فردایکرمان – گروه فرهنگوهنر: در شب تجلیل از هوشنگ مرادیکرمانی که غروب شانزدهم مهرماه با همت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان همزمان با روز ملی کودک در کرمان برگزار شد، مجتبی احمدی شاعر و روزنامهنگار، در بخشی از این برنامه با مرادیکرمانی گفتوگویی صمیمانه داشت و خالق قصههای مجید هم با صفا و سادگی ویژهی خودش به سوالات پاسخ داد.
مرادی کرمانی در این گپ و گفت، درخواستی را هم مطرح کرد. او از مسئولان خواست تا خانهی کودکیاش در سیرچ را خریداری کرده و آن را به یک مرکز فرهنگی تبدیل کنند.
به گزارش خبرنگار فردایکرمان، هوشنگ مرادیکرمانی در این گفتوگو با اشاره به اولین تصویر از کودکیاش در سیرچ بیان کرد: «من حدودا 14ساله بودم که از سیرچ به کرمان آمدم تا آن زمان کرمان را ندیده بودم. برای اولین بار سوار ماشین شدم. این ماشین از ماهان میآمد و به کرمان میرفت که در کتاب «شما که غریبه نیستید» به آن اشاره کردهام».
وی ادامه داد: «تصاویر زیادی از کودکیام دارم که تعدادی از آنها را نوشتهام و تعدادی در ذهنم است و نمیتوانم یک تصویر را بگویم».
مرادیکرمانی افزود: «همانطور که بارها گفتهام، در خانۀ ما قصه خیلی رواج داشت. پدربزرگم که آن زمان کدخدای سیرچ بود، قصهگوی ماهری بود و شبها که روی پشتبام میخوابیدیم برای من قصه میگفت و بعد که خوابش میبرد، من را با ستارهها و بقیۀ قصه تنها میگذاشت و من خودم بقیۀ قصه را در ذهنم تکمیل میکردم».
وی توضیح داد: «آن زمان من هنوز مدرسه نمیرفتم. ما یک گاو داشتیم که من آن را برای چرا به نزدیک رودخانه میبردم، آنجا کمی روی سنگ میخوابیدم، آسمان را نگاه میکردم و دربارۀ سنجاقکها قصه میگفتم».
احمدی مجری برنامه با اشاره به اینکه مرادیکرمانی از 14سالگی تا حدود 20سالگی در کرمان بوده و بعد به تهران مهاجرت میکند، گفت: «در کتاب شما که غریبه نیستید اشاره کردید که به عشق سینما به تهران میروید. شما درواقع مهاجرت کردید و الان هم تب مهاجرت داغ است و جوانان برای تحصیل، کار و شاید فرار از بعضی شرایط، مهاجرت میکنند، حرفتان با آنها چیست؟».
مرادیکرمانی بیان کرد: «امیدوارم روزی جوانان ما برگردند که درختهای آلوچه همه سبز شده باشند».
وی در ادامه به نقل خاطرهای از تماشای فیلم در سینما نور کرمان پرداخت و تعریف کرد: «با کارت تحصیلی میتوانستیم بلیت نیمبها بگیریم، روزهای جمعه به سینما نور میرفتیم و آنجا یک آقای بهبهانی بود که بلیت میفروخت و گاهی بچهها شیطنت میکردند و با دادن اسکناس 5 هزاری به جای یک تومانی، دو بلیت میگرفتند».
مرادیکرمانی سپس با اشاره به اولین فیلمی که دیده بود، افزود: «فیلم علیمراد مستراح میسازد، اولین فیلمی بود که دیدم. این فیلم را در مدرسه سیرچ نمایش دادند تا به ما یاد بدهند که چطور مستراح بسازیم و بهترین فیلم عمر من بود»! (با خنده)
خالق قصههای مجید، در پاسخ به این سوال که بهترین فیلم ایرانی قبل از انقلاب که دیدید، چه بوده؟ گفت: «فیلم بلبل مزرعه که برای بازیگر و کارگردانی به نام مجید محسنی بود. من و محسنی با هم دوست بودیم و زمانی که به تهران مهاجرت کردم او بسیار به من کمک کرد. خاطرۀ آن فیلم هنوز با من است، مثل غذایی که یکبار میخوری و برای همیشه به یاد انسان میماند».
وی ادامه داد: «انسان به مرور زمان و به اقتضای موقعیت اجتماعی و اقتصادی، ذوق و سلیقۀ فرهنگی و ادبیاش تغییر میکند، اما همیشه اولین در ذهن میماند».
مجری برنامه با بیان اینکه آثار مرادی کرمانی رکورددار اقتباس سینمایی هستند، از او سوال کرد بهجز قصههای مجید، کدام فیلم که از داستانهای شما اقتباس شده است را دوست دارید؟ مرادیکرمانی پاسخ داد: «این سوالی است که همیشه از من میپرسند. من سالهای سال داور جشنوارههای سینمایی و عاشق فیلم و سینما بودم. حدود دوماه پیش جشنی گرفتند با عنوان بیشترین اقتباس سینمایی. آخرین اقتباسی که از کتابهای من شده، فیلمی کوتاه به نام «کوتی» براساس داستان حمام است که خانم سهیلا پورمحمدی ساخته اما هیچوقت آن را ندیدهام و فقط تلفنی با هم صحبت کردیم و رضایت من را برای این کار گرفتند. این فیلم، موفق به کسب دیپلم افتخار بهترین فیلم در جشنواره فیلم فجر شد».
