اسما پورزنگیآبادی ـ اگر خیابان نکشیده بودیم و بازار را تکهپاره نکرده بودیم، اگر نگذاشته بودیم بر درِ حجرههامان قفلها زنگ بزند، اگر بازار را و بافت تاریخی را بیمحل نکرده بودیم یعنی اگر از شهر کهن کرمان، چنین بیمحابا، کوچ نکرده بودیم به هوای خانههای بهتر و رفاه بیشتر در آن سوی شهر. اگر، اگر و اگر این همه بیمهر نبودیم و به خود آمده بودیم و نگذاشته بودیم شهرسازیمان به بیراهه کشانده شود الان این زنان و دختران؛ میانسال و پیر و جوان، مجبور نبودند این روزهای سرد، در راستهی بازاری متروکه، بساط پهن کنند تا ما را، به این بازار بکشانند تا مگر رونقی بگیرد.
پنجشنبهی آخر پاییز است و سرمای زمختی همهجای شهر ریخته؛ در راستهی تاریک بازار متروکهی قلعهمحمود هم. بازاری با قدمت 300 ساله، یا 900 ساله. چه فرقی میکند این محله و این بازار را محمود افغان در 1134 قمری بنا کرده باشد یا سلاطین سلاجقه در قرن پنجم، ششم هجری؟ آنچه ما بر سر آن آوردهایم اما تماشایی است! حجرهها دیرسالی است که خالیست؛ برخی زبالهدان شده و برخی انباری و برخی هم درهایشان با آجر و بلوک کاملا مسدود؛ محل کسبوکارهای دیروز، عصاریها و روغنگیریها و آهنگریها شده پاتوق معتادان، بیپناهان و کارتنخوابها. این، تقدیری است که ما برای این تکه از راستهبازار شمالیجنوبی شهرمان رقم زدیم. در همهی پنجاه سال گذشته، خاموش شدن چراغ حجرهها یکی پس از دیگری را، تک افتادن این راستهی حدود 500 متری از جفت دیگرش؛ بازار میدانقلعه را و جداماندگیاش از کلیت مجموعهی بازار تاریخی را ندیدیم و بعد ناگهان دیدیم چیزی که مانده، جنازهی بازاری است روی دست شهر. خالی از فروشنده و خریدار. با آن چه باید کرد؟
در دهههای گذشته، در اغلب طرحهایی که برای نجات این بازار داده میشد حرف از تبدیل این راستهی متروکه به بازارچهای وزین و فاخر بود برای عرضه و حتی تولید صنایعدستی کرمان. نه فقط مس و شال و پته که حتی تولید و عرضهی کاشی معرق و کاشی هفترنگ توسط هنرمندان کرمانی. سال 95 معاون وقت میراثفرهنگی استان این را به ما گفت و اضافه کرد: «قصد داریم بخشی از این حجرهها را به هنرهای تزیینی وابسته به معماری سنتی کرمان اختصاص دهیم».
اولینبار، در دولت نهم بود که پیشنهاد راهاندازی بازارچهی صنایعدستی در بازار قلعهمحمود ارائه شد. آن زمان، امیرحسینی بهعنوان رئیس اتحادیه تعاونیهای صنایعدستی استان، مامور بررسی وضعیت این بازار و مغازههای آن و معلوم کردن متراژ و وضعیت مالکیت و قیمت آن میشود. او این کار را انجام داده و اسنادی را جمعآوری میکند و به علی کارنما؛ مدیر وقت میراث فرهنگی استان ارایه میدهد. دیری نمیپاید که ایرانمنش جانشین کارنما میشود. او مجدد نیز این مدارک را به سرپرست وقت میراث تحویل میدهد.
امیرحسینی در گفتوگویی که اوایل سال 92 با نشریه استقامت داشت، دربارهی سرنوشت این طرح اظهار کرد: «اطلاعی ندارم چه اتفاقی افتاده. پیگیری که کردم، گفتند قرار بوده بودجهای به این منظور از تهران به کرمان فرستاده شود تا صرف خرید مغازهها و کارهای بعدی بشود اما این بودجه به کرمان نیامده است!». بودجهها نیامد، یا آمد و به قلعهمحمود نیامد. رویای تبدیل این راستهی متروکه به بازارچهی صنایعدستی اما همچنان زنده بود تا اینکه در زمان استانداری رزمحسینی و مدیرکل محمود وفایی بر میراثفرهنگی استان بار دیگر هیاهو بر سر عملی شدن این رویا برپا شد. آن زمان، همه امیدوار بودند که این بازار سامان بگیرد که نگرفت.
اردیبهشتماه امسال اما این جهاد دانشگاهی بود که بیرق رونقرسانی به این بازار را در دست گرفت در قالب طرحی توسط دفتر تسهیلگری محله قلعهمحمود. کامیاب، رئیس جهاد دانشگاهی در اینباره گفته بود: «در سند توسعهی اجتماعیفرهنگی استان کرمان که تحت نظارت دفتر اجتماعی فرهنگی استانداری کرمان و توسط جهاد دانشگاهی انجام شده، از بازار قلعهمحمود بهعنوان محدودهای با ظرفیت تولیدات صنایعدستی و بومی نام برده شده و احیای بازار قلعهمحمود در راستای این سند است و میتواند گزینهی مناسبی برای تبدیل شدن به بازار صنایعدستی کرمان باشد که هدف ما بهعنوان معین اقتصادی شهر کرمان، احیا و ساماندهی راستهی بازار قلعهمحمود و رونق بازار میدانقلعه، اشتغالزایی با سرمایهی کم، احیا و هویتبخشی به صنایعدستی و فرهنگی و همچنین صنایعدستی در حال فراموشی و فراموش شده و برند سازی در این منطقه است».
نتیجهی این طرحها و آرزوهای خوب برای بازار قلعهمحمود فعلا شده یک رویداد با نام «پنجشنبههای قلعهمحمود». و این هفته اگر باز این پنجشنبهبازار بهراه باشد، میشود سومین هفتهای که چراغ این بازار روشن شده؛ چراغ که نه. بازار برق ندارد. رفتوآمد به آنجا بیشتر شده.
میروم آنجا سر و گوشی آب بدهم و میبینم که میزهایی به موازات هم، دست راستِ راسته، از ورودی تا میانههای آن چسبیده به هم چیده شده و زنانی، با چشمهایی که برق امیدشان دیدنی است، پشت آن میزها نشستهاند. سرمای عذابآوری در سراسر راسته جاری است و بوی آش رشته و عطر گیاهان دارویی و صدای ساز سه نوازنده که لباس محلی بر تن دارند و همهمهای که نیست؛ آنطور که باید باشد. در و دیوار بازار اما شکل و شمایل احتضار را در خود حفظ کرده، دیوارها فرسوده، ورم کرده، سقفها سیاه و دود زده و حجرهها. امان از حجرهها... قفل بر در و قفلها زنگزده. همه رفتهاند و حالا من و سوسن؛ یکی از زنانی که طرح «پنجشنبههای قلعهمحمود» را زنده نگه داشته، جلوی یکی از این خرابهها نشستