فردایکرمان – مهدی محبیکرمانی: پیشترها بهاریه نوشتن کار سهل و ممتنعی بود، سهل بود چون سالهای بسیاری از بهار نوشته بودیم و حالا دیگر دستمان گرم شده بود. تا آنجا که یادم میآید ازکلاس سوم ابتدایی الی امتحان ششم متوسطه حداقل سالی دو سه مرتبه درباره نوروز و فصل بهار و سال نو انشاء نوشته بودیم؛ « فصل بهار را توضیح دهید». « تعطیلات نوروز را چگونه گذراندید»، « بهار بهتر است یا پاییز» ، « رسید مژده که آمد بهار و سبزه رسید» و ... الخ. بعد هم که بزرگتر شدیم و کارمان به مطبوعات کشید. دیگر سالی دو سه بهاریه برای خودمان و نشریات دوستان و همکارمان مینوشتیم.
انشای بچههایمان در طول سال هم بود! کاش مصیبت بهاریههای طول سال محدود به بچههای خودمان بود. دفترچههای انشای آنها معمولاً ضمیمه دفترچه دوستان و همکلاسیهای خودشان هم بود. با این تأکید مکرر که حتماً طوری بنویسید که از انشای خودمان بهتر نباشد!
همین ماجرا در بهاریههای همکارانمان هم بود. بچههای تحریریه نشریۀ خودمان گیر میدادند که اصلاً چرا شما برای آنها بهاریه مینویسید. تمرکز خود را روی بهاریه نشریه خودمان بگذارید که فردا مجبور نباشیم پز آنها را به کیفیت بهاریههای نوروزیشان تحمل کنیم!؟
به نظرم تا اینجا توانستهام معنی سهل و ممتنع را در کار بهاریهنویسی توضیح داده باشم. حالا اما بهاریهنویسی کلاً ممتنع شده است. یعنی نمیشود وقتی که ناچار باشی در بیبهاری، بهاریه بنویسی، هر قدر هم دستت را بالا بگیری باز هم بهاریهات بوی بهار نمیدهد! باور کنید اگر همین امروز شیخ اجل سعدی علیهالرحمه را هم بیاورید و بخواهید که پانصد کلمه بهاریه بنویسد، انتساب بوستان و گلستان را به خود حاشا میکند و دامان بر میچیند و میرود! و لبان هم البته از کلام میبندد!
بنا ندارم که درست شب عید و ایام ماه مبارک رمضان و ضیافت الهی کام شما را با دهن روزه تلخ کنم. اما اگر نکنم، چه بکنم؟!
این روزها هر جا که مینشینی صحبت از یک ابر تورم و انفجار قیمتها در سال جدید است نه این که این پیشبینیها را منابع خارجی و عوامل وطن فروش ماهوارهای فارسی زبان به خوردمان میدهند. تا همینجا حداقل 40 درصد افزایش محتمل قیمتها را خود مسئولان سیاسی و اقتصادی کشور قبول کردهاند! کار به تبعات اجتماعی و سیاسی این ماجرا ندارم. میگذارم برای برنامهریزان و نظریهپردازان اقتصادی.
ما پنجاه سال قبل اقتصاد خواندهایم و دانشمان امروز آنقدر قدیمی شده است که نتوانیم در مقابل فارغالتحصیلان دکتری اقتصاد معدل 5/ 19 حرفی داشته باشیم؟! اصلاً کینز و آدام اسمیت دوران ما انگار آدمهای دیگری بودند!
میخواهم خیلی ساده و بازاری شب عیدی یک حساب و کتاب خودمانی با هم داشته باشیم. همین چند روز پیش بود که معاونت مطبوعاتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در سفر کرمان خود از قریب چهارصد مجوز چاپ نشریه در استان کرمان خبر داد و بیش از یک صد متقاضی دیگری که هم اینک در صف صدور مجوز ایستادهاند! این رقم مجوز چاپ نشریه البته برای استان افتخار بزرگی است، اما میخواهم بدانم از این چهارصد نشریه، چند نشریه را روی گیشه میتوان پیدا کرد. بروید بشمارید یا از اهلش بپرسید!
اگر این رقم به تعداد انگشتان دست چپ و راست یک آدم برسد، من حاضرم همینجا حرفم را پس بگیرم. چهارصد نشریه اگر به طور متوسط (صرف نظر از اینکه روزنامه باشند، یا هفتهنامه و ماهانه و فصلنامه) هفتهای دوازده صفحه فقط تولیدی داشته باشند، ما هفتهای حدود 000/50 صفحه محتوای جدید به جامعه عرصه کردهایم! میدانید معنی این عدد محتوا چیست؟ این یعنی حداقل دو هزار روزنامهنگار! حداقل بالای پنجهزار نفر اشتغال مستقیم در حوزه مطبوعات! (کمتر روزنامهنگار حرفهای قادر است هفتهای 25 صفحه مطلب تولید کند! حتی اگر از روی دست همکار دیگرش نوشته باشد!)
فرض کنیم هر نشریه (باز هم صرفنظر از نوبت چاپ) حداقل پانصد خواننده داشته باشد، این یعنی ما باید در استان دویست هزار روزنامهخوان داشته باشیم! داریم اصلاً؟ میخواهم بدانم این ارقام رؤیایی معرف چه واقعیت فرهنگی و اجتماعی در استان ماست.
