فردایکرمان ـ مهدی محبیکرمانی*: «در یکصد سال تاریخ شهرداری کرمان، تنها چند شهردار وجههی فرهنگی متمایزی داشتند. فرهنگستیزان البته بیشتر بودند! اگر آنها را احصا کنیم، مابقی اهل فرهنگ بودند؟!
در میان معدود شهرداران فرهنگی مرحوم دکتر احمد ناظرزاده کرمانی بلند آوازهترینشان بوده است، شخصیت فرهنگی شناخته شدهای که متاسفانه کار فرهنگی چندانی در شهرش نکرد! یعنی که فرصتی برای پرداختن به کار فرهنگی نداشت. دوران شهرداری دکتر ناظرزاده در فاصلهی تیر 1322 تا اوایل سال 1324 بود. سالهایی که کرمان درگیر یکی از هولناکترین قحط سالها و فقر مطلق تقریبا تمام جمعیتاش بود. اهالی تاریخ شرایط آن سالها را، بهتر از من میدانند. سال 22 سال گندم منی 5 تومان و شکر منی 60 تومان بود. سالی که عمدهترین وظیفهی شهرداری جمعآوری و دفن جنازههای مردمانی بود که هر روز در گوشه و کنار شهر از گرسنگی میمردند، در حالی که پوست درختی لای دندانهایشان بود.
سالی که نانوانایان نان کوپنی شهر را با اختلاط اندکی آرد تهماندهی سیلوهای گندم آمریکایی همراه با فضلهی موش و خاک، و خاک اره میپختند و همراه با باطوم آژانهای نظمیه و قنداق تفنگ سربازان افسار گسیختهی ارتشهای متجاوز به مردم میدادند. سالهایی که شهر در اشغال سربازان هندی فرماندهی قشون بریتانیا در هند و تفنگداران نیروی دریایی آمریکا بود و این جماعت مست، پای هیچ چیز نیاستاده بودند.
مرحوم ناظرزاده شهردار شهری این چنین بود. شهری که از قحط و فقر و بیماری آرام آرام در خود فرو میریخت و اندک اندک تباه میشد. تنها کار فرهنگی آن روزهای سیاه شروهخوانی مادران داغدیده، دختران پدر مرده و تضرع خواهرانی بود که برادرانشان را از دست داده بودند. در شهری که اگر صدایی از آن برمیآمد، همان تلقینی بود که ملایان در گوش مردگان بیشمار قبرستانها میخواندند. یا عمرابن زید افهم، اسمع! و کسی چیزی نمیشنید و نمیفهمید.
در واقع نام نیک بجا مانده از دوران شهرداری دکتر ناظرزاده نه به اعتبار انجام کار فرهنگی که بیشتر به تدبیر هوشمندانه و برنامهریزی دقیق او در ساماندهی وضعیت بحرانی نان در یک شهر قحطیزده و اعمال نظمی پایدار در شهری اشغال شده به نفع ضعفا و گرسنگان بود.
پیش از او هم، شهرداری فرهنگی و فرهیخته زمام امور شهر را در دست داشت، شخصیت نازنینی که اتفاقا کارهای فرهنگی ماندگاری از او باقی مانده است، اما او هم به همان دلایلی که در خصوص همشهری فرهیختهمان دکتر ناظرزاده رفت، هرگز نتوانست در دوران شهرداری خود قدمی در راه فرهنگ شهر بردارد. آنچه هم که از او به عنوان خدمات فرهنگی بهجا مانده است، بیشتر ناظر به دو دوران استانداری او در سالهای 36و 41 بود. دکتر احمد بنیآدم شخصیتی فرهنگی و رسانهای بود. او پیش از ناظرزاده و از آذر 1320 تا خرداد 1322 شهردار کرمان بود.
دورانی که با اشغال ناجوانمردانهی ایران توسط ارتش سرخ در غرب و شمال و انگلیس و آمریکا در جنوب آغاز شده و با شیب تندی به سمت وخامت میرفت.
شاید اگر اینگونه شخصیتهای استخواندار فرهنگی و سیاسی نبودند، فجایع جنگ بیش از اینها دامن شهر را میگرفت، آنچنان که در جنگ جهانی اول اتفاق افتاد و با کشتار نیمی از جمعیت ایران و بسیار بیش از نیمی از جمعیت کرمان به بزرگترین نسلکشی در تاریخ ایران انجامید.
