فردایکرمان – گروه فرهنگوهنر: مراسم یادبود زنده یاد محمدعلی علومی در پایتخت برگزار شد.
در تاریخ یکشنبه بعدازظهر، سیامین روز از ماهِ اردیبهشتِ سالِ یکهزاروچهارصدوسه و به دعوت روزنامه اطلاعات مراسم یادبودی برای زندهیاد محمّدعلی علومی در مجتمع نیکوکاری رعد در پایتخت برگزار شد.
در این مراسم که با حضور تعداد زیادی از بمیهای مقیم پایتخت همراه بود، خانوادۀ محمدعلی علومی هم حضور داشتند، ابتدا مصیبتنامهای توسط یکی از مداحان با همراهی نینوازی و دفنوازی انجام شد و پس از آن رضا رفیع از طنزپردازان مطرح کشور و همکاران قدیمی زندهیاد علومی در روزنامه اطلاعات، پشت تریبون قرار گرفت و با شعر «بشنو از نی» حضرت مولانا سخنانش را آغاز کرد و در ادامه به تاثیر محمدعلی علومی در زندگی حرفهایاش پرداخت و او را به عنوان معلماش معرفی کرد.
در ادامه رضا رفیع به زلزله بم اشاره کرد و او را کویری و فردی معرفی کرد که دوست، رفیق، شفیق، یکرنگ و یکدست و اهل دل بود و و ادامه داد که از علومی همون تصویری توی ذهن من هست که انسان در ساحل کنار دریا و وسعت و بیکرانگی دریا نشسته و به آن افق لایتناهی و ناپیدای کران و دریا و آن اتصال دریا به آسمان نگاه میکند، جز وسعت و زیبایی و صفا از این تصویر به ذهن نمیآید، بعضی از انسانها در زندگی اینجور هستند و علومی نیز هم.
رضا رفیع همینطور در رابطه با کوچکدلی علومی گفت که هیچوقت خودش را استاد نمیدانست در حالی که استاد بود ولی به شاگرد خودش هم استاد میگفت.
او همچنین از آشناییاش با محمدعلی علومی از زمان ورودش به تهران در سال هفتادودو حرف زد و اینکه یکی از کسانی بود که دریچۀ نگاه و نگرش عرفانی به هستی و نیستی را در ذهن او گشود. او پس از ذکر خصوصیات نثر محمدعلی علومی و مقایسۀ وی با دکترعلی شریعتی در رابطه با کتاب مشت بر سندان گفت که مقدمۀ رئیسجمهور را کنار گذاشتم و از علومی خواستم که برای کتابش مقدمه بنویسد. که او در فایل صوتی که فرستاد به ذکر احوالش در بم پرداخته بود و اینکه در گوشۀ بم در کنج تنهایی و عزلت نشستهام و گاهی شدت دردها و دردمندیهایم به قدری هست که دچار نوعی توهم میشم که دارم سروصداهایی میشنوم و بلند میشوم از جایم و میبینم خبری نیست.
درادامه به برگشت علومی به بم اشاره کرد و با خواندن شعری از علومی که: «ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش / بیرون کشید باید از این ورطه رختِ خویش» و اینکه در این برگشت نمیدانست که کتابهایش را چکار کند و با وساطت سیدعباس دعایی و آقای پولادی در یک انبار در جاده کرج گذاشتند و چقدر بد که نتوانست که عشقش را و کتابهایش را با خودش ببرد. وی همچنین از علومی گفت که همیشه در یک آستینش لبخند آماده داشت و در یک آستینش اشک.
