فردای کرمان ـ سیدمحمدعلی گلابزاده: درست میفرمائید، اگر بر بلنداست، بینشانی چرا؟ و اگر بینشان است چگونه بر بلندا جای دارد؟ امید است شما هم با خواندن مطلب و عنایت به حقیقت موجود، پذیرای مغایرتی باشید که رفع آن، همت مسئولین شهری و فرهنگی را میطلبد.
باری در پارک ارفع و بر بلندترین نقطهی آن، بنای آجری قدیمی و آسیب دیدهایست که در داخل آن قبری بینام و نشان و آجرنما، فریاد غربت شاعرهای را سر میدهد که بزرگترین سرایندهی این دیار، در قرنهای اخیر، بلکه همهی روزگاران است. مقبره حیاتی، همان گهربانویی که رئیسالمتکلمین (بابارشاد) عارف بزرگ و نامدار شهرمان در خصوص او گفت:
حیاتی در میان جمع نسوان ربوده گوی سبقت را زمیدان
اگر بودند یکسر چون حیاتی زنان پیشی گرفتندی زمردان
شگفتا، در حالی که پژوهشگر توانایی چون مهدی گنجوی با همراهی «دومینیک» محقق آمریکایی و رئیس انجمن مطالعات ایرانی در آمریکا مشغول بررسی آثار و احوال بیبی حیاتی کرمانی ـ در ینگه دنیا ـ هستند مقبرهِ او در زادگاهش[1] چنین وضعیتی دارد!!
آری چنین بانوی نادرهای که بیگمان فخر جامعه زنان ایران و یکی از بزرگان عرصهی شعر و عرفان در روزگار قاجاریه است، آن قدر غریب و تنها و بینام و نشان است که حتی یک پلاک ساده هم بر در و دیوار آن بنای خاکآلودۀِ غربتزده وجود ندارد. بیجهت نیست که چند روز پیش وقتی یکی از زنان فاضله و اساتید دانشگاه تماس گرفت و برای یافتن و زیارت مقبره حیاتی از من مدد خواست، هرچه راهنمائی کردم نتواست آن را پیدا کند، که البته حق با ایشان بود و تصور میکرد، حداقل میراث فرهنگی یا شهرداری، در حد یک پلاک کوچک که برای مزار حاج سید زینالعابدین سجادی و آرامگاه حاج سید جعفر اولیاء (روحانیون بزرگوار) نصب کردهاند، از «حیاتی» عزیز هم پذیرائی کرده و علاقمندان او را، اینقدر دور سر نمیگرداندند. این را هم عرض کنم عارف وارسته و شاعره فرزانهای چون حیاتی که میگوید:
حیاتی را چه حاجت عرض حاجت به نزد چون تو علام الغیوبی؟
هیچ حاجتی به این رسمها و اصلها ندارد، ولی ما چگونه ادعای فرهنگی بودن داشته باشیم که بانوی یکّهتاز عرصهی فرهنگمان این همه غریب و بینام و نشان است؟
همین بیتوجهی ما کرمانیهاست که حتی استاد دانا و آگاهی چون «دکتر زرینکوب» هم که کتابهای (ارزش میراث صوفیه و جستجو در تصوف) را نوشته و آن همه با عارفان و ناموران محشور بود، چندان شناختی از او نداشت، زیرا قریب بیست سال پیش که بر آن شدم تا دیوان حیاتی را با مقدمهی استاد چاپ کنم، در مجموعهی مسکونی «بهجتآباد» تهران به خانهی استاد رفتم و درخواست کردم تا مقدمهای بر این اثر بنویسند، استاد اندکی فکر کرد و گفت: کمی دربارهی ایشان توضیح بده، وقتی نکتههائی از زندگی این بانوی نستوه را عرض کردم، با تعجب گفت: خیلی مهم است که ایشان با این اقتدار شعری و عرفانی کمتر شناخته شده است. البته بعد از این و با مراجعه به منابع مربوطه، استاد زرینکوب، مقدمهای برایمان نوشت که در مجموعه اشعار حیاتی به تاریخ 1386درج شده است.