شهرداران سالهای پایانی دههی بیست هم همچنان درگیر مسائل جنگ و فضای پرهرج و مرج سالهای پیش از کودتا و به خصوص فعالیتهای پنهان و آشکار حزب توده از یک طرف و جریانهای ملی و مستقل از طرف دیگر و انتقال مبارزات سیاسی از حوزهی دفاتر حزبی و مطبوعات به کف خیابانها بود. سرکوب مبارزان ملی در ماجرای مداخلهی مستقیم آمریکا و انگلیس در کودتای 28 مرداد و حمایت آشکار از شاه و هموار کردن مسیر تبدیل یک شاه مشروطه به یک شاهنشاه مستبد، این فرصت را فراهم آورد که آمریکا با چهرهای بزک کرده از پشت پردهی طرح ترومن به صحنه آمده و با سرازیر کردن کمکهای انسان دوستانه موقعیت سیاسی خود را در حد یک ناجی در ایران تثبیت کند. کشور پس از یک دورهی ده، دوازده سالهی هرج و مرج وارد عصر تازهای از امنیت و گشایش اقتصادی میشد و این زمینهای برای حضور نسل آبادگر در عرصهی شهرها گردید. تکنوکراسی دههی چهل و متعاقب آن بهای روزافزون نفت، نیروی تازهای به انجمنهای شهر میداد که بتوانند شهردارانی تازه نفس را به خدمت بگیرند، شهردارانی که حالا امکانات مالی فراوانی در اختیار داشتند که صرف توسعهی زیرساختهای شهری، احداث خیابان جدید، میادین و حتی فضای سبز بکنند.
بافت کهن شهرها درست از همین زمان رو به اضمحلال رفت. شهرها باید برای ورود ماشین آماده میشدند و این میان پیادگان از یک سو و معابر تنگ و پر پیچ و خم بافت کهن از سویی دیگر به سرعت عرصه را به ماشین واگذار میکردند، داستانی که همچنان تا به امروز ادامه یافته است. ماهیت این تحولات به گونهای بود که اساسا جایی برای توسعهی فرهنگ و شهردار فرهنگی باقی نمیگذاشت. شهرداران این دوران عموما مهندسان جوان، افسران بازنشسته و بعضا نسل تکنوکرات برآمده از خانوادههای تازه به دوران رسیدهی بعد از کودتا بودند. اگر پیشتر این فرصت برای اساتید دانشگاه و فرهنگیان فرهیخته هم فراهم بود، حالا اما به ندرت از خدمات این گروه استفاده میشد.
تحولات بعد از انقلاب هم همچنان معطوف به همین گرایشها بود، شهرها در سالهای اول انقلاب و به خصوص سالهای دفاع مقدس دچار تغییرات شگرف جمعیتی شده بودند. سیل مهاجران از مناطق جنگی به شهرهای بزرگ سرازیر میشد، در کنار این مهاجرتهای گسترده، مهاجرت روستاییان به شهرهای کوچک نیز ترکیب جمعیت این شهرها را به هم میزد. در واقع سرعت افزایش جمعیت شهرها از سرعت توسعهی کالبدی شهرها پیشی میگرفت و این بدان معنا بود که شهرهای کوچک و بزرگ در یک شتابزدگی ویرانگر، روز به روز در عرصهی سطح، توسعه پیدا میکردند، روستاهای همجوار به شهرها متصل میشد. محورهای توسعهی شهری را بیش از آنچه که شهرسازان تعریف کنند، بساز و بفروشها به شهر تحمیل میکردند و ... سازمان زمین شهری هم ضمن تشدید مهاجرتهای روستا به شهر، محورهای جدیدی برای توسعهی شهرها تعریف میکرد. حالا دیگر همهی وظایف شهرداران در یک حوزه خلاصه میشد، احداث خیابانهای جدید، کوچههای بیهدف و سردرگم، نقشههای شهری بساز بفروشی و جدولگذاری و آسفالت و داستان آشنای کندن مداوم آسفالت برای لولهکشی آب و برق و تلفن وگاز . کارخانههای آسفالت سه شیفت کار میکردند و همچنان از آسفالت معابر عقب بودند. در یک کلام، برای اداره کردن خوب یک شهر، یک کارخانهی آسفالت تناژ بالا، و چند پیمانکار قوی و همراه کفایت میکرد؟!..
