گروه جامعه ـ در پی کسالتی که «منصور ایزدپناه» نویسنده و طنزپرداز ارزشمندمان به آن مبتلا شده و به گفتهی خانوادهی ایشان، پس از عمل جراحی، اکنون رو به بهبودی است؛ «محمدعلی فردوسی» متنی را نوشته است.
به گزارش فردایکرمان، فردوسی که خود از پیشکسوتان روزنامهنگاری استان کرمان است در این متن که در صفحهی شخصی خود در اینستاگرام منتشر کرده، با لحنی صمیمانه، مهر خود را نثار رفیق دیرینهاش کرده و به همین بهانه، اشارهای هم به بخشهایی از زندگی این نویسندهی صاحبنام کرمان داشته است که در ادامه میخوانید:
«گاهی که در شهری غریب وارد شده باشی، تاثیر وجود یکی که درکت کند و غم غربت را برایت هموار کند، خوب میفهمی و آشنایی من با منصور خان دقیقا با این احساس در سال 63 در راور شروع شد و با درک متقابل ادامه یافت. بعدها که داشتم ویروس روزنامهنگاری ـ که از دورهی دبستان با روزنامه دیواری وارد بدنم شده بود ـ را حمل میکردم و در یکی از نشریات قلم میزدم، شیوایی قلم و طنازی طبعاش را که دیدم، به لحاظ علاقه و اعتقادی که به طنز مطبوعاتی داشتم دریافتم اگر روزی بخواهم مستقل کار کنم، منصور خان باید از اولین کسانی باشد که کمکم کند و همان تقدیر رقم خورد و ویروس از طریق هفتهنامه «فردوسکویر» قویتر شد و منصور خان شد مسئول ستون «نمای نزدیک» که نکتههای ساده و روزمرهی زندگی را با خمیر مایهی طنز میآمیخت و چه شیوا مینوشت. بعدها همان نمای نزدیک آنقدر نزدیک شد تا شد ویژهنامهی طنز «قینوس» و کاری شد کارستان و چه شادیها و غمها که با هم داشتیم. امروز که آمدم بیمارستان قلب رجایی تهران و بهقول کرمانیها با خواهش و تمنا در روز غیرملاقات توانستم منصور را روی تخت بیمارستان ببینم، تازه فهمیدم که پشت لبخندها همواره غمی است به بزرگی دلهایی که برای پنهان دردهایشان معمولا لبخند بر لب دارند و او نیز پشت لبخندهای معصوم و کلام طنزآمیز و مردمداری والای خودش، چه غمهایی را پنهان داشته که اینگونه سر ریز کرده و باعث شده قلبش لجبازی کند و به او هشدار بدهد که؛ منصور دیگر توان همراهیات را ندارم و بقیهاش را خودت برو. البته که قلب منصور بیش از این ظرفیت دارد و یادم نمیرود که هر هفته با پیکان دولوکس کرم رنگش، پسرش بهادر را که دچار سرطان شده بود، به شیراز میبرد و برمیگشت و آخر کار هم نتوانست نجاتش دهد و مظلومانه در سوگش نشست و این برای یک پدر غم کمی نبود. بهقول صادق هدایت، زخمی بود که مثل خوره در انزوا روحش را آهسته خورده و تراشیده بود. منصور خان ذاتا فرهنگی است. اگرچه هر سال، قیمت اجناس را پشت اولین کتابی که میخرد یادداشت میکند و الان میداند اول انقلاب، قیمت یک کیلو عدس چهقدر بوده است و وقتی امروز کتابی را برایش بردم، همان نمانده بود که قیمتهای امسال را پشتش بنویسد که گفتم امروز باید ثانیهای یکبار قیمتها را یادداشت کنی و چون قیمت کتاب هم بالاست، دیگر صرف نمیکند!
گذشته از خودش، خواهر مکرمه ایشان هم از فعالان فرهنگی 40 سال گذشتهی کرمان و از روزنامهنگاران برجستهی این دیار است و امروز نیز، چکیدهی تجارب و ذوق نویسندگی و طبع روان ادبیشان را در در ماهنامه سرمشق میتوان دید. مجلهای که امروز در شمار چند مجلهی پرمحتوا و فاخر است... ایشان افتخار دادند در کنار منصورخان که کمی دلشان نازکتر شده بود ولی بهلطف پزشکان حاذق بند دلشان دوباره محکم شده، عکسی بهیادگار بگیریم. البته زحمت گرفتن عکس را دخترشان بهارک عزیز که او هم از خبرنگاران زبده است کشید».
4881
یادداشت محمدعلی فردوسی
نظر خود را بنویسید