فردایکرمان - عباس بلوچی: با محمدعلی علومی در اواخر دهۀ هشتاد به واسطۀ یک دوست مشترک بمی در شهرک مس آشنا شدم؛ هر چند در گذشته یکی دو تا از کتابهایش را خوانده بودم.
علومی را در برخورد اول مردی باسواد و خوش برخورد و صمیمی یافتم، بعد از مدتی مصاحبت با او به قول خودش مثل دو دوست قدیمی که سالها همدیگر را میشناسند ولی از هم دور بودند، رابطۀ دوستیمان بیشتر شد. با محمدعلی علاقۀ مشترکی داشتیم و آن سینما بود. علومی را چندین بار به برنامههای انجمن سینمای جوان رفسنجان دعوت کردم، با دل و جان پذیرفت و در مراسم جشن روز ملی سینما در کنار افشین بختیار به محفل سینماگران رفسنجان رونق داد، و همچنین در چند نشست سینمایی دیگر نیز در رفسنجان حضور داشت.
علومی در بیشتر نوشتههایش از علاقهاش به سینما سخن رانده و یکی از آرزوهایش فیلم ساختن بود، ولی متاسفانه هیچوقت شرایطی فراهم نشد که او فیلمهایش را بسازد؛ گواه این مطلب، مقالهای به نام داستان داستان و سینما نوشتۀ محمدعلی علومی است. علومی در این مقاله از آرزوی خود به فیلمساز شدن میگوید: «حسرتی که به دل دارم؛ آرزوی سینماگر شدن هنوز هم با من مانده است». (سرمشق شماره 19 بهمن 96).
علومی در یادداشتهای خاطرات من و روزنامهنگاری باعنوان مطبوعات مینیاتوری به دو فیلمنامه با موضوع کودک و نوجوان اشاره میکند که توسط دوستاش هوشنگ صدفی که دانشجوی سینما بوده به حوزۀ هنری ارائه شده و تصویب و خریداری میشوند که قرار بوده توسط آقای سجادی کارگردان جوانی که مرحوم شد ساخته شوند که هیچوقت این اتفاق نمیافتد. (سرمشق شماره 26 مهر 1397).
در مقالۀ با هم بخندیم نه به هم! علومی از همکاری یاد میکند که با او قرار گذاشته بود که طرح یک سریال در ژانر وحشت را برای تلویزیون بنویسد؛ بعد از آماده شدن طرح، علومی به کرمان میآید و پس از مدتی به طور اتفاقی میبیند که تلویزیون دارد طرح او را نمایش میدهد به دوستش تلفن میزند و گله میکند که چرا چیزی به او نگفته است و دوستش جواب میدهد که احتیاج مالی داشتم طرح را فروختم. (سرمشق شماره 35 مهرماه 1398) (در گفتوگویی شخصی علومی به سریال کودکانۀ سمندون به نویسنده اشاره کرده بود).
علومی یک بار حتی فیلمنامهای از کارهایش را که مستندی داستانی و شاعرانه به نام «بم چیست؟» را تا مرحلۀ تولید هم پیش برد، فیلمنامه و استوری برد نیز آماده کرد، ولی متاسفانه ساخته نشد، علاقۀ او به شهر و تاریخ کهن مرز و بوماش بیحد و حساب بود. بخشی از فیلمنامه و استوریبرد «بم چیست» برای خوانندگان میآورم که علاوه بر شناخت او از اسطوره و تاریخ، قدرت تخیل و تصویرسازی او را نیز عیان میکند: ( عنوان فیلم کوتاه مستند، شاعرانۀ «بم چیست؟» «نویسنده و تصویرگر: محمدعلی علومی».
توضیح: در این مستند شاعرانه، منطقه و شهر بم در سه مرحله، البته به ایجاز مطرح میشود:
1 – مرحلۀ ما قبل تاریخ و اواخر عصر حجر که بقایایی از آن در موزه باستانشناسی ارگ موجود است.
2 – مرحلۀ تمدن و فرهنگ با حفر قناتها و کاریزها و ارتباطات تجاری و فرهنگی با تمدن شهداد، شهر سوخته و تأثیرپذیری از سیلک در نقوش سفالگری و نظایر آن.
3 – بنای بم که آمیخته با افسانه است و تاریخ آن منسوب به بهمن پسر اسفندیار است.
آنچه مربوط به زندگی معاصر است، سیاه و سفید فیلمبرداری میشود چون که جهانی فاقد دنیای رنگین اساطیر و افسانههاست، اما آنچه مربوط به قدیم میشود، رنگی است.
همچنین متناسب با مضمون، توضیحات تاریخی یا توصیفهای شاعرانه و موسیقی نواحی بومی بر تصاویر میآید تا مستندی خشک و خستهکننده نباشد. در ضمن، تصاویر منظور خود را به شکل «استوری بُرد» آوردهام تا بلکه منظورم را بهتر بیان کنم. . . . ).
علومی علاوه بر ادبیات داستانی و اسطورهشناسی، مقالات مهمی نیز در حوزۀ سینما نوشته است به طور مثال در یک دورۀ یک ماهه از بیستودوم دیماه 1399 تا بیستونهم همان ماه یعنی در یک هفته چهار مقاله با عناوین:
1 – ولگردی که رستگار میشود با نگاهی به فیلم «بارانداز» ساختۀ الیاکازان.
2 – جنگلی پنهان در پس لایۀ نازک تمدن با نگاهی به فیلم «انگل».
3 – حافظ و فیلم با نگاهی به فیلم «جاده» اثر فدریکو فلینی.