اجرای قانون شوراهای شهر و روستا، این امید را برمیانگیخت که با وجود شورای شهر شاید نقش مردمی شهر پررنگتر و توسعهی فرهنگی فرصتی برای ظهور داشته باشد، این امید هم خیلی زود بر باد رفت. منتخبان شورای شهر هم به ندرت اهل فرهنگ بودند. فرهنگ و هنر در مقابل سفرههای گستردهی حاتمطاییها رای نمیآوردند.
تاریخ شهرداری کرمان در این دوره نیز شخصیت فرهنگی دیگری بیاد ندارد. مهندس جلالمآب از معدود شهردارانی بود که رویکرد عملی و کارشناسانهای به شهر داشت. عملکرد او اما به رغم تشخص و فرزانگی خاص، فرهنگی نبود.
میخواهم بگویم نگاه عموم شهرداران به کرمان بیشتر از توجه به روح شهر، معطوف به کالبد شهر بود و همین بود که با ارزشترین میراث فرهنگی کرمان یعنی بافت تاریخی و کهن را در طول پنجاه سال به شیشه و آلومینیوم فروختند!
در میان تمام شهرداران تاریخ پنجاه سالهی اخیر یک شهردار پیدا نشد که خود را شهردار مردم شهر بداند. کسی شهردار آدمها نبود، همه شهرداران ماشینها بودند، خیابان میکشیدند، بافت تاریخی شهر را پاره میکردند، زیرگذر و روگذر و پل میساختند و حتی قبل از آن که بدانند کار کرد این پل چگونه است، پل را ساخته بودند؟! بودجهی اندک شهر صرف خرید املاکی میشد که مرتبا در تعریض کوچهها و خیابانها باید حرکت خودروها را تسهیل میکردند. شهردارانی که تمامی مردم شهر را کارگران بیجیره و مواجب ایران خودرو و سایپا میکردند.
مردم باید عوارض میدادند که چرخ فساد خودروسازها نرمتر بچرخد! شهردارانی که عمدهی مسائلشان ترافیک بود. در حالیکه برای یک شهروند پیاده یا دوچرخهسواری که تنها همان دوچرخه مرکوباش بود حق عبور امن از یک معبر را نداشتند، حالا کارخانههای ایران خودرو و سایپا نیازهای جدیدتری برای شهرها تعریف میکردند و آن پل و زیرگذر و روگذر و ... بود، سازمانهای اتوبوسرانی و تاکسیرانی شهرها اکثرا ورشکسته بودند، طرحهای حمل و نقل عمومی در بایگانی شهرداریها خاک میخورد، از آن همه دلارهای نفتی عظیمی که به دوران احمدینژاد به ایران سرازیر شد حتی یک دلار صرف طرحهای ضروری و حیاتی همچون مترو و تراموا و بیآرتی و.... نشد. از یک دکترای حمل و نقل هم جز برپایی دهها سازهی بتنی بیمصرف و مزاحم در قم کاری بر نیامد. طرحهای مسکن مهر نهتنها بحران مسکن را تخفیف نداد، بلکه روز به روز ترافیک شهرها را فشردهتر کرد.
هنوز فرهنگ و توسعهی فرهنگی جایی در فرهنگ شهرنشینی شهرها پیدا نکرده بود.
کرمان هم شهری از این دست شهرها بود، تازه کلانشهر هم شده بود، این بدان معنا بود که بخش عمرانی شهرداری روز به روز فربهتر میشد.
