فردایکرمان - سینا خسروی: آوار اندوه بارِ الفباست که فرو میریزد بر تیتر و صفحات روزنامهها.
-بامداد است-
شنبه ششم دیماه 1382، تیترِ یک روزنامه اطلاعات: «فقط نخلها ماند و ویرانهها....»
و فقط نخلها ماند و ویرانهها و قلبهایی که دیر زمانی است، لرزهاش بند نیامده!
و گوشهایی که سالیان سال است در انتظار صدای پایی، به التهاب نشسته!
و چشمهایی که به در خشکیده ...
و آنها،
ماندگانِ تکیده بودند، بر این تکه خاکِ پریشیده،
و یخزدگانِ خسته، زیر این آفتاب ترکخورده،
و نشستگانِ خموش، پایِ آن نخلهایِ در غبار ایستاده،
چه معصومانه نگاهشان میکند، این وطنِ درو شدهشان!
چه ناباورانه نگاهشان میکند،
این کوچههای قتل و عام شدهاش!
و در این کوچههای جراحت،
زیر تلخندِ ماهِ تاریک،
عطر یاسهای داسخورده،
در مشام کودکانِ برهنۀ حوّا،
پیچ و تاب میخورد!
-غروب میشود-
نعش جوانی میبرند!
در خانه،
رخت دامادیاش، بیصدا،
بر چوبرختی میرقصد،
پنجرۀ اتاقش،
رو به کوچۀ بیدیوار،
برای آخرین بار،
امتداد نعش را مینگرد،
با نسیم،
تابی میخورد
و لولاهایش،
خشک و خاکزده،
ناله سر میدهند.
-شباهنگام-
کوچه سرد و خالی،
ستارهها پراکنده و خاموش،
ماه غرق تاریکی،
پنجره، نیمهباز و بیصدا!
از رختِ دامادی،
تنها دکمههایی چند به جا مانده،
و اینگونه،
آن دوچرخۀ کنج حیاط،
بیسوار، میپوسد.
نظر خود را بنویسید