باری وقتی برای دیدار دوبارهی آرامگاه حیاتی به پارک یاد شده رفتم، با درِ بسته و شیشههای شکستهای روبرو شدم که غم همهی روزگاران را بر دلم نشاند، زیرا نه تنها امکان خواندن فاتحهای در جوار مزار گهربانوی شعر و عرفان کرمان را فراهم نمیساخت، بلکه یک تخت فلزی بدون تشک و میز و صندلی چوبی خاک گرفته و فضایی که گویی سالیانی است نظافت نشده و به زیب و زیور آب و جارو آراسته نگردیده است، یار و همدم گورِ این نازنین بود. گویی حیاتی عزیز، از آن ماتمکده ندا می داد و با اندوه و افسوس میگفت:
خود نشد حیاتی را باری از رخش حاصل عشرتی بجز اندوه، عزتی بجز خواری
و من، با مدد از سرودهی این مهربانو خطاب به دست اندرکاران و مسئولان شهر، به ویژه مدیر کل محترم میراث فرهنگی عرض میکنم که:
ای که خاک از نظر پاک تو اکسیر شود چه شود گر به وی از گوشه چشمی نگری
هر چند که یقین دارم این خواهش، حیاتی را خوش نیامده و بر سر من فریاد می زند که:
چون حیاتی را تویی منظور دل در نظر کی آیدش حور و پری
بیگمان بانوی خداجویی که نگاهش جز بر درِ دوست نیست و حتی حور و پری را نیز به هیچ میانگارد، نیازی به این حرف و حدیثها ندارد، اما به قول عارفی که حیاتی دلبستهی او بود، یعنی حضرت مولانا «مادح خورشید، مدّاح خود است» بیگمان، خورشیدِ وجود او را نیازی به مدح و تعریف و معرفی نیست، ولی ما چگونه این شرمساری را تاب بیاوریم که والاترین گوهر شعر و ادبمان، در ویرانهای بینام و نشان و بدون زائر و دیدار کننده، چنین روزگارانی را تجربه میکند. با این یادآوری که نیمی از سنگ اولیه مقبرهی او در موزه سنگ کرمان (گنبد جبلیه) موجود است و از روی همان خطوط و بازماندههای آثار، میتوان سنگ جدیدی تهیه و آرامگاه او را از خموشی کنونی، بیرون آورد.
مرکز کرمانشناسی و بنیاد ایرانشناسی نیز این امکان را دارد که در صورت وجود مشکلات مالی شهرداری یا میراث فرهنگی، کلیه هزینههای مربوط به تهیه و تعبیه سنگ یاد شده و نیز ساخت لوحی مزیّن به زندگینامهی او را از محل کمکهای خیریّنِ فرهنگی، تهیه و تأمین کند.
البته این آرزو را نیز نادیده نگذارم که ایکاش مزاحمتهای برخی ولگردان نبود تا درِ ورودی اماکنی چون مقبره حیاتی، آرامگاه ملابمانعلی راجی، مقبره سید علوی و ناظم الاسلام و... که با کمال تأسف اکنون بسته است و بر خلاف همه جای دنیا امکان دیدار و زیارت علاقمندان فراهم نیست، گشوده میماند و این نقص بزرگ فرهنگی برطرف میشد.
امید آنکه این دلنوشته عنایت میراثفرهنگی و حوزه فرهنگی شهرداری کرمان را برانگیخته و زمینهی برخورد شایستهتر با مقبره شعر بانوی کرمان را فراهم سازد، تا او نیز در مقام سپاسگزاری، ندا دهدکه:
تا هست آفتاب جهان تاب را فروغ تابنده باد کوکب فرخنده فالتان
[1] ـ محل تولد حیاتی شهر بم است.
نظر خود را بنویسید