شورای پنجم اما رویکردی متفاوت به گذشته داشت. آنها شهرداری را برای مدیریت شهر انتخاب کردند که با برنامهای فرهنگیتر از گذشتگان آمده بود. عالمزاده آشکارا شخصیتی فرهنگیتر از دیگر کاندیداها بود. حامیان او هم فرهنگیتر بودند، او کاندیدای نظام مهندسی و خانه هنرمندان بود. جامعهی مهندسی، خاصه بدنهی هنرمندان یعنی معماران و شهرسازان با تمام توان از او حمایت میکردند، جامعهی هنری شهر هم پشت سر او ایستاده بود و به خصوص برای نخستین بار اصالت کرمانی یک شهردار، حمایت مردمیتری را پشت سر او کشانده بود. کرمانیهای اصیل این بار از شهرداری حمایت میکردند که محلهی شهر و گلبازخان را به خوبی میشناخت و هوای میدان قلعه و بازار عزیز را نفس کشیده بود. به نظر میرسید شورا روی انتخاب عالمزاده ریسک بزرگی کرد. عالمزاده خوشبختانه در شرایطی قرار داشت که محکوم به موفقیت بود، بچههای شهرداری هم در عمل نشان دادند که دارند از مهران عالمزاده آبروداری میکنند، صرفنظر از مجموعهی عملکرد فنی عالمزاده او موفق شد با تقویت ارتباط رسانهای خود و مردم، تصویری از یک شهردار پاسخگو ارائه نماید، صداقت او در برخورد با رسانهها و به خصوص چهرهی آرام او ضریب نفوذ کلام او را به شدت بالا برده و همین امر، موجب ایجاد نوعی اطمینان و روحیهی مثبت در مخاطبان او میشد. بالا رفتن اعتماد به نفس کارکنان شهرداری هم یکی از آثار همین شیوهی برخورد او با شهروندان و تغییر آشکار در کیفیت و سرعت خدمات شهرداری میگردید.
عالمزاده در ارتباط با تشکلها و موسسات هنری و فرهنگی شهر و نهادهای مسئول فرهنگی دولت خاصه مدیریت کل فرهنگ و ارشاد اسلامی تعاملی همکارانه داشت. این روحیه موجب گردید که نقش شهرداری در سازماندهی، مشارکت و همکاری همه جانبه در اجرای برنامههای هنری و فرهنگی پررنگ گردیده و در فضایی این چنین فعالیتهای فرهنگی و هنری گسترش یابند.
اعتبار بخشی به این حوزه و تحرک آشکار در معاونت فرهنگی شهرداری و تقویت سازمان فرهنگی، هنری و ورزشی شهرداری و به ویژه فرهنگسراها و خانههای فرهنگ محلات موجب شد که برای نخستین بار شهرداری از یک اسپانسر ساده به یک مجری و برنامهریز فرهنگی و هنری تغییر نقش و جایگاه بدهد این امر اتفاقی نبود و برای تحقق آن بهرغم موانع مختلف یک ارادهی باورمند وجود داشته است.
اگر چه بار علمی فنی مهندس عالمزاده به شخصیت فرهنگی او میچربید، اما عملکرد فرهنگی او حداقل برای اهالی فرهنگ وهنر مقبولتر نشان می داد. باشد که این رویکرد را از این پس به عنوان یک اصل در برنامهی شهرداران آینده و یک مطالبه در انتظارات مردم از شهرداران شاهد باشیم. یک شهر تاریخی آن هم شهری به قدمت هزارههای دور، قطعا باید یک شهر فرهنگی باشد. شهری که قرار است محور توسعهی آن گردشگری هم باشد .
شهر فرهنگی شهری است که پیاده و سواره در آن حقوق مساوی داشته باشند، یک معلول بتواند همانند یک پیاده در آن با امنیت آمد و شد داشته باشد، همهی کودکان در جای جای شهر از امکانات مساوی بازی برخوردار باشند. یک شهر فرهنگی یک شهر سبز است، یک شهر امن و شهری است که عصرهای جمعه کسی در آن احساس دلتنگی نکند، یک شهر فرهنگی یعنی شهری که تعداد سینماهای آن، پلاتوها، امکانات نمایشگاهی،گالریها، سالنهای سخنرانی، کتابخانهها و ... آن نسبتی منطقی و معنیدار با سرانههای استاندارد جمعیتی داشته باشد.
یک شهر فرهنگی شهری است که بتواند یک شهر نمونهی تکنولوژیک هم باشد!
و بالاخره یک شهر فرهنگی شهری است که متولیان امور فرهنگی شهرداری آن بیهرگونه ژستهای کلیشهای فرهنگمابانه با اهالی فرهنگی شهر و نهادهای مدنی و قانونی هنرمندان مهربانانهتر برخورد کنند.
در این مقال بیشتر خواهم نوشت. بگذارید موضوع نامهنگاری معاونت فرهنگی شهرداری با خانه هنرمندان شفافتر شود تا به عنوان عضوی از مدیریت این خانه، حرف آخرمان را هم شفافتر بزنیم».
*نویسنده، روزنامهنگار و پژوهشگر
نظر خود را بنویسید