مرادی کرمانی با اشاره به فیلم «مهمان مامان» ساختۀ مرحوم داریوش مهرجویی، همچنین خاطرنشان کرد: «آقای ابراهیم فروزش برای فیلم خمره به بیش از 20 جشنواره جهانی راه یافت و اولین جایزه لوکارنو را گرفت و محمدعلی طالبی نیز برای فیلم چکمه در اصفهان حدود 11 جایزه دریافت کرد».
مجری برنامه به چاپ اولین داستان مرادیکرمانی با عنوان «کوچه ما خوشبختها» در سال 1347 در مجلۀ خوشه به سردبیری احمد شاملو اشاره کرد و از او خواست حس خوب چاپ اولین قصهاش را بیان کند.
مرادیکرمانی گفت: «انتشار آن داستان حسی است که هرکس به فرزند اول خود دارد و فرد منتظر است فرزندش را از نزدیک ببیند و حس پدر شدن را تجربه کند».
وی دربارۀ قصههای مجید که قبل از چاپ در سالهای 53 و 54 بهعنوان یک قصۀ رادیویی روایت میشد، بیان کرد: «140 قصه نوشته بودم که هر پنجشنبه از رادیو ایران پخش میشد. بعد آنها را الک کردم و 38 داستان درآوردم که پوراحمد 12 قصه را به تصویر کشید».
این نویسندۀ نامدار کرمانی دربارۀ برگزیدن داستانهایش توضیح داد: «یکی از کارهایی که میکنم این است که نوشتههایم را هرس میکنم. من سال 47 داستانی نوشتم که هنوز خوانده میشود و این بهواسطۀ این است که هرچه دم دستم آمد را نمینویسم، برای اینکه قصهای ماندگار نوشته شود».
وی در عینحال افزود: «البته آنچه که در آینده میتواند زنده باشد و مردم از آن استفاده کنند دقیقا نمیدانم تا کی ادامه دارد، اما یک آدمی مانند حافظ، از نسلها و زمان عبور کرده و از موقعیتهای فرهنگی گذشته و یا سعدی و فردوسی، کسانی هستند که نوشتههایشان جاودانه است و من اصلا خود را با آنها مقایسه نمیکنم».
مرادیکرمانی در پاسخ به اشارۀ مجری دربارۀ خواندن داستانهای او توسط سه نسل، گفت: «کتابخانه ملی، سازمان اسناد کشور و یونسکو به من اعلام کردند که از سال 1339 که آثار داستانی من منتشر شده، این داستانها ثبت حافظۀ جهانی شده است؛ اما آنها هم نمیدانند که بعدا چه اتفاقی میافتد؛ باید از نسلها عبور کند و هر نسلی بتواند آن را به نسل دیگری بدهد».
وی یادآور شد: «من تقریبا 60سال قلم زدم و نوشتم. زمانی که کرمان بودم اول برای رادیو کرمان مینوشتم و یک نشریه دیواری به اسم «بهشت سخن» داشتم که من و دو دوست دیگرم، آقای ثانی و آقای مصطفیزاده، درمیآوردیم و من سردبیر آن بودم و در مسابقهای که در کرمان برگزار شد، رتبۀ اول را کسب کرد».
مجتبی احمدی در ادامه بیان کرد: «مرحوم محمدعلی آزادیخواه، خالق مرادو، جایی خودش را با شما مقایسه کرده و گفته بود که من هیچوقت شجاعت این را نداشتم که یک کتاب مثل «شما که غریبه نیستید» بنویسم. ایشان به صراحت و صداقتی که شما در این کتاب داشتید، اشاره میکند. این شجاعت از کجا میآید؟».
مرادیکرمانی گفت: «شجاعت از یک بیت شاملو میآید که میگوید در من زندانی ستمگری بود/ که به آواز زنجیرش خو نمیکرد، و یا میگوید: هرگز کسی اینگونه فجیع به کُشتنِ خود برنخاست که من به زندگی نشستم!».
وی سپس ادامه داد: «من هرچه در درونم بود را بیرون ریختم و هیچ ابایی هم ندارم. بچهها و همسرم هیچوقت ایراد نگرفتند و نگفتند اینها چیست که تو مینویسی. دخترم گفت تو بهجز رنج بردن و نوشتن، کار دیگری نکردی که پنهانش کنی. و من هم این کار را کردم. من هیچکس را نداشتم، پشتیبانی نداشتم. 6ماهه بودم که مادرم را از دست دادم. او 16سالگی ازدواج کرد و در 19سالگی رفت. وقتی 4ساله بودم پدرم دچار مشکل روانی شد».
مجری سوال کرد: «اگر بخواهید با هوشنگ مرادیکرمانی جوان صحبت کنید به او چه میگویید؟».