آیا ما در این استان چهارصد صاحب امتیاز (حقیقی یا حقوقی) روزنامهنگار مسئول و متعهد و عاشق داریم؟ یا اصلاً بلانسبت بخشی از این جماعت دچار توهم روزنامهنگاری هستند؟! آیا ما در استان از هر دو خانوار یک خانوار روزنامهخوان داریم؟
آیا چه رانت فریبندۀ اقتصادی (حجم عظیم آگهی! یارانه کاغذ!)، چه موقعیت ممتاز سیاسی؟ چه سرمایۀ اجتماعی و موقعیت ماندگار فرهنگی؟ .... در پشت امتیاز و مجوز یک نشریه هست که این همه متقاضی تنها در صف مجوز دارد؟ درحالیکه همه هم میدانند پشت مجوز انتشار یک نشریه هیچ چیز غیر از یأس و نومیدی یک شکست، یک راه نیمه رفتۀ بیبرگشت و بدتر از همه یک مشت بدهکاری مالی، اخلاقی و عاطفی نیست.
این شرایط بیش از آنچه که محصول عملکرد حوزۀ مطبوعات و رسانه فرهنگ و ارشاد اسلامی باشد، محصول اطلاعات اندک، تحلیلهای خوشبینانه و فقدان تجربه و دانش لازم از شرایط و موقعیت روز بازار کساد مطبوعات است. چیزی که همه با علم به آن دلشان نمیخواهد این گونه باشد و به همین دلیل هم خود را به آب و آتش میزنند.
میخواهم با مروری بر تغییرات بهای سه قلم ازهزینههای اساسی و قطعی چاپ یک نشریه به گوشهای از واقعیتهای عرصه روز مطبوعات در پایان سال 1402 و تأثیر آن بر آیندۀ نظام رسانهای کشور اشاره کنم. هزینههای اجاره محل، آب، برق و گاز و تلفن، حقوق کادر تحریریه و فنی ، موزع ، پست و ... اینها بماند. راه دوری هم نمیرویم همین قیمتها را در اسفند یک دهه قبل با امروز مقایسه کنید.
بهای کاغذ تحریر به مرز هربندی ۲ میلیون تومان و لیتوگرافی هر ورق به ۲۰۰ هزار تومان و چاپ هم در کمترین قیمت آن به ۴۰۰ هزار تومان رسیده است.
حالا جمع همین ارقام را برای انتشار یک نشریه در نظر بگیرید که با افزایش چند برابری هزینهها به نامعادلهای میرسیم که حتم دارم حکیم عمرخیام هم حل آن را به ملانصرالدین ارجاع میدهد!
این در حالی استکه در آمد حاصل از چاپ آگهی ( به عنوان تنها منبع درآمد نشریه ) به شدت کاهش یافته است. مقایسۀ هزینهها و درآمد در نامعادلۀ بالا دقیقاً یک معاملۀ ملانصرالدینی است. ملانصرالدین یک تومان میگرفت سگ اخته میکرد، دو تومان میداد غسل کند!
من دارم از معادلۀ انتشار نشریهای صحبت میکنم که حداقل در ۱۵ سال دورۀ جدید انتشار آن همواره انتشاری منظم و به موقع داشته و به تأیید مقامات مسئول در اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و شهادت اهالی مطبوعات و روزنامهخوانها بی هرگونه تمایل سیاسی و وابستگی به جناحهای قدرت توانسته است علاوه بر دریافت بالاترین سهم از افتخارات مطبوعاتی دهها روزنامهنگار را هم برای استان و کشور تربیت کرده است. دارم از نشریهای صحبت میکنم که ریشه در هفتاد سابقۀ روزنامهنگاری دارد و اگر با این تفاصیل هنوز هم در عرصه حضور دارد از باب حفظ حرمت و آرزوی بنیانگذار آن مرحوم حاج سید مهدی نعمت اللهزاده است.
شاید حالا دیگر معلوم شود که چرا از چهارصد عنوان نشریۀ استان ما، حداکثر ده بیست نشریۀ در حال انتشار منظم داریم و چرا دیگر نشریات در شرایط ضعف اقتصادی یا تولید نمیشود و یا که انتشاری بیرمق وکم جان دارند.
اینها را نوشتم که بگویم چرا نمیتوان در شرایطی اینگونه بهاریه نوشت. باید بهاری باشد که بشود بهاریه نوشت. بهاریهای که طعم طراوت و تازگی بهارانه نداشته باشد، بهاریهای که نتواند از خجالت همکاران خود در آستانه سال نو در آید، بهاریهای که نتواند کلامی به صداقت از امید و آرزو بگوید،
بهاریه نیست. حتی اگر بهارش مقارن با بهار قرآن و ضیافت الهی باشد.
رویمان سیاه، نپرسید چرا نمیخندیم؟!
دلم نمیآید که با این همه، آغاز سال نو را تبریک نگفته، و بهترین آرزوهایم را همراه با دعای تحویل سال نو تقدیم شما و همۀ همشهریان و هماستانیها و هموطنانم نکنم. انشاءا... که دعا را درست خوانده باشم؟!
*منتشرشده در هفتهنامه استقامت / شماره 844
نظر خود را بنویسید