مهدی محبی کرمانی: پیشترها که امیدهای خودمان بیشتر بود میتوانستیم بخشی از آن را با مخاطبانمان تقسیم کنیم و این البته بیشترین کاری بود که از دستمان برمیآمد. مگر از دست یک روزنامهنگار، چه کار دیگری برمیآید؟ همین که بتوانی در این بلبشوی مناسبات آدمها با هم به آنها امید بدهی کم کاری نکردهای. مناسبات دولت و آدمها جای خود دارد! حالا اما خودمان هم امید چندانی نداریم و این اندک هم قابل تقسیم نیست. آمارها چندان امیدبخش نیستند. تولید وضع خوبی ندارد. شاخصهای اقتصادی به سمت پایین سقوط میکنند. قیمتها روز به روز بالاتر میرود و هیچ چیز در بازار نه قابل پیشبینی و نه توجیهپذیر است. هر روز که میگذرد سایهی نکبتبار فقر بر سر جمع بیشتری از مردم میافتد. عید دارد میآید و بچههای زیادی در حسرت لباس نو میسوزند. پدران شرمندهی آرزوهای کوچک فرزندانشان میشوند و مادران در پی تدبیری برای توجیه نداری شب عید پدراناند. راستش با این شرایط حالمان خوب نیست و این یعنی که با این وضع و حال مگر که مرثیه بنویسیم! برای بهاریهنویسی دلی خوشتر از اینها میخواهد. گیرم که قرار باشد پای را از گلیممان فراتر نگذاریم، دخل و خرج نشریه به هم نمیآید. این را که میتوانیم بگوییم. سال گذشته همین موسم کاغذ ۷۰ گرم پارس، بندی ۶۵ هزار تومان بود. امروز همان کاغذ، بندی حدود ۴۰۰ هزار تومان شده است و این هم به سختی پیدا میشود. درست مثل جنس قاچاق! یعنی امروز شما بهراحتی میتوانید در این شهر بدنامترین جنس قاچاق را ظرف نیمساعت پیدا کنید، کاغذ را اما نه! میگویند کاغذ هست و این را مقامات مسئول میگویند. میگویند ثبت سفارش زیادی برای کاغذ شده است، میگویند دلارهای ارزان بسیاری بابت کاغذ داده شده است، پس این کاغذها کجا هستند. آن کشتی کذایی کاغذی که در راه بود کجا لنگر انداخت؟! فقط یک روزنامهنگار میتواند بفهمد وقتی که ناچار است برای تداوم حیات نشریهی خود همهی کار خود را در یک ورق چهار صفحهای خلاصه کند چه حس تلخی از کار روزنامهنگاری دارد. قرار بود بهاریهای بنویسم، قرار بود که به رسم معهود از بهار و گل و شکوفه بگویم و میبینید که نمیتوانم. بهار اما در راه است و آمدنش را به هیچ روی نمیتوان نادیده گرفت. طبیعت دارد تازه میشود و همهچیز بوی تازگی میگیرد و مگر میشود که بهار بیاید و تو سر بر زانوی حسرت داشته باشی. بهار میآید و اندوهان کهنه همچنان در دلت میماند اما مگر میشود بهار بیاید و امید نیاید و من چه بخواهم و چه نخواهم نمیتوانم اما که از بهار نگویم و من نمیتوانم اما که بهاریهای بیامید و بیآرزو بنویسم. بهار میآید و سالی نو آغاز میشود و من دلم میخواهد به حرمت طراوت بهار، فارغ از همهی اندوهان سال نو را با بهترین آرزوها تبریک بگویم و دلم میخواهد بهار ۹۸ بهار امیدهای تازه و تحقق آرزوهای دیرینه باشد. دلم میخواهد سال ۹۸ سال عزت و اقتدار میهن اسلامی و سال برکت و فراوانی باشد. سال آرامش و آسایش مردم و سال کاغذ ارزان و فراوان باشد و دلم میخواهد در آستانهی سال نو یادی داشته باشم از پیر فرزانهای که نامش زینت استقامت بود و حضورش مایهی دلگرمی ما و قلم ما. و اگر هم عزتی بود و هست از دعای اوست. یاد حاج سیدمهدی نعمتاللهزاده پیشکسوت اهل مطبوعات و صاحب امتیاز و موسس استقامت را گرامی میداریم. یادش همچنان انگیزه و بهانهی تداوم کار استقامت و حفظ فروغ چراغی است که به همت او افروخته شد.
بهار بر همگان مبارکباد.
*منتشر شده در شماره 649 نشریه استقامت
نظر خود را بنویسید