فردایکرمان - سید محمدعلی گلابزاده*: سرانجام دو بزرگمرد تاریخ ایران کهن، یعنی ابوریحان بیرونی و ابوالقاسم فردوسی دست به دست هم دادند تا به انگیزۀ برگزاری همایش این دو اسطورۀ روزگاران و به مدد عرضۀ دو مقاله تحت عنوان «از ماهان دارالامان تا کیان ابوریحان» و «کرمان، آرمانشهر شاهنامه» سفری به تاجیکستان داشته باشم و از سرزمینی که پاسدار فرهنگ و تاریخ و ادب ایران بزرگ هستند دیدن کنم، دیاری که تقریباً همۀ خیابانهای اصلی و مراکز تفریحی و توریستی آنها با نامهایی چون جامی، خیام، ابوریحان بیرونی، فردوسی و... آذین شدهاند. البته اگر عمری بر جای بماند بخشهایی از این سفرنامه، تدوین و تقدیم خواهد شد.
اما نکتهای که اینک مورد نظر است، بحث جداگانهایست و امیدوارم طرح آن موجب توجه بیشتر و نگرشی عمیقتر به واقعیتهایی شود که مغفول مانده است. باری پیش از سفر، به دیدار یکی از مدیران شایستۀ فرهنگی رفتم و در زمینۀ مسائل مربوط صحبت کردیم، در پایان ایشان از من خواستند که پیامشان را به گوش شرکتکنندگان و دستاندرکاران این کنگرۀ جهانی برسانم و بگویم، چرا شما عادت کردهاید بزرگان ما را مصادره کنید؟ مولانایی که حتی یک بیت شعر ترکی ندارد، توسط ترکیه مصادره شده، ابوریحان و جامی و فردوسی و رودکی هم توسط برخی دیگر ـ که البته منظورشان تاجیکستان بود ـ خداحافظی کردم و قول دادم که این سفارش را انجام دهم.
پس از عزیمت به تاجیکستان و حضور در مراسم افتتاحیه و نیز کمیسیونهای مربوطه، زمینهای که این پیام را برسانم، نیافتم، لذا موضوع را با یکی از مدیران کلیدی آکادمی علوم تاجیکستان (که برگزارکنندۀ هر دو کنگره و برجستهترین نهاد فرهنگی این کشور است) در میان گذاشتم، ایشان در پاسخ گفت: در مورد مولانا، من صاحبنظر نیستم و بهتر است ترکها خودشان جوابگو باشند، اما در خصوص بزرگانی که ما به آنها مینازیم و افتخار میکنیم باید عرض کنم که اولاً همۀ ما جزو ایران بزرگ روزگاران گذشته هستیم و آداب و رسوم و سنتها و ناموران فارسیزبان و... آنچه تفسیرکنندۀ فارسیزبانان است، بین ما مشترک میباشد. ثانیاً همانگونه که ملاحظه کردید ما برای این موارد یگانه، ارزش و احترامی قائل هستیم که حتماً شما هم آن را میستایید، زیباترین و طولانیترین خیابان دوشنبه و با شکوهترین باغها (پارکها) به نام رودکی، شاعر نامدار است، در همان باغ پیکرۀ او را نصب کردیم، آنگونه که این مجموعه، یکی از پرجاذبهترین مناطق توریستی است. خیابان و باغی بزرگ به همراه پیکرۀ جامی را نیز دیدهاید، باغ و خیابان بزرگی نیز به نام فردوسی چشم و چراغ کشور ماست. مراسمی چون نوروز، جشن مهرگان و سایر جشنهای ملی را باشکوهی در خور ستایش برگزار میکنیم که به یقین میتوان گفت در هیچ کجای دنیا، مراسمی به این شکوه بر پا نمیشود. سخن پایانی اینکه از یاد نبریم بزرگان و نامورانی که تاریخساز شدند متعلق به یک کشور نبوده و به همۀ جهان تعلق دارند، به ویژه اینکه نیمی از آنها در کشور شما و نیمی در کشور ما ـ که همه در گذشته یگانه بودیم ـ قرار دارند.
