگاهم به علفهای هرز میافتد، چالهای در خیابان میبینم و ... اعصابم به هم میریزد، و آرامش پیادهروی به تنشهای شغلی تبدیل میشود.
باری، آن شب که عکس او را با چند قلب سیاه بالای سرش دیدم، اصلاً نتوانستم مرگ او را باور کنم، تصورم این بود که کسی از نزدیکان دکتر از دنیا رفته، لذا با همراهش تماس گرفتم، جوابی نشنیدم، صبح فردا نیز هرچه با دانشکده تماس گرفتم، کسی پاسخگو نبود و ...
نهایتاً آگاه شدم که او ناباورانه جمع دوستان دانشگاهی را بدرود گفته و خانواده و یاران و همکارانش را به سوگ نشانده است.
دکتر زندرحیمی، در خانوادهای مذهبی و سنتی در کرمان به دنیا آمد، دلبستگی این خانواده به گسترش فرهنگ اسلامی تا آنجا بود که هم پدرش مرحوم آقا محمد، و هم عموی ایشان، دو باب مسجد ساختند و از خود به یادگار گذاشتند که مسجد حبیببنمظاهر در خیابان شهید بهشتی و کنار کوچهی معروف به دخانیات، از باقیات صالحات آن شادروان به شمار میرود. به جز این، او خادمالحسین بود و حتی در ایام سال مجالس روضهخوانی در منزل ایشان برگزار میشد.
«مرتضی» پس از اتمام دورهی ابتدایی و دبیرستان در کرمان، تحصیلات عالی خود را در انگلستان به پایان برد و با دریافت دکترای متالورژی به شهر و دیار خود برگشت تا دین خویش را به زادگاه خود ادا کند و استانی را که از نظر معدنی به «بهشت معدنکاران» شهرت دارد، رونق بیشتری ببخشد. اندیشهای که به بار نشست و به باور همهی کسانی که او را میشناختند با توفیق همراه شد، زیرا دکتر زندرحیمی نه تنها در گذر سیسال تدریس، شاگردان متعددی تربیت و راهی بازار کرد، بلکه به فضای فیزیکی این دانشکده آبروی تازهای بخشید. دانشکدهای که به بیغولهای تبدیل شده بود، با همت این فرزند خلف دیار کریمان، سامان دیگری یافت، آنگونه که این تغییرات، سپاس دانشجویان و دانشگاهیان را به همراه داشت. البته این فعالیتهای عمرانی، هرگز مانع نشد که او اصل را فدای فرع کند و از فکر تدریس و بهروزرسانی دانش خود غافل بماند، زیرا این جدّیت به جایی رسید که در سال 97 به عنوان استاد نمونه، در زمینهی آموزش برگزیده شد.
دلسوزی دکتر زندرحیمی تا آنجا بود که در جریان ساخت پل هوایی روبهروی دانشکده و احتمال آسیب دیدن «سردر» زیبا و سنتی آن، شبی با من تماس گرفت و گفت، خیلی نگرانم و میترسم که عبور ماشینهای سنگین از نزدیک سردر، به آن آسیب برساند، او میگفت حتی با مهندس حائریزاده، طراح این سردر و بناهای دانشکده تماس گرفتم و ایشان نیز نگرانی مرا به حق دانست. بعد، از من خواست که با آقای استاندار مذاکره و جلسهای در این مورد برگزار کنیم. همانشب با آقای دکتر فدائی استاندار وقت تماس گرفتم و ایشان درخواست مشترک ما را پذیرفتند و فردای آن روز جلسهای در استانداری برگزار شد که توضیحات مهندس و مجری طرح، تا اندازهای دکتر زندرحیمی را راضی کرد و سرانجام به بازسازی و استحکامبخشی این سردر انجامید، اقدامی که همین چند روز پیش با خوشحالی از آن یاد میکرد.
باری، در اولین روز هجرت آن یار سفر کرده، به دانشکده میروم تا خاطرات روزهای گذشته را بیاد آورم. دقایقی صبر میکنم تا حبیبالله خالقی که سجادهی خود را در ورودی دانشکده گسترده و مشغول خواندن نماز لیلهالدفن است آخرین سلام نماز را میدهد. از او میپرسم چند سال در این دانشکده با دکتر محشور بودی؟ پاسخ میدهد 27 سال، و سپس، در حالیکه بغض گلویش را فشرده و به سختی حرف میزند میگوید، در تمام این مدت، جز نیکی از دکتر ندیدیم. دلبستگی او به دانشکده تا آنجا بود که از هیچ تلاشی برای رونق آن فروگذار نکرد. پیش از چهارسالی که او ریاست این مجموعه را عهده دار شود، وضعیت شایستهای را شاهد نبودیم، حتی شبها برای سرکشی و کنترل فضاهای مختلف اطراف و خیابانهای دانشکده، باید چراغ قوه همراه خود میبردیم، امّا او به این فضای دانشگاهی آبرویی بخشید، هرجا نیازی به تعمیر داشت، درنگ نکرد. او به همهی قسمتها میرسید، حتی پیش از فصل زمستان و بارندگی، شخصاً پشتبامها را کنترل میکرد و به بازسازی آنها همت میگمارد. خالقی میگوید او برای من آنقدر عزیز بود که از دیروز تاکنون بیاختیار اشک میریزم و لحظهای از یادش غافل نیستم. او برای همهی ما، مثل پدری مهربان عمل میکرد.
امّا نکتهی مهم اینجا بود که در مقام مدیر و مسئول این مجموعه، در جریان کارها و مسئولیتها با هیچکس شوخی نداشت و خط قرمز او انجام وظیفهی بایسته و پرهیز از بیتوجهی به امور ارجاعی بود.
خالقی با تکرار افسوس افسوس، سخنان خود را با قطرههای اشکی که بر گونههایش میلغزد، به پایان میبرد و میگوید: یاد و نامش همیشه در این فضای دانشی، باقی خواهد بود.
این سخن مرا به یاد بیتی میاندازد که: «ما نه آنیم که در بازی این چرخ فلک / آنکه از دیدهی ما رفت، زخاطر برود».
باری، دکتر زندرحیمی، پس از عمری تعلیم و تعلم، به دیار باقی شتافت و نام و یاد خود را به تاریخ سپرد. او از خاک بر افلاک شد و در سینهی مردم عارف جای گرفت: «بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی / در سینههای مردم عارف مزار ما است».
تردید نداریم که او در جوار رحمت خداوندی آرمیده و از برکات و امتیازاتی که برای یک معلم راستین در نظر گرفته شده، برخوردار میباشد. مگر نه این است که «مدادالعلماء افضل من دماء الشهداء»؟ مگر مولای متقیان علی علیهالسلام نفرمودند: «من علمّنی حرفاً فقد سیرّنی عبدا»؟ مگر نه این است که «یک دقیقه اندیشیدن از هفتاد سال عبادت برتر است»؟ و مگر نه اینکه دکتر زندرحیمی مسلمانی متعهد، نیکوکار، مهربان و تلاشگر در عرصهی تدریس و آمادهسازی فضاهای آموزشی بود؟ او باور داشت: «بر این رواق زبرجد نوشتهاند به زر / که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند».
یاد و خاطرهی آن عزیز سفر کرده که «صد قافله دل همراه اوست» را گرامی میداریم، و از خدای بزرگ برایش تعالی درجات آرزو داریم. فرزانهای که دل کندن از او کار آسانی نیست:
«از جان طمع بریدن آسان بود، ولیکن / از دوستان جانی، مشکل توان بریدن».
نظر خود را بنویسید