مرادیکرمانی بیان کرد: «جوانی گذشته و من دیگر به آن دوران برنمیگردم. من باید در این جاده میرفتم. با این فیزیک و بدن و با شرایط زندگی و موقعیت زیستی که من داشتم، چارهای نداشتم و بهترین راهی بود که انتخاب کردم و پشیمان هم نیستم، چون الان که برمیگردم و پشت سرم را میبینم، دوستانی هستند که اینجا جمع شدهاند و یا کسانی که کتابهای من را در سرتاسر ایران میخوانند، وجود دارند».
وی افزود: «حدود هشت شهر جشنوارهای برگزار کردند و از من دعوت شد که بهعنوان همشهری افتخاری به آنجا بروم، از تبریز و اردبیل و مشکینشهر، تا میانه و میمند و...؛ اینها نشان میدهد که من مردمی هستم و خوشحالم یک بچهکرمانیِ یتیمِ مردمی هستم».
خالق قصههای مجید در پاسخ به این سوال که آخرین باری که عصبانی شدید کی بود؟ گفت: «من خیلی کم عصبانی میشوم و وقتی هم که عصبانی میشوم، از دست خودم است. زیاد خودم را محاکمه میکنم. شب قبل از خواب، نگاه میکنم ببینم چه کسی را آزار دادم و به چه کسی بد گفتم، اگر موردی باشد خودم را نمیبخشم تا آن را جبران کنم».
وی همچنین در پاسخ به این سوال مجری که آخرین باری که خیلی شاد شدید، کی بود؟ با خنده گفت: «آخرینبار همین امشب است»!
مرادیکرمانی دربارۀ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که بانی این مراسم بود نیز گفت: «من خیلی با کانون آشنا نبودم اما بعد از انقلاب، سال 58، یک همایش برگزار شد که آن زمان آقای خرازی مدیرعامل کانون بود. او بعدا وزیر امور خارجه شد. در آن همایش دو جلد از کتاب قصههای مجید که تازه چاپ شده بود، همراهم بود که آنها را به سیروس طاهباز و خانم توران میرهادی دادم».
وی خاطرنشان کرد: «در دیداری که مدتی بعد با خانم میرهادی داشتم و آشناییای که شکل گرفت، بیشتر با کانون آشنا شدم و بعد هم کتاب خمره که درآمده بود، مورد توجه کانون قرار گرفت و آن را چاپ کردند. خمره تاکنون حداقل به 19 زبان ترجمه و منتشر شده است و از این داستان، یک انیمیشن، فیلم، نمایشنامۀ رادیویی و نمایش صحنه ساخته شده است».
مرادیکرمانی در ادامه دربارۀ موزهای که قرار بود در کرمان به نام او ساخته شود تا آثار، لوحها و تندیسهای او در آنجا نگهداری شود، توضیح داد: «حداقل 3بار، یکبار با همسرم و یکبار با دخترم برای این کار به کرمان آمدم و جاهای مختلف را نشان دادند و صحبت کردند، اما خودشان به نتیجهای نرسیدند».
وی افزود: «در تهران خانۀ کوچکی داشتم که بعد از ازدواج آن را با وام بانک رفاه کارگران به مبلغ 60هزار تومان خریده بودم و 22سال قسط میدادم. این خانه ته یک کوچه بود که آقای دکتر سعادتی شهردار منطقه 12 آمدند و گفتند این خانه را میخواهند به یک مکان فرهنگی تبدیل کنند. آنها خانه را خریدند اما کاری انجام ندادند و به پاتوق آدمهای معتاد تبدیل شده بود. با او تماس گرفتم و موضوع را در میان گذاشتم، بعد از آن مهندس مرباغی که کارش بازسازی خانههای قدیمی است و در این کار مهارت دارد، این خانه را به خانه قصه تبدیل کرد».
مرادیکرمانی با اشاره به همت همسرش در جمعآوری و نگهداری لوحها و تندیسهای وی، اظهار کرد: «من خودم خیلی آدم شلخته و بیخیالی هستم اما این لوحها و مدارک را همسرم نگهداری کرده، ما از آن خانه تاکنون 15بار جا عوض کردهایم ولی ایشان در کمال صداقت همۀ اینها را نگهداری کرده است و بعد آنها را به خانه قصه دادیم».
وی در پایان دربارۀ پیشنهاد مجری برای راهاندازی یک خانه قصه در کرمان به نام مرادیکرمانی، گفت: «من پیشنهاد دیگری دارم که حدود 12سال است آن را مطرح میکنم اما هنوز مورد توجه قرار نگرفته است. کسانی که به سیرچ میروند یکی از سوالاتشان این است که خانۀ مرادیکرمانی کجاست؟ میشود جایی که خانۀ من بوده و نزدیک به سرو سیرچ است، خریداری شود و آن را به نام خانۀ هوشنگ مرادیکرمانی معرفی کنند. آنجا حتی میتواند محلی برای کسبوکارهای محلی شود و جایی برای همنشینی مردم باشد».
نظر خود را بنویسید