در اینجا دوست تاجیک و یکی از مدیران محترم آکادمی (فرهنگستان) علوم تاجیکستان، خطاب به من گفت: حالا اجازه هست من از شما یک پرسش داشته باشم؟ گفتم بفرمایید. ایشان گفت: شما که اینقدر به این بزرگان دلبستگی نشان میدهید و معتقدید دیگران گوهرهای علمی، ادبی، تاریخی و فرهنگی شما را مصادره کردهاند، برای پاسداری از نام و نشان و حفظ ارزشهایشان چه کردهاید؟ گفتم ما نیز تا آنجا که زدست بر آمده، آنها را بر دیده گذاشته و قدرشناسشان هستیم. خیابان و میدان و پیکرۀ فردوسی داریم. معابر اصلی شهرها، به نام بزرگانی چون حافظ، سعدی، مولوی، جامی و... زیب و زیور یافته و خلاصه برای بزرگداشت آنها چیزی کم نگذاشتهایم.
در اینجا ایشان نگاهی به من کرد و گفت: البته نه همه را! به عنوان نمونه، مراتب عزتمندی ما به رودکی را دیدید، در حالی که شما تنها تالاری که به نام این شاعر نامدار که خودتان به او لقب «آدمالشعراء» و پدر شعر فارسی دادهاید، وجود داشت، تغییر نام دادید یا بهتر است بگویم نام او را با بیحرمتی حذف کردید و اسم این تالار را «وحدت» گذاشتید، مگر تمام سرزمین شما در سایۀ انقلاب اسلامی در سایهسار وحدت نبود که سراغ این تالار و آن نام آمدید و این بیاحترامی را در حق او روا داشتید، در حالیکه میبینید ما چگونه از او قدرشناسی میکنیم.
سخن ایشان به پایان که رسید، هرچه فکر کردم پاسخ قانعکنندهای به نظرم نرسید، لذا گفتم، البته من هم درست نمیدانم هدف این تغییر نام چه بوده، اما شاید اوایل انقلاب و در جوشش احساسات، عدهای فکر کردهاند چون رودکی در کنار برخی اشعار پندآموز، از می و شراب و چنگ و موسیقی هم سخن گفته، لذا دست به این کار زدهاند.
ایشان حرف مرا ناتمام گذاشت و گفت: مگر حافظ در این باب کمتر از او سخن گفته، آیا نام حافظیه یا خیابانهایش را عوض کردید؟ فکر کردم موضع را عوض کنم و بیش از این ادامه ندهم، اما دوست تاجیک ما رها نکرد و گفت: شما را با خودم به فروشگاهها و خیابانها و بازارهای شهر میبرم تا ببینید چگونه همۀ مردم سرزمین من، با خواندن اشعاری از او شما را شگفتزده میکنند، آیا در سرزمین شما هم این طور است؟ برای اینکه او را آرام کنم گفتم: این شاعر آنقدر برای ما محترم است که حتی اشعارش را در کتابهای درسی آوردهایم. یادم نمیرود این شعر را در کتاب کلاس پنجم یا ششم ابتدایی داشتیم که:
«زمانه پندی آزادهوار داد مرا / زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار/ بسا کسان که به روز تو آرزومند است»
علاوه بر این شعر «بوی جوی مولیان آید همی» بارها در آهنگها و موسیقی ما مورد استفادۀ خوانندگانمان قرار گرفته، به جز این، همۀ تاریخنگاران و معلمین اخلاق وقتی میخواهند، به ناستودههای روزگار هشدار دهند، از این بیت رودکی عزیز استفاده میکنند که:
«هر که نامُخت از گذشت روزگار / می نیاموزد زهیچ آموزگار»
حتی معلمین ما وقتی میخواهند بیتی زیبا دربارۀ قناعت و پرهیز از تکلّف و زیادهخواهی چاشنی کلامشان کنند، سراغ این بیت رودکی میروند که:
«با داده قناعت کن و با داد بِزی / دربند تکلف مشو، آزاد بِزی»
همینکه خواستم از این چهرۀ فرهنگی و یکی از مدیران آکادمی علوم تاجیکستان خداحافظی کنم، به عنوان سخن پایانی گفت: پس میدانید که رودکی نه شاه بود که ستمی کرده باشد، نه صاحب مال و مکنتی بود که خون خلق را به شیشه کرده باشد، نه قدرتمندی بود که در سایۀ آن زورگویی را پیشۀ خود کند، بلکه شاعری آزاده و توانا و نامدار بود و حرمتش بر همۀ آنها که نام انسان را زیبندۀ خود میدادند واجب است، لذا امیدوارم مدیران فرهنگی شما، اشتباهِ بر داشتن نام و اهانت به رودکی بزرگ را جبران کنند و نام او را به آن سرا برگردانند.
*مدیر مرکز کرمانشناسی
نظر خود را بنویسید