فردایکرمان - رحیم بنیاسد آزاد: خبر را دیشب در فضای مجازی در حالت خواب و بیداری دیدم؛ شوکه شدم علومی هم؛ علومی؛ او دیگر چرا؟ کم خبر بد این روزها شنیدم این را دیگر چه کنم؛ برای او زود بود خیلی...؛ خواب از سرم میپرد؛ تمام تصاویر، برخوردها و کلام شیرینش به یادم میآید، او همیشه در این سالها برایم متفاوتتر از همه بود و هر بار که او را میدیدم جذب سادگی و شیرین زبانیاش میشدم. کلام شیرین او از جنس خودش بود، خود خودش، و میشد ساعتها از او لذت برد و برایت تازه بود هر بار که او را میدیدی؛ این کم نبود در زمانهای که ...؛ بگذریم.
علومی را بیشتر در محافل هنری میدیدم و چندین بار با او همکلام شده بودم، او همیشه ساده میآمد و ساده هم میرفت. طنز دولخ؛ محافل ادبی و... مکانهایی بود که میشد او را دید و از بیانش لذت برد؛ نمیدانم چرا باید دوباره این را تکرار کنم و بگویم قدر ندید، او مثل همۀ سالهایی که ساده میآمد، ساده و راحت هم رفت تا یادمان بیندازد و دوباره به ما بگوید قرار نیست چیزی تغییر کند. اینجا جایی نیست که او و امثال او قدرببینند و آنها را بر سر نهند.
جز محافلی ادبی و هنری که او هم مثل بقیه مهمان بود، ندیدیم در خور نامش از او قدردانی شود. شاید فکر میکردند هنوز زمان دارد و فرصت باقی است اما...؛ امثال او میآیند و تمام ذوق و هنرشان را بیرون میریزند و میروند؛ نه برای خودنمایی و فخرفروشی که این کار بیهنران این روزگار است که گاهی بر صدر هم هستند! اما امثال علومی میآیند که زندگی کنند، زندگی آنها سرشار از ذوق درونی است که آن را روی کاغذ میآورند و میشود رمان، کتاب، پژوهش و...، و این کم چیزی نیست و ما باید حسرت بخوریم که او را زود از دست دادیم و دنیای ما با رفتن او خالیتر از این آدمها شد.
یادم است چند سال پیش که گالری داشتیم قرار بود نمایشگاهی از نقاشیهای او برگزار کنیم و وجه دیگری از او که سرشار از هنر بود را نمایش دهیم، همۀ مذاکرات هم انجام شد ولی به دلیل همزمانی با برنامهای دیگر این فرصت که او میخواست همزمان با زلزله بم باشد پیش نیامد و او در جایی دیگر نقاشیهایش را نمایش داد و ما و همه دیدند چقدر سادهاند مثل خودش که ساده میآمد، ساده زیست و ساده رفت.
نظر خود را بنویسید