فردایکرمان - سیدمحمدعلی گلابزاده*: در دنیایی زندگی میکنیم که گویی همهچیز وارونه شده است. در خیابان ناصرخسرو که محل کسبوکار و فروش کفش و کیف و مواد خوراکی است، دارو میفروشند ـ در بیمارستان که ساختارش درمان و طبابت و حکمت است، دستفروشی میکنند ـ رانندۀ محترم تاکسی که کارش رانندگی است به بحث و درس دربارۀ مسایل سمایی و ارضی و علوم مختلفه میپرازد و معلمی که باید در کلاس به تدریس و تعلیم بپردازد و تشنگان وادی دانش را به سرچشمۀ فرهنگ و فرزانگی برساند، به حکم جبر زمان در اوقات فراغت، مسافرکشی میکند «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل». آیا به راستی اینگونه نیست؟!
«مر این نکته را گر بود ناصواب / بسوزان به آتش، بشویان به آب»
باری، وقتی عقربۀ سالشمار عمر، به عدد 80 رسید، پیوند با پزشکان و بیمارستانها استوارتر میشود و هر روز به دلایلی دردها و دشواریهایی پیش میآید که ایجاد زحمت برای پزشکان ارجمند و خدمتگزار را لازم و واجب میسازد و چنین بود که در میان سرگردانیهای جورواجور کنونی «سرگردانی» حقیر و گردش سر و گیجی چند روز گذشته، مرا به بیمارستان شفا کشانید، تا شاید در سایۀ مهر پزشکان شفابخش و فضای درمانی این مجموعه، سلامت خود را بازیابم و چند صباحی دیگر، با ادامۀ خدمتگزاری فرهنگی، دین خود را به این سرزمین خدایی ادا کنم، اما با کمال شگفتی، به محض ورود به بیمارستان، با میزهای آراسته شده به وسیلۀ دستفروشان متعددی روبهرو شدم که هر یک بساط خود را پهن کرده و نیمنگاه تمنایی به بیماران و همراهان آنها داشتند تا اگر دردشان به درمان نمیرسد، حداقل با خرید وسیله یا مواد غذایی و خوراکیهای متنوع از این فروشندگان بازمانده در عرصۀ اقتصادی، درد آنها را شفا بخشند، تا دعای دستفروشانِ دست بر آسمان نیز به درمان آنها کمک کند و این تعامل و بده بِستان، گره از کار هر دو بگشاید.
پس از لحظاتی از کنار دستفروشهای حاشیۀ خیابان اصلی و داخل بیمارستان عبور کردم و چند متری آن طرفتر، به فضای درمانی رسیدم و حال و هوای یک مرکز پزشکی را باز یافتم و هر چه فکر کردم نتوانستم توجیهی بر این اقدامِ به قول کرمانیها «نوببا» بیابم، با این توضیح که یکی از افتخارات بندۀ خدمتگزار این است که قریب بیست سال، از شصت سال خدمت اجرایی خود را در محیطهای درمانی و بهداشتی و بیمارستانی سپری کردهام و 59 سال پیش، در همین بیمارستان که آسایشگاه مسلولین بود و بعدها به «بیمارستان ریوی رضا پهلوی» تغییر نام پیدا کرد، اشتغال داشتم. پس از آن، سالها مربی بهداشت بودم و در همین رابطه دورههای مختلف را گذراندم و دست آخر، تا زمان انتقال به استانداری، مسئولیت امور اداری بهداری و بهزیستی استان کرمان را عهدهدار بودم.
این را عرض نکردم که کارنامۀ خدمتی خود را ارائه دهم، بلکه خواستم بدانید، از حوزۀ بهداشتی و درمانی، بیخبر نیستم.
باری، در تمام این مدت، هرگز پهن کردن بساط دهها دستفروش که تعداد قابل توجهی از آنها عرضهکنندۀ مواد غذایی، حتی انواع پیراشکی و خوراکیهای مشابه و باز، و بدون محافظ بودند را ندیدم. البته این وضعیت با مغازههای موجود در برخی بیمارستانها که در و دیواری دارند، مرتب مورد بازدید مأموران بهداشتی قرار میگیرند، دستشویی و دستکش و یخچال و ... دارند کاملاً فرق میکند، زیرا میدانیم محیط بیمارستان، آلودگیهایی دارد که هرچه مورد توجه و ضدعفونیهای گوناگون قرارگیرد، باز هم باید احتیاط کرد، به ویژه در کنار بخشهای مختلف، در فضای آزاد، بدون هرگونه امکانات بهداشتی از قبیل آب و صابون و سرویس بهداشتی آن هم عرضۀ مواد غذایی و خوراکیهای متنوع و بدون محافظ.
اتفاقاً زمانی که به این نکتهها فکر میکردم و به نظرم رسید که از دم و دستگاه دستفروشان حاشیۀ گذر اصلی بیمارستان عکس بگیرم و مستندسازی کنم، گویی شاهد از غیب رسید، زیرا آقای دکتر (الف) یکی از پزشکان همین بیمارستان که کنار من ایستاده بود و با هم گپ و گفتی داشتیم، با دیدن خانمی که ساندویچمانندی خریده و مشغول خوردن آن شده بود، خطاب به من گفت: ببین، این مصداق یک رفتار غلط و کاملاً غیربهداشتی است.
ای کاش قضایا به همینجا ختم شود، زیرا طعم شیرین درآمدهای اقتصادی، همۀ نهادها و ارگانها را وسوسه کرده و هرکدام به نحوی راهی به این مقوله گشوده و میگشایند، به عنوان مثال، اخیراً هم یکی از مراکز آموزشی واقع در بلوار جمهوری اسلامی، با استفاده از زمینهای گرانبهای مشرف به این خیابان، اقدام به ساختوساز چندین باب مغازه و واحد تجاری کرده که امید است من اشتباه کرده باشم و این ساختوسازها نیز در راستای فعالیتهای فرهنگی باشد نه رقابت با تعدادی صاحب مغازههای طرفین این واحد فرهنگی که زندگیشان از این راه تأمین میشود.
تردید نیست که این حقیر هم، ریشه در مجموعۀ بهداشتی و درمانی این استان دارم و هم دهها سال است که به خدمتگزاری در عرصۀ فرهنگ افتخار میکنم، نه خدای ناکرده با آن، سر ناسازگاری دارم، و نه با این، کینه و دشمنی، بلکه از سر دلسوزی و ارادت و دلبستگی، به نگارش مسائلی از ایندست میپردازم و یقین دارم که مدیران این نهادها و .... اگر از سخنم «پند» نمیگیرند، بیگمان «ملال» نخواهند یافت.
*مدیر مرکز کرمانشناسی
نظر خود را بنویسید