فردایکرمان ـ محمد لطیفکار*: «مصیبت بم در پنجم دیماه آنقدر سنگین است که همهی اتفاقات دیگر را در این روز تحت تاثیر قرار میدهد؛ بهطوریکه گاهی یادمان میرود در پنجم دیماه سال هشتاد و هفت، استان کرمان یکی از نویسندههای مهم خود را آن هم در پنجاه سالگی بر اثر ناراحتی قلبی از دست داد.
محمدعلی مسعودی اگرچه مقیم کرمان بود اما اصالتا سیرجانی است. وقتی با او آشنا شدم معلم ادبیات دبیرستان بود، مدتی با هم همکار بودیم و یک دوره هم در هیات مدیرهی انجمن قلم کرمان، افتخار همکاری با او را داشتم. نویسندهای دغدغهمند و صاحب اندیشه بود، در داستاننویسی و نقد ادبیات جایگاه بلندی داشت و از هر فرصتی برای برگزاری کلاسها و نشستهای داستا نویسی بهره میبرد.
افسوس تا زنده بود آثارش به صورت مجموعه داستان منتشر نشد، به اندازهای که شایسته بود قدر ندید و به شهرت نرسید.
تا آنجا که میدانم دو مجموعه داستان او : این همه دیر» و «یکی و دیگری» یکسال پس از مرگ او با همت نویسندهی ارزشمند رضا زنگیآبادی منتشر شدند و از بقیهی کارهایش البته خبری ندارم.
پس از مرگ او، بسیاری برخی از اهل قلم کرمان مطالبی به یاد او نوشتند. اما در این مجال کوتاه تنها به چند جمله از نوشتهی دکتر یدالله آقاعباسی نویسنده و هنرمند که در هفتهنامه استقامت منتشر شد، اشاره میکنم: « ... راوی قصههای گفته و نگفته و چاپ شده و نشده ناگهان از میان ما رفت. همانطور که چند دههی قبل بیسر و صدا و ناگهان آمده بود و آرام آرام قد کشیده بود و در دل همهی ما نشت کرده بود. میتوان در رثای او قصهها نوشت که مینویسند، یا شعرها سرود که میسرایند. اما به گمان من شادی دردناک خاطرهی او، که مثل کوه بود و از درون توتنب کرد، و گنجینهای که برای ما گذاشت، بسی بیشتر از اینهاست. باید از سرخاک بگذریم. مسعودی در دل همهی ما دفن شده است. او اکنون جزیی از ماست... او را در خود زنده نگهداریم. این دین ما به او و هنر او و خواستههای اوست».
مسعودی به شهرت بیاعتنا بود. خاطرم هست چند هفته قبل از اتفاق مرگ جانگدازش، یک روز عصر به دفتر نشریه استقامت آمد. باهم گپ و گفت دوستانهای زدیم. ضمن صحبت از او چند عکس هم گرفتم و درخواست مصاحبه کردم. قول داد یک روز دیگر بیاید و مفصل باهم صحبت کنیم. افسوس که این دیدار آخر بود...!». /الف
*مدیرمسئول و سردبیر فردای کرمان
نظر خود را بنویسید