فردایکرمان - علیرضا هاشمینژاد: «و مشقت از زمین نمیروید بلکه انسان برای مشقت مولود میشود» (عهد قدیم، کتاب ایوب).
استادی توانا و آگاه و شیفتۀ ادبیات و فرهنگ ایران بود. دکتر محمود مدبری سالها به خوبی کار کرد، معلم بود و پژوهشگر و به جرأت با همنسلانش در دانشکده ادبیات کرمان فاصله داشت و بسیاری در فروغش کم نور. در فعالیت رسمی استادی از حوزۀ مطالعاتی خود، تاریخ ادبیات، شاهنامه و لغت و البته تصحیح متن فاصله نمیگرفت، بی آنکه لازم باشد جار بزند که عرفان را هم خوب میفهمد.
از سال 69 میشناسمش، شاگردش بودم بعدها دوست و در برخی کارها دستیار و همکارش شدم. در چند کار مشترک افتخار شاگردی و همراهی او را داشتم و اجل مهلت نداد آخرین کار مشترک، که دوست دیگرم دکتر خوارزمی هم شریک بود به اتمام برسد. من به دلایل مختلف از صورتی از ادبیات دانشگاهی که به نظر میرسید به جان ادبیات غنی فارسی بیاعتنا بود، فاصله گرفتم، از ادبیات به معنای درستش البته خیر، و او با بزرگواری واسطه این اتصال بود. آمد و رفت ما شدت و ضعف داشت و اما هر گز قطع نشد.
قرارداد یکی از مهمترین آثارش، «نثرهای فنی و مصنوع» را در منزل ما بست(1374). کتاب که منتشر شد یک جلد را برای دکتر زرینکوب بردم، پس از مطالعه کتاب نامهای نوشت و این اثر ارزنده را با این عبارات ستود: « با این کار جنابعالی به یکی از عمدهترین و فوریترین نیازهای دانشجویان و سایر دوستداران متون فارسی پاسخ مناسب دادهاید. در انتخاب منابع و در اختیار شیوۀ مناسب برای کار روش مطلوب و بسیار دلپسندی به کار بستهاید. اینکه صورت تلفظ لغات را هم بر وفق قاعدۀ آوانویسی بلافاصله بعد از ذکر لغات آوردهاید کار را به نحو مطلوبی مفید و شایسته کردهاید...» .
شاهکار دیگرش شاعران بی دیوان بود، که حاصل جستجو در کورهراههای تاریخ ادبیات ایران بود. پرداختن به این آثار و آثار دیگرش در حوصلۀ این یادداشت نیست. اولین کار مشترک من و استاد ارجمندم انتشار شمارۀ نخست خبرنامه دانشگاه در سال 1374 بود؛ علاوه بر همکاری در راهاندازی مجله دانشکده ادبیات که به واسطۀ آن مدتی نیز هماتاقش بودم. استاد به جز دورۀ کوتاهی که در اوکراین بسر برد، از اسفند 1373 که شورای انتشارات دانشگاه شکل گرفت، عضو ثابت شورا بود و بیش از 20 سال حضور مشترک در شورا، حلاوت این باهمبودن افزون شد در کنار دوست عزیزم آقای آقاعباسی، زمانی که در کتابخانه دانشگاه بود.
حاصل تلاش مدبری در تدریس آنچنان شکوفنده است که نیاز به توصیف همچون منی ندارد، به ویژه در شاهنامه و تاریخ ادبیات که پس از او گروه ادبیات دانشگاه تا دههها جایگزینی شایسته نخواهد داشت.
وجه دیگر دانش او تصحیح متن بود که به واسطۀ تسلطش بر لغت، متون کهن و روشهای تصحیح، همیشه حاصل کار را بیبدیل میکرد. قرآن ماهان و دیوان نجیبالدین جرباذقانی گلپایگانی از آن جملهاند. در همین ارتباط، کار مشترکی که افتخار با او بودن را نصیب من کرد، انتشار نسخه برگردان کلیّات خواجو بود که علاوه بر بهرهگیری از خرمن دانشش در نسخهشناسی، منجر به چندین سفر شد، که مملو از لذّت همنشینی با چنین استاد فرهیختهای بود. در مجموع این شانس را داشتم که با دکتر مدبری نازنین چند نوبت به دلایل دیگر نیز همسفر شدم. برای نسخه دیدن، به بهانه خریدن کتاب برای دانشگاه، زمانی که دانشگاه ارزش انتخاب کتاب را میدانست و افسوس که دیگر آن دوران تکرار نشد. چند سفر هم در ارتباط با جایزه افضلیپور، برای گفتگو با بزرگانی مانند مهدی محقق، بدرالزمان قریب، عبدالله انوار، حسن تاجبخش و... در رکابش بودم. و در همین سفرها بود که به اتفاق، میهمان احمدرضا احمدی شدیم.
مزۀ شیرین مصاحبت با استاد بزرگم را چشیدم. باید با او کار میکردید تا از دریای دانشش با خبر میشدید، در دهۀ هفتاد به واسطۀ ارتباطی که با دکتر دادبه داشتم، پیشنهاد کردم او را برای تدریس دعوت کنید و به پشتوانۀ دکتر مدبری، ایشان مدتی در کرمان تدریس کرد.
در منزل بدرالزمان قریب
با دکتر مهدی محقق
در این باهم بودنها پی به رنجی بردم که وجه دیگر حیات او بود؛ سالها همزادش بود، همان رنج ناگفته که نابودیش را از درون سرعت بخشید. البته که رنج از زمین نمیروید و در رنجهامان دخیلیم، ولی او حقش نبود و به راستی به گناه فضل و دانشش، مدتها رنجش و رنجش و رنجش دادند. از اینکه در ارزیابیش شاه نعمتالله را شاعری متوسط دانسته بود، آزار دید، تا اینکه به درستی و از سر دلسوزی به ماهیّت و شکل رشته ادبیات پایداری نقد داشت. آنچه او کشید، در چند جمله بیان نمیشود. ولی محصول این رنج ویرانگر که البته رویآوری به عرفان هم در این سالهای اخیر نتوانست دستگیرش باشد، به داوری من هیزم آتش خانمان سوز سرطانی شد که گریبانش را گرفت. او به اندازۀ کافی باشکوه بود و مفید بود، به تجربۀ مدیریت نیاز نداشت و ای کاش از این تجربه دست میکشید، زیرا از مدیریت امثال او در این روزگار بیرسمی، حاصلی جز رنج نصیب نیست.
حتی انتشار کلیّات خواجو را نیز برای او اسباب رنج کردند. در آن سالها (اواخر دهۀ هشتاد) در اندیشۀ معرفی و انتشار نسخههای مهم از آثار خواجو بودم، موضوع را با ایشان در میان گذاشتم، با اشتیاق همقدم شد و حضورش بسیار مغتنم. قرار بود سه نسخه از آثار خواجو را منتشر کنیم و پس از آن به تصحیح متن بپردازیم. پس از انتشار کلیّات خواجو، نسخۀ موزه ملک (750ق)، که قدیمیترین نسخه از آثار خواجو است؛ و با زحمت فراوان حاصل شد (در سال 1392)، از ادامۀ کار امتناع کرد. میگفت که آزارش میدهند، ملاحظه کرد، که برخی در قیاسی به نفس متهمش کردند به انتفاع فراوان، متولیان انتشار شاهدند و حاضر، که او جز چند جلد از آن کتاب و البته کینهورزی نصیبی نداشت. اجر خدمت بماند که علاوه بر همیاری در انتشار این نسخه، دانشگاه و جامعۀ ادبی کشور را به واسطۀ حضور پر ثمرش در همۀ این سالها مدیون خود ساخت. در این اواخر یادی از گذشته شد و پیشنهاد دادم تصحیح خواجو را پی بگیریم، با اینکه چند کار دیگر را هم در برنامه داشت، از جمله کاری بزرگ در بارۀ شاهنامه، در تصحیح خواجو پیشقدم شد و با حمایت دانشگاه و اداره کل فرهنگ و ارشاد کرمان، کار را آغاز کردیم. پیشتر نیز اشاره کردم، همراه دیگر این کار دکتر خوارزمی گرامی است، که بخش پر زحمت کار را بر عهده داشت. دکتر مدبری در تصحیح متن خواجو ، سرپرست،راهنما، استاد و همراه ما بود که روزگار این فرصت شیرین را گرفت...
از دیگر دلایل مصاحبت با او، تا مدتی پیش از بدحالیش، اصلاح فهرست نسخههای خطی دانشگاه بود که در دهه 90 بصورت گروهی و البته ناقص انجام شده بود و قرار شد برای انتشار، متن از نظر نسخه شناسی و متن شناسی بازنگری و اصلاح شود، با توجه به بیماری، اشتیاق عجیبی برای به سرانجام رساندن این کار داشت، اما پس از دورۀ اول درمان و ... اصلاح و بازنگری نهایی را به من سپرد. او بزرگی بود که به تمامی به ثمر ننشست. یادش گرامی باد.
رفتنش جانکاه است و زمانه جایگزینش را ندارد.
*منتشر شده در هفته نامه استقامت / شماره 846
نظر خود را بنویسید