فردایکرمان - سید محمدعلی گلابزاده*: هنوز اشک خامه بر دامان نامه و در سوگ علیاصغر مظهری، چهرۀ تلاشگر فرهنگ و ادب دیارمان خشک نشده که قلم، سوگوار از دست دادن بزرگمرد دیگری شد که نام و یادش با شعر نو پیوند خورده و کرمان و کرمانی به وجود او مینازد.
احمدرضا احمدی که همۀ قبیلۀ او عالمان دین بودند – خواهرزادۀ مجاهد نستوه، آیتالله حاجمیزرا محمدرضا احمدی است که با فلک شدن او به وسیلۀ ظفرالسلطنه حاکم ناستودۀ روزگار قاجار در کرمان، جرقۀ مشروطیت زده شد و یکی از انقلابهای بزرگ تاریخ دیارمان رقم خورد. احمدرضا شیفتۀ پایمردیهای این مرد خستگیناپذیر بود.
آشنایی ما با ایشان به حدود سالهای 1370 برمیگردد که روزی در مرکز کرمانشناسی، مشغول انجام امور فرهنگی بودم که احمدرضا با چهرهای گشاده و حالتی شاعرانه وارد شد و ضمن اظهار خوشحالی از راهاندازی این واحد فرهنگی، مدتی به گپ و گفت پرداختیم و از آن پس، بر اساس قولی که به ایشان داده بودم. از هر کتابی که چاپ میشد، نسخهای برایش میفرستادم و معمولا در هر یکی دو هفته یکبار، تلفنی احوالپرسی میکردیم و گاه که در سفر تهران، فرصتی دست میداد، در منزل به دیدارش میرفتم.
او انسان صادق و بیریایی بود، این اواخر هر وقت تماس میگرفت و از حال ایشان جویا میشدم میگفت، الحمدلله نه مثل برخی هنرمندان، اهل دود و دمم، نه خود را طلبکار زندگی میدانم، با درد و قلب و کمر میسازم، شعری میسرایم و نقاشی میکنم، مدتی پیش میگفت، دوستدارانم آثارم را مشتاقانه خریدارند.
احمدرضا مدتها در بیماری به سر میبرد و از خانه خارج نمیشد و اوقات خود را بیشتر در زمینههای هنری صرف میکرد، اخیرا نیز علاقۀ زیادی به پژوهش در خصوص ضربالمثلها پیدا کرده بود، میخواست تا کتابهایی در این زمینه برایش تهیه کنم و ارسال نمایم.
از ویژگیهای او اینکه تقریبا با تمامی هنرمندان و شاعران و فرهنگیان شش، هفت دهۀ اخیر آشنایی داشت و از آنها خاطرههای شنیدنی نقل میکرد. سال گذشته که کتاب «گذری بر گذر جلالاحمد از یزد و کرمان» را تدوین میکردم، بارها با ایشان گفتوگو کردم و از آنچه جلال به صورت مبهم نوشته بود، نظر او را میپرسیدم و چه تعریفها که از سیمین دانشور همسر جلال میکرد و از نیکیهایش سخن میگفت.
احمدرضا هم زبان طنز داشت، هم کلام تلخ، هم اهل شوخی و مزاح بود و هم بسیار جدی و قاطع، او سالها با باطری کار گذاشته در قلبش، زندگی میکرد، گاه که بر سر مزاج بود میگفت: من شاعری هستم که هم با برق و هم با باطری کار میکنم، باطری تپش قلبم را تامین میکند و برق، نور نوشتن و نقاشی و کارهای تحقیقی مرا.
دربارۀ این عزیز از دسترفته، بسیار و بیش از این باید نوشت، اما حضور من در سفر، این توفیق را سلب کرده است، بدان امید که در فرصتی مناسب، عرض اراداتم به روان آن بزرگمرد، افزون گردد.
*مدیر مرکز کرمانشناسی
نظر خود را بنویسید