فردایکرمان - علیرضا هاشمینژاد*: کیفیت و کمیت آثار پژوهشی منتشر شده در شناخت ابعاد گوناگون فرهنگ کرمان در سه دهۀ اخیر در مجموع چندان راضیکننده نیست، این پژوهشها در قالب پایاننامههای دانشگاهی، برخی تکنگاریهای ذوقی و تعدادی پژوهشهای روشمند به همت پژوهشگران مستقل، یا پژوهشگران مورد حمایت سازمانها انجام گرفته است. ازمیان همۀ این آثار، البته تعداد اندکی هستند که قابل توجه و تأمل باشند، زیرا با کارکرد تحلیلی یا مرجع و یا مستندنگاری، بخشی از کمبودهای اطلاعاتی دربارۀ فرهنگ کرمان را مرتفع کرده یا با تحلیل متفاوت در گسترش معرفت شناختی در حوزۀ فرهنگ و هنر کرمان مؤثر بودهاند. بدیهی است ارایۀ مصادیق هریک از انواع آن، در این نوشتۀ کوتاه نمیگنجد و هدف این نوشته نیز نیست.
چند سالی است که در جریان پژوهشی با رویکرد مستندنگاری جامع در حوزۀ دستبافتههای روستایی و عشایری کرمان هستم که توسط محقق محترم آقای عقیل سیستانی انجام گرفته و منتشر شده است. این پژوهش ازجمله فعالیتهایی است که بهدرستی از مصادیق مستندنگاری قابل ستایش است و بخش مهمی از خلاء کار تحقیقاتی روشمند در حوزۀ فرش را پوشش داده که به نظر مهمترین ویژگی این کار سترگ است.
تاکنون 5 جلد از این اثر منتشر شده و جدای از اختلاف سلیقۀ نگارنده با پژوهشگر در برخی موارد، نتیجۀ کار قابل ستایش است. شاید اگر نام این اثر دایرةالمعارف نبود با محتوای کار همخوانی بیشتری داشت و اگر قرار بود دایرةالمعارف باشد باید در نوع تنظیم و تدوین محتوا، نگرشی دیگر حاکم میشد. اما تلاش محقق در شناخت، مستندنگاری، ریشهیابی و تحلیل برخی دادهها در نوع خود در مورد فرش کرمان بدیع و روشنگر است.
این اثر اگر تنها منحصر به تصاویر هم بود باید مورد ستایش قرار میگرفت، زیرا مهمترین بخش چنین آثاری مستندنگاری دقیق و همهشمول حوزۀ تصویری موضوع است. نکتۀ دیگر، همت محقق در ورود به چنین چالشی است که بهطور معمول باید ازجمله دغدغهها و حتی وظایف موسسات پژوهشی و دانشگاهها باشد، ولی خلاء ظرفیت پژوهشی در اینگونه مراکز، در کرمان مشهود و خوشبختانه که این کمبود توسط محققانی اینچنین، در برخی موارد برطرف شده است.کتاب مورد بحث از سه منظر، قابل بررسی است. از نقطه نظر شیوۀ طبقهبندی و نوعشناسی با توجه به اینکه متکی به روش جمعآوری میدانی دادهها بوده است موفق به دستهبندی قابل قبول از نظر گونهشناسی بافتهها و همچنین نقوش شده است. اما در تحلیل ریشهشناسی نقوش بهویژه به سمت نوعی جزئینگری هدایت شده که به نظر میرسد به بازنگری تحلیلی نیاز دارد.
به نظر میرسد در مورد انتساب برخی نقوش به ایلها و طوایف کوچک با کمی تسامح روبهرو هستیم. در هر صورت دستبافتههای عشایری کرمان در مجموع متأثر از فرهنگ چند ایل بزرگ است که مهمترین آنها در این منطقه ایل افشار است. این نظر کاملاً درست است که امکان تفکیک نقوش و انتساب دقیق آنها به ایلهای مختلف بسیار سخت است، اما حوزۀ نفوذ فرهنگ ایلی قابل ردیابی است. همچنین اینگونه آثار که انگیزۀ تولید آنها معمولاً با نوعی علاقۀ ناسیونالیستی آمیخته میگردد گاهی پژوهشگر را به سمتی هدایت میکند که نظرات ستایشگرانهای ابراز دارد که شائبۀ سوءگیری را قوت میبخشد، ازجمله در دیباچۀ این اثر آمده است که: «دستبافتۀ کرمان نفیسترین، زیباترین و متنوعترین دستبافتۀ ایران و جهان به شمار میرود» که بیشتر بوی مفاخره میدهد. رویکردی که به ماهیت پژوهشی اثر لطمه میزند و در کمال تأسف در کرمان در بیشتر موارد رویکرد غالب است.