«از هرطرف که رفتم جز وحشتم نیافزود / زینهار از این بیابان وین راه بینهایت»، مقایسۀ فیلم جادۀ فلینی با اشعار حافظ.
4 – جوکر آرتور شاه است، نگاهی به فیلم «جوکر».
این مطالب در پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما به قلم محمدعلی علومی (هیرمند) نوشته شده است که همگی نشان از علاقه و تبحر علومی در نوشتن نقد سینمایی است.
علومی علاوه بر تاریخ سینما، مکتبهای سینمایی را نیز خوب میشناخت اگر به نشستی که مجلۀ سرمشق با عنوان سینمای اصغر فرهادی ضعفها و قوتها (سال سوم شماره 24 مرداد 1397) مراجعه کنیم میبینیم که علومی از چهارصد ضربۀ تروفو و موج نوی فرانسه و از دزد دوچرخه دسیکا و نئورئالیسم ایتالیا از لنی ریفنشتال و سینمای آلمان و حتی فیلمهای سیاسی تبلیغاتی و پروپاگاندای روسی و مکتب مونتاژ سخن رانده است.
علومی با نگاهی بینا رشتهای مطالب بسیار خوب و جدیدی با مقایسۀ سینما و ادبیات آثار تاریخی نیز انجام داده است در مقالۀ داستان داستان و سینما ( سرمشق شماره 19 بهمن 96) حجاریهای تخت جمشید را از دو منظر واقعگرایی و فانتزی و کارکرد سینما که ثبت و ضبط حرکت است بررسی کرده است. در مقالۀ تفاوت نسلها در جهاننگری و جز آن (سرمشق شماره 63 دی ماه 1401) علومی مخاطبان خودش را به دیدن فیلمهای «کشتار با اره برقی در تگزاس» که نمادی از یک شهر کثیف و چرک میباشد ارجاع میدهد در ادامۀ مقاله به فیلمهای ضد جنگ همچون «غلاف تمام فلزی» و «اینک آخرالزمان» اشاره میکند .
در مقالۀ فرهنگ مردم، قصۀ فاطیکو (سرمشق شماره 19 بهمن 96) علومی این قصۀ قدیمی را با کارتن سیندرلا مقایسه میکند.
در خاطرات من روزنامهنگاری بخش سیزدهم «پهلوان سخن» علومی از سفری که به مشهد برای رونمایی از کتاب قصۀ اساطیر داشته سخن میراند و در کلاس داستاننویسی که برای دانشجویان دانشگاه به طور رایگان برگزار کرده و در آن کلاس فیلم عصر جدید اثر چارلی چاپلین را نیز به نمایش گذاشته و مینویسد:
«معتقدم سینما و ادبیات در مواردی مانند شخصیتپردازی، گرهافکنی، ایجاد تعلیق، گرهگشایی، فضاسازی و ایجاد تضادها و توجه به انگیزههای محرک اشخاص و نظایر اینها، شباهتهای زیادی بهم دارند». (سرمشق شماره 28 آذرماه 1397)
سکانس آخر
خاطرات من روزنامهنگاری بخش دهم «شرافت قلم» علومی در این مقاله که از خاطرات اولین داستان خوانیاش در انجمن داستان کرمان سخن رانده است از دوستی به نام ابراهیم مقدمی یاد میکند که بعد از همراهی علومی شرط میکند به دعوت او با هم به دیدن تماشای فیلم «ردپای گرگ» ساختۀ مسعود کیمیایی بروند در ادامه بخشی از مطلب علومی:
باری شبی پاییزی بود و هوا نه سرد بود و نه گرم، جلسه تمام شد و من و ابراهیم در آن هوای دلنشین سلانهسلانه رفتیم به باغ ملی، و بعد چهارراه طهماسبآباد به دیدن ردپای گرگ، به احتمال زیاد آخرین باری بود که به سینما رفتیم و چقدر دلم برای سینما رفتن تنگ شده است. اما سینمای دوران بچهگیهایم را میگویم سینما «آریا» که براساس گزارش مجله سینمایی آن دوران «ستاره سینما» ارزانترین سینمای ایران بود، آن سینما در بم بود و من چقدر دلم برای ارزانترین سینمای کشورم تنگ شده است. در سالن محقر سینما بوی کالباس و خیارشور میپیچد که از بوفه برمیخاست، سهراب ساندویچهای ارزان پنج ریالی و نوشابههای پنج ریالی به مشتریها، ما بچه محصلیها میداد آن وقت من و هوشنگ با ساندویچ و نوشابه به تماشای عکسهای فیلم پشت ویترین میایستادیم که برنامۀ آینده بود. عکس قهرمان فیلم را میدیدیم که داشتند یکه تنها نامردهای فیلم را میتاراند و در همان حال که ما منتظر شروع سانس بعدی بودیم از بلندگوی سینما صدای قهرمان فیلم را میشنیدیم که با صدای بم گرمی میگفت: آخه نامرد نالوطی، این رسم جوانمردی نیست که به یک پیرزن و بچههای یتیمش ظلم کنی، حالا وایستا تا حالیت کنم بعد بزن بزن شروع میشد. هر مشتی که قهرمان فیلم میزد صدای طبل میداد، من و هوشنگ با لبخند به همدیگر نگاه میکردیم و خوشحال بودیم که نامردها دارند تار و مار میشوند؛ آه روزگار سادهدلیهای کودکانه یادت به خیر . . . (سرمشق 25 شهریور 1397 – مقاله شرافت قلم)
* - «علومی هم مرحوم شد» نام مطلبی از خاطرات من و روزنامهنگاری نوشتۀ محمدعلی علومی (سرمشق 29، دی و بهمن 1397).
نظر خود را بنویسید