فردایکرمان - محمدمهدی ملکقاسمی: چند روز پیش، مهندس جلال صفارزاده با من تماس گرفت و گفت: «میخواهم به دیدار معلم دوران دبیرستانم بروم، اگر دوست داری با من بیا».
ایشان، برادر طاهره صفارزاده شاعر، و از نویسندگان نامآشنای سیرجانی است که سالهاست میشناسم. روایت زندگی پرفرازونشیب و افتخارآمیزش در جلد اول کتاب رواق زبرجد (بهکوشش محسن جلالپور) آوردهام.
او که بهحق «پدر صنعت سیمان ایران» نام گرفته، نویسندۀ چندین عنوان کتاب، و انسانی با طبعی لطیف و عاشق ادبیات است.
مهندس صفارزاده گفت: «آقای میرحسینی، در دهۀ ۳۰ در سیرجان دبیر من بوده، و حالا بیش از ۶۰ سال از آن روزها گذشته است، اما دلم میخواهد یک بار دیگر او را ببینم».
دعوت او را با کمال میل پذیرفتم، و به همراه شاگرد ۸۵ ساله (با اشتیاقی کودکانه)، راهی دیدار معلماش شدیم. چند جلد از کتابهایش را کادو کرده بود و با سوغاتیهایی دیگر، راهی خانۀ معلم شدیم.
پیرمردی بلندبالا و آرام، با لبخندی دلنشین، در آستانۀ در به استقبالمان آمد؛ مردی در دهۀ نود زندگیاش. همسرش نیز، که خود معلمی بازنشستهاند، با گرمی خاص بانوان کرمانی از ما پذیرایی کردند. پسر و عروساش هم در جمع حضور داشتند.
در خانۀ آقای میرحسینی، معلم و شاگرد، پس از سالها، با شوق و احساسی عمیق یکدیگر را در آغوش گرفتند، و مهندس صفارزاده در حالیکه بر دستان معلماش بوسه میزد گفت: «دوست دارم از این لحظه عکسی بگیرید، تا جوانان بدانند که در هر سن و جایگاهی که باشند، نباید ارزش معلم را فراموش کنند».
پس از گپوگفتی صمیمانه، آقای میرحسینی ظرفی عسل به رسم یادبود و محبت، به شاگردش هدیه داد. عصارهای شیرین از سالهای مهر و تربیت؛ و با همان لبخند و وقار، تا آستانۀ در ما را بدرقه کرد.
نظر خود را بنویسید