نکتۀ دیگر، قالب صوری کتاب است که از نظر صفحهآرایی، نوع انتخاب حروف و ... برای یک منبع پژوهشی مناسب نیست و فرم را به کاتالوگی تبلیغاتی نزدیک کرده است. صفحهآرایی کاتالوگ با هدف تأثیرگذاری کوتاهمدت انجام میگیرد، اما یک اثر مرجع مورد استفادۀ پژوهشگران در طیف سنی متفاوت و در مدتزمان طولانی قرار میگیرد. بنابراین نوع صفحهآرایی ضمن رعایت این اصل کاربردی، باید در القای اعتبار ماندگار اثر پژوهشی نیز مؤثر باشد و حس اطمینان به اثر را تقویت کند.
موارد ذکر شده به هیچ وجه از ارزشهای ماندگار این اثر نمیکاهد، بهویژه اینکه در سه دهۀ اخیر، انتشار تعدادی پژوهش کممایه در کرمان از طرف برخی موسسات که هویت دولتی و نیمهدولتی دارند، فضای پژوهشی را در حوزۀ فرهنگ مخدوش کرده است. این آسیب تا حدی است که تسلط گفتمان عوامگرایی و تولید پژوهشهای عقیم در آثار پژوهشی را در پی داشته است. محصول چنین شرایطی سهلپسندی و سهلانگاری در آثار پژوهشی است، و انتشار آثاری میباشد که در دستیابی به اهداف پژوهش ناکام بوده، اما باعث اتلاف وقت، بودجه و ... شده است. برخی از این آثار در کمال ناباوری با حمایت مؤسسات پژوهشی و حتی برخی دانشگاهها منتشر میشوند، و مورد تقدیر هم قرار میگیرند، و شگفتا که در مورد اثر مورد بحث این نوشته، در استان سکوت میکنند. در فضای فرهنگی ما، سالهاست که از ستایش کار سترگ میهراسیم. در هر حال انتشار دایرةالمعارف دستبافتهها را باید غنیمت شمرد و این پرسش را بهطور جدی مطرح کرد که چرا از این دست آثار در دانشگاهها و موسساتی مانند کرمانشناسی و ... کمتر انجام شده است؟ پرسشی که پاسخش در گرو آسیبشناسی دقیق پژوهش در معنای عام در دورۀ معاصر است که اگر در حد حوصلۀ این نوشته اشارهای به آن بشود خالی از لطف نیست.
در موضوع آسیبشناسی پژوهش به ویژه در سه دهۀ اخیر، مطالب فراوانی منتشر شده، اما به گواه برخی پژوهشهای منتشر شده، هیچگونه تغییر رویکرد معنیداری در مراکز علمی و فرهنگی را شاهد نیستیم. البته بر اساس آمارهای مراکز دولتی بهویژه مرکز پژوهشهای مجلس و ... ایران در تولید علمی، بالاترین سطح جهش علمی را در سالهای اخیر داشته است. با یک بررسی ساده، اما این ادعا حداقل در حوزۀ علوم انسانی و هنر با واقعیتهای موجود همخوانی ندارد.
آنچه که کاملا هویدا است، بهویژه در حوزةۀعلوم انسانی، در پارادکسی کامل با توصیف مراکز دولتی از وضعیت پژوهش در سالهای اخیر است. سالهاست که جامعه حسرت حضور پژوهشگران پرکار و خودانگیختهای مانند پورداوود، سیدحسن تقیزاده، فروزانفر، مجتبی مینوی، حمید عنایت، عبدالحسین زرینکوب، داریوش شایگان، سیدحسین نصر، جواد طباطبایی، فریدون آدمیت، محمدعلی موحد، ذبیحالله صفا، مهدی محقق، پرویز اذکایی، جلال ستاری و ... برخی دیگر را میخورد. تا حدی که تصور عامةۀمردم در حوزۀ فرهنگ این است که این افراد به نسل و دورانی تعلق دارند که قابل تکرار نیست، و بنابراین از شمول الگوهای قابل دسترس نیز خارج شدهاند. در بررسی آثار برخی از این استادان به این نتیجه خواهیم رسید، که در یک بازۀ زمانی 40 ساله ـ برخی از این افراد ـ به اندازۀ 40 سال یک دانشکده با متوسط 40 عضو هیأت علمی فعالیت داشتهاند. آن هم فعالیت ماندگار، مؤثر و تکرارناپذیر. بهعنوان مثال محصول فعالیت پژوهشی 40 سال یکی از دانشکدههای حوزۀ علومانسانی دانشگاههای کرمان را مقایسه بفرمایید با 40 سال فعالیت پژوهشی عبدالحسین زرینکوب یا جلال ستاری و تأثیر آن را در جامعۀ علمی بررسی کنید؛ به چه نتیجهای خواهید رسید؟ چه موانع و شرایطی موجبات چنین وضعی را فراهم کرده است؟
معمولا موانع پژوهش را در دو گروه کلی اینگونه معرفی میکنند؛ موانع مربوط به فضای استاندارد پژوهش، قوانين و مقررات، بودجه و امكانات و همچنين كاربرد نتايج پژوهش، و موانع مربوط به مديريت، سياستگذاری و نظام پژوهشي و فرهنگ پژوهش، که بر اساس ادعای دولتهای مختلف در همۀ این شاخصها اوضاع امروز بهتر از 50 سال پیش است، اما چرا دیگر چنان آثاری تولید نمیشود؟ چه موانع واقعی باعث سترونی حوزۀ پژوهش شده؟ اگر به نتایج مقالات متعدد دربارۀ آسیبشناسی پژوهش مراجعه کنید به اکثر موانع بهدرستی اشاره میگردد، اما به نظر میرسد همۀ موانع بازگشتی انکارناپذیر به دو مانع اصلی توان متولیان پژوهش (پژوهشگران) و انگیزۀ آنها در رویآوری به پژوهش دارد. البته در کنار موانع مرتبط با مديريت، سياستگذاری و نظام پژوهشی. به تعبیر دیگر، همۀ موانع بازگشتی انکارناپذیر به فرهنگ پژوهش و آموزش دارد.
