فردایکرمان ـ گروه جامعه: دکتر نعمتالله فاضلی، استاد انسانشناسی دانشگاه و پژوهشگر که پنجشنبۀ گذشته برای شرکت و سخنرانی در مراسم رونمایی از سه جلد کتاب «رواق زبرجد» و کتاب «کرمان در نگارخانۀ تاریخ» به کرمان سفر کرده بود، در کانال شخصی خود در تلگرام از این سفر و آنچه که در کرمان دیده نوشته است.
عنوان این متن «کرمان قصهگو» است که در ادامه میخوانید.
«روزهای سیزدهم تا شانزدهم مهر (۱۴۰۲) کرمان بودم. در بهمن ۱۳۸۵ برای سخنرانی در همایش هفتادمین سال مردمشناسی ایران به کرمان رفته بودم اما کرمان را ندیدم. آن زمان فقط شب را کرمان بودم و صبح به تهران برگشتم. اما در همان اقامت شبانه چنان آسمانش به دلم نشست که مدتها به کرمان و ستارههایش فکر میکردم.
سیزدهم مهر مهندس محسن جلالپور و محمدمهدی ملکقاسمی همایش بزرگی برای رونمایی از جلد سوم کتابشان «رواق زبرجد» برگزار کردند و مرا هم دعوت نمودند. مشتاقانه دعوتشان را پذیرفتم. جلدهای یک و دو «رواق زبرجد» را هم قبلا ملکقاسمی برایم آورده بود و خوانده بودم. گفتم میخواهم دربارۀ «روایت، عاملیت و ساختن ایران مدرن» صحبت کنم.
مجموعۀ «رواق زبرجد»، تاریخ صد سال کوشش خلاقانه، صادقانه، شجاعانه، سختکوشانه و سازندۀ دهها و صدها کنشگر و کارآفرین و دانشمند و هنرمند و صنعتگر و کشاورز کرمانی است. زندگی این قهرمانان مدرن کرمانی را خوانده بودم اما از نزدیک دسترنجشان را ندیده بودم. کرمان را با محصولات کشاورزی خرما، پسته و زیره یا دستبافتههای پته و قالی میشناسند، اما مهمترین میوۀ فرهنگی کرمان، قصهها و قصهگوهای آن هستند. میلیونها انسان سختکوش، سادهزیست و کریم در این دیار تاریخی چند هزار ساله قصهها گفته و ساخته و پرداختهاند.
کرمانیها زیست قصهوار دارند و همین شیوه، سنت خاص قصهگویی را در این دیار رویانده و آبیاری کرده است. سنت قصهگویی و روایتگری کرمان و کرمانیها در ایران مدرن از میرزا آقاخان کرمانی متولد ۱۲۳۲ بهصورت تاریخنگاری آغاز میشود و به مدد شاگرد او ناظمالاسلام کرمانی توسعه مییابد و به استاد ابراهیم باستانیپاریزی میرسد. شاخۀ ادبی مکتب قصهگویی کرمان هم در برجستهترین قصهگوی جهانی ایران، هوشنگ مرادیکرمانی تبلور مییابد. مجموعۀ «رواق زبرجد» هم امتداد مکتب قصهگویی کرمان است که تلفیقی از سنت تاریخی و ادبی این مکتب میباشد.
تعجب نکنید که چرا روح کرمان را قصهگویی میدانم. دانیل ای.بل و اونر شالیت در کتاب خواندنیشان «روح شهرها» نشان میدهند هر شهر، روح و روان خاص دارد و با قدم زدن در آن شهر این روح و روان در ما نفوذ میکند. آنها نشان میدهند اورشلیم روح دینی، برلین روح مدارا و تسامح، پاریس، عشق و رابطه رمانتیک، نیویورک روح بلندپروازی، آکسفورد روح یادگیری و پکن روح قدرت سیاسی دارد. کرمان هم روح قصهپردازی و قصهگویی دارد.
اما چرا، چرا کرمان چنین حال و هوای قصه دارد؟ نمیدانم کسی تاکنون این پرسش را کاویده یا نه. اما با من باشید تا مشاهداتم در این چند روز کرمانگردی را بخوانید. شاید کلیدی برای فهم این پرسش بیابید.
هزار نکتۀ باریکتر از مو در حال و هوای کرمان آشکار و پنهان است و جان آدمی را مشتاق قصه و قصهگویی میکند. از میان این هزار نکته، چند تاییاش به چنگم افتاده که برایتان روایت میکنم.
ده صبح پنجشنبه سیزدهم مهر با هواپیمای ماهان در فرودگاه بینالمللی آیتالله هاشمیرفسنجانی کرمان نشستیم، فرودگاهی که جز نام هاشمیرفسنجانی هیچ اثر و نشان دیگری از او نداشت، اما سراسر آن پوشیده از عکسها و گفتارهای قاسم سلیمانی بود. و بعد دیدم این قصه در همه جای کرمان جاری و ساری است.
آقای نظامی از طرف اتاق بازرگانی کرمان به استقبالم آمده بود و گفت تا کرمان همراهیام میکند و مرا به دیدن دیدنیهای کرمان میبرد. برنامهای هم نوشته و مسیرها و زمانهای دیدارها را مشخص کرده بود. دو هنرمند پیشکسوت کرمانی خانم وثوقی و آقای خسروی هم همراه ما بودند. به «کاروانسرای وکیل» رفتیم. آنجا این دو از ما جدا شدند و با آقای نظامی کرمانگردی را آغاز کردیم.
در مسیرمان تا کاروانسرای وکیل، خسروی و وثوقی و نظامی، جلوههای تام و تمامی از قهرمانان قصههای کرمانی بودند. لحن و لهجهای نرم، گرم، صمیمی، ساده و گویا داشتند. هر کلامشان خاطره و خاطرهگویی از کرمان و کرمانیها بود. خسروی و وثوقیزاده و بالیدۀ هفتاد سال پیش کرمان بودند. حالا با دیدن هر خیابان و ساختمانی قصهای شنیدنی از شهر میگفتند. خسروی گفت بچه که بودم هنوز بقایای خندق دور کرمان بود و ما بچهها در آن خندق بازی میکردیم.
خاطرۀ هجوم آغا محمدخان قاجار و درآوردن بیستهزار جفت چشم کرمانیها در محرم ۱۱۷۳ هنوز در شهر زنده است. آغا محمدخان، به قول مورخان «چنگیز اطوار»، ۳۲۹ سال پیش به مدت چهار ماه کرمان را محاصره کرد تا انتقام قتل مشتاق علیشاه را از لطفعلیخان زند بگیرد. مقاومت کرمانیها خشم خان قاجار را بیشتر کرد و با توپ قلعه کرمان باز شد و هولناکترین جنایات علیه کرمانیها رخ داد. این خلاصۀ قصۀ تلخی است که نظامی تعریف کرد و گفت اگرچه ابراهیمخان کلانتر صدر اعظم آغا محمدخان بعد از آن جنایات کوشید کرمان را آباد و به مردم خدمت کند، اما هنوز زخم عمیق آن چشمهای از کاسه درآمده در دل مردم میسوزد.
اتاق ۱۲۸ محل اقامتم بود. کاروانسرای وکیلالملک را اسماعیلخان وکیلالملک والی کرمان در سالهای ۱۲۷۷ تا ۱۲۸۴ ساخت. محل اقامت بازرگانانی که از هند ادویه وارد ایران میکردند. بنایی باشکوه و بینظیر که شهریور ۱۴۰۲ جزو میراث جهانی یونسکو ثبت شد. (اشارۀ نویسنده به کاروانسرای گنجعلیخان است که به نظر میرسد به اشتباه از کاروانسرای وکیل یاد شده است) در سال ۱۳۹۶ بهطور کامل بازسازی گردید و امروز هتل سه ستاره است.