در ادامه در صحبتهایش که با محمدعلی علومی درد دل میکرد اینگونه گفت که یکی نبود که به او بگوید که علومی تو که در سال هفتادوهفت، آذرستانت کتاب سال این مملکت شده، علومی که سالها بعد در دهۀ هشتاد کتاب طنزت، شاهنشاه در کوچه دلگشا، برندۀ سی سال رمان طنزنویسی شده، به کجا چنین شتابان؟ چرا از تهران میروی و چرا در گوشۀ بم اینچنین حزین نشستی؟ چرا باید این شبها به یاد دوست ایام جوانیات ایرج بسطامی، گلپونهها را زمزمه کنی؟
او همچنین با عنوان کردن اینکه همراه با ریزش بم، محمدعلی علومی هم فرو ریخت و پایتخت را ترک و به بم برگشت، افسوس خورد که حق علومی به اندازۀ او ادا نشد و او را به پرچینی تشبیه کرد که در ظاهر چیز خاصی نیست ولی وقتی که آن را بگشایید به باغی پراز گل و درخت برمیخورید برعکس کوههایی که از دور خودنمایی میکنند و هیچ چیز در بر ندارند.
پس از حرفهای رضا رفیع، فیلمی ساختۀ دکتر مجید فدایی و همینطور تصاویری از مراسم تشییع زندهیاد محمدعلی علومی در بم پخش شد.
پس از اجرای مصیبتنامه دیگری نوبت به اهورا ایمان دوست قدیم محمدعلی علومی، شاعر و ترانهسرای پایتختنشین بمی رسید و وی در ابتدا راجع به محمدعلی علومی گفت که نویسندهای آزاده بود که سر جلوی کسی خم نکرد و قلمش را به هیچ قیمتی نفروخت. او با رنج و سختی نوشت و نوشت که شهر و دیارش را، اسطورههایش را و در نهایت ایران و وطنش را ماندگار کند.
اهورا ایمان از سفرهایش به بم گفت و اینکه دیده است که بعضی مواقع در جلساتی که محمدعلی علومی برگزار میکرد تنها سه یا چهار یا پنج نفر حضور داشتند ولی او چنان با انرژی حرف میزد که انگار برای یک جمع چند هزار نفری صحبت میکند و ادعا کرد که در تاریخ فرهنگی بم هیچکس به اندازۀ علومی به فرهنگ بم خدمت نکرده است ولی متاسفانه در دیار خودش غریب بود.
او همچنین گفت که فکر میکند که محمدعلی علومی دق کرد. چراکه سخت است که صاحب یکی از ورزیدهترین قلمها در رابطه با فرهنگ و اسطوره باشی ولی ببینی که در سطح کشور همه چیز در اختیار قلم به دستان ناسپاس به فرهنگ و ادبیات این سرزمین هست.
وی از شعرهایش گفت و اینکه بعد از زلزله بم و در یکی از کانکسها، رادیو یکی از ترانههایی که شعرش را او سروده بوده به نام سلام ای غروب غریبانه، پخش کرده و محمدعلی علومی از او خواسته که اگر زودتر فوت کرد در مراسمش آن را بخواند. که البته علومی هم به او قول داده که اگر برعکس بود او هم یکی از شعرهای خودش را بخواند چراکه علومی علاوه بر نویسندگی شاعر چیرهدستی بود و در زمینۀ طراحی هم فعال بود.
در خاتمه اهورا ایمان شعر سلام ای غروب غریبانه را برای حاضرین خواند.
سلام ای غروب غریبانۀ دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظههای جدایی خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای قصۀ عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعر شبانه
خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمیمانی ای مانده بیمن تو را میسپارم به دلهای خسته
تو را می سپارم به مینای مهتاب تو را میسپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم، اگر شب شکسته تو را میسپارم به رویای فردا
به شب میسپارم تو را تا نسوزد به دل میسپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمۀ واژه از غم نخشکد اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من خداحافظ ای سایهسار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم خداحافظ ای نوبهار همیشه
در خاتمه حمید عسکری از خوانندگان خوب کشورمان پس از اینکه اعلام کرد که بم در مدت کوتاهی دو عزیز، علیرضا مقدمی و محمدعلی علومی را از دست داده با خواندن ابیاتی در مایه دشتی یاد محمدعلی علومی را گرامی داشت.
*مظفّر طاهری، دوشنبه بعدازظهر، سیویکمین روز از ماهِ اردیبهشتِ سالِ یکهزاروچهارصدوسه، پایتخت.
نظر خود را بنویسید