فرهنگ حاکم بر آموزش و پژوهش است که باعث شده اکثر افرادی که پژوهش ازجمله وظایف آنها است بهدرستی انتخاب نمیگردند و از طرفی انگیزۀ انجام پژوهش نیز در تحولی دردناک، معطوف به هدف اصلی پژوهش نیست، که در یک جامعۀ سالم ارتقاء فرهنگ و گسترش مرزهای دانش است، هدف از پژوهش معطوف به کارکردهای ثانویه مانند کسب امتیاز و درآمد مالی است. در چنین شرایطی انجام پژوهش پرکار و بلندمدتی مانند کار آقای سیستانی با هیچیک از انگیزهها و اهداف فعالیت پژوهشی که امروزه در دانشگاهها و مراکز دیگر بر آن تاکید میگردد همخوانی ندارد.
متاسفانه مهمترین تأثیر آثار پژوهشی در فضای دانشگاهی کسب امتیاز و ارتقاء است. شاهد این مدعا عدم فعالیت بسیاری از استادان پس از کسب رتبههایی است که به هر ترتیب موفق به دریافت آن میشوند. اما در گذشته چنین نبوده است. بهعنوان شاهد مثال دکتر زرینکوب که در ابتدای مطلب از او ذکری شد در سال 1339 به رتبۀ استادی نائل میشود، اما اکثر پژوهشهای پرکار و بسیار تأثیرگذار او پس از این سال تألیف و منتشر شدهاند که هیچ نیازی به امتیازات دانشگاهی نداشته است.
نکتۀ دیگری که از بعدی با موضوع این نوشته مرتبط است مسائل مربوط به حوزۀ فرش کرمان و ابعاد گوناگون آن است که سالهاست گریبان فرش را گرفته و به درستی آسیبشناسی نمیشود. بنابراین شاهد هستیم که برنامهریزی در ابعاد متنوع مرتبط با فرش از تولید مواد اولیه تا تولید فرش و تنظیم اقتصاد فرش و از آموزش تا پژوهش در فرش کرمان، واقعا باعث تأسف است. در حالیکه سرمایۀ بالقوۀ فرش در کرمان در حدی است که با مدیریت درست بهعنوان یکی از عوامل هویتبخشی و اقتصادی مهم میتواند موجب تحولی عظیم در فرهنگ و اقتصاد کرمان گردد. اما برنامهریزان همچنان در سردرگمی مشغول آزمون و خطا هستند و نوعی سترونی را بر این حوزه حاکم کردهاند.
پیشینۀ آسیبشناسی فرش به سال 1304 قمری (1265 شمسی) و به نامۀ حسن خداداد به امینالسلطان بازمیگردد. او در این نامه به بخش مهمی از عوامل مؤثر در رکود فرش که تاکنون نیز همچنان مورد بحث هستند اشاره کرده است. همچنین به مرغوبیت پارچۀ کرمان و همسنگی آن با پارچههای اروپایی نیز اشاره میکند. اما متاسفانه در گزارشی که چندی پیش از جلسۀ کمیتۀ فرش کرمان مطالعه کردم در شگفت شدم که این مشکلات که سابقۀ شناخت آنها به بیش از یک قرن میرسد، همچنان به قوت خود باقی هستند و موارد دیگر بیرونقی فرش کرمان و ... .
به نظر میرسد فرش کرمان در حوزههای پژوهشی و آموزشی و مسائل مربوط به اقتصاد نیاز به ساختار و تفکر مدیریتی نوینی دارد که فعلا فاقد آن است. نه تشکیلاتی که متولی تولید و تجارت فرش است توان انجام وظایف خود را دارد و نه تشکیلاتی که متولی آموزش و پژوهش فرش است. بیتردید باید تشکیلات آموزش و پژوهش در حوزۀ فرش کرمان با تفکری جهانشمول ایجاد و با افرادی توانا بهعنوان یک اتاق فکر در کنار بخش تولید و تجارت، مدیریت فرش کرمان را برنامهریزی کند.
تقویت بنیۀ آموزشی و پژوهشی و تمرکز در ایجاد یک مرکز قوی در کنار مباحثی که تاکنون مورد غفلت قرار گرفتهاند مؤثرترین راهکار است که پرداختن به آن در حوصلۀ این مطلب نمیگنجد. وعده به فرصتی دیگر.
* مدرس دانشگاه و پژوهشگر حوزۀ فرهنگوهنر
نظر خود را بنویسید