شکوه زیباییشناسی ایرانی را در این کاروانسرا احساس میکنیم. دو طبقه و دهها اتاق که دو ورودی به بازار بزرگ سنتی کرمان دارد. کاشیکاریها، منبتکاریها، نورپردازی، آبنماها، درها و نقاشیها حس حیرت و تحسین را تا بینهایت برمیانگیزد. ایرانی نه تنها در حماسۀ شاهنامه و غزل حافظ و مثنوی مولانا و گلستان و بوستان سعدی و رباعیات خیام، بل در معماریاش عالیترین و انسانیترین جلوههای زیبایی و اخلاق را متجلی ساخته است. به گوشهگوشۀ کاروانسرا مینگریستم و میپرسیدم چطور شده که سیاستمدارانی چون آغا محمدخان چنگیز اطوار و انسانکش از دل چنین فرهنگ و هنری زیبا و لطیف سربرآورده است؟ تعارضی که همیشه بوده و هست.
به اتفاق نظامی وارد بازار وکیل شدیم. بازار بزرگ سنتی کرمان متشکل از چند بازار و بنای باشکوه است. غلغلۀ جمعیت بازار را پر و پویا کرده بود. میراث باقیمانده از سدۀ هشتم تا امروز. والیها و حاکمان کرمان دورۀ مظفری و تیموری و صفوی و قاجار و پهلوی، دوره به دوره بر این بازار افزودهاند. بازار نقارخانه، بازار گنجعلیخان، بازار ارگ، بازار وکیل، بازار اختیاری، بازار قلعهمحمود، بازار قلعهمیدان، بازار یا راسته مسگرها و بازار سردار، بازار بزرگ کرمان را تشکیل میدهند.
وجب به وجب آن قصه ها دارد. این بازار فقط برای عرضه کالا نیست، کتاب تاریخ و سند زنده صدها سال غم ها و شادی ها، زشتی ها و زیبایی ها و شکوه و شقاوت است. بازار بزرگ کرمان، بازار قصه ها هم هست. نظامی برایم به این قصه ها اشاره می کرد و رد می شد. خاندان های بزرگ کرمان در این بازار حجره و تیمچه و سرا داشتند. بسیاری از آنها پیوندهایی عمیق با هنر، صنعت و ادبیات و عرفان داشتند. سقف گنبدی و کف سنگی و صنایع دستی و بافته ها و ساخته های کرمانی، بازار را موزه ای زنده و بالنده کرده بود.
نظامی گفت بیشتر مشتریان این بازار گروههای سنتیتر کرمان و البته گردشگران هستند و جمعیتهای محلی نوگرا، خریدهایشان را از پاساژها و مالها و مراکز خرید جدید انجام میدهند. اما به هر حال این بازار همچنان رونق کامل دارد.
بعد به بازار گنجعلیخان رفتیم. گنجعلیخان از ۹۷۴ شمسی به مدت ۲۹ سال به حکم شاه عباس صفوی والی کرمان، سیستان و هرات و قندهار بود. به همان میزان که آغا محمدخان کرمان را ویران کرد، گنجعلیخان این شهر را مطابق اصفهان آباد و زیبا نمود. میدانی زیبا مانند نقشجهان در آن ساخت و بازار و حمام و مسجد و کاروانسراها در کرمان بنا نمود. همۀ اینها هنوز پابرجا هستند. گنجعلیخان امیرکبیر کرمان است.
در مجموعۀ گنجعلیخان مجسمهای از او ساختهاند. کنارش عکس گرفتم. نامهای شاه عباس به گنجعلیخان مینویسد و او را تشویق به آبادی و عمران بیشتر شهرها میکند و مینویسد آگاه باش که فقط همینها که میسازی ماندگار میشود و دیگر هیچ. و چه درست گفتند. امروز از گنجعلیخان بناهای باشکوه مانده و از آغا محمدخان هم بیستهزار چشمهای کور شده.
در بازار گنجعلیخان به مغازۀ هنری و صنایعدستی رفتیم. جوانی صاحب مغازۀ ما به دیدن محل لطفعلیخان زند و آثار به جا مانده از گلولههای توپ آغا محمدخان بر روی دیوارهای بازار و مسجد گنجعلیخان برد. شاهان و حکام ستمگری که چشمها را کور میکنند غافلند از چشمهای تاریخ که کور ناشدنی است و روزی عاقبت جنایاتشان رسوای جهانیان میشود.
بازار کرمان نه تنها با قدمت و معماریاش، بل با کالاهای سنتی و محلی و هنریاش هویت مییابد. دهها مغازه و نمایشگاه پته دارد. پته، رودوزیهای رنگارنگ با نخ پشمی و گلهای دیدنی در اندازههای گوناگون است که زنان کرمانی میبافند و کاربردهای تزیینی برای روی میز و دیوار دارد. پتهها رنگارنگ و چشمنواز و خیالانگیزاند. یکی برای همسرم خریدم و یکی هم مهندس جلالپور هدیه دادند.
بعد به حمام گنجعلیخان رفتیم. چه عظمتی و چه هنری. سنگ مرمری سر در حمام است که از زمان ساخت آن باقی مانده و با خط نستعلیق روی آن نوشتهاند: کسی نداده نشان در جهان چنین حمام. و چه وصف درستی. مجسمههای درون حمام تاریخ اجتماعی و طبقاتی کرمان در عصر صفوی را نشان میدهند. حمام به بخشهای شاهنشین، اشراف و اعیان و کارگران تقسیم شده است.
دورۀ کودکی و نوجوانیام در مصلحآباد حمام سنتی داشتیم با همین ستونهای سنگی، پوشش طاق و گنبد و خزینه و بخشهای گرمخانه و حوضچه آب سرد. آخرین نسلی بودم که زندگی حمام عمومی را تجربه کردم. انسانهای امروزی تجربهای از حمام جمعی سی چهل نفره و آداب و رسومش ندارند. حمام گنجعلیخان برایم خاطرات مصلحآباد را تداعی کرد. گروههای دو سه نفره، گوشهای به کیسهکشی و گپ زدن میپرداختیم و اغلب یک ساعت و گاه دو ساعت طول میکشید. گاه سروصدا چنان بود که ناگزیر باید فریاد میکشیدم.
حمام گنجعلیخان امروزه مرکز فرهنگی و تماشاخانه است. فوجفوج گردشگران میآمدند و میرفتند. بخشی از ان رستوران بود و گروه موزیک. به آنجا رفتیم. آهنگهای شاد و محلی مینواختند.
ساعت چهار به «تالار فرهنگ و هنر کرمان» آمدیم. رئیس تالار توضیح داد این تالار سال گذشته افتتاح شده است. بنایی باشکوه و عظیم. بیش از سیهزار متر مساحت آن است. معماری سنتی دارد و مطابق معماری کویری گنبد، بادگیر و کاهگل و پنجرهها و درهای چوبی مشخصههای آن است. ایده و طرح این بنا در سال ۱۳۸۳ ریخته شد، ساخت آن از ۱۳۸۸ آغاز و سال گذشته تمام گردید. از معدود بناهای سالهای پساانقلاب است که ارزش معمارانه و ماندگار دارد.
سالن ۳۳۰ نفره محل همایش بود. جمعیت پر و دو هزار نفر هم برخط شرکت داشتند. هنرمندان، صنعتگران، دانشگاهیان و علاقمندان به کرمان و کرمانیها جمع بودند.
اینکه چه گفتم و گفتند بماند، اما شوق وطندوستی، صمیمیت، فرهیختگی، سادگی و مهربانی به همان اندازۀ شیرینیهای کرمانی در همهجا حس میشد. /پ
نظر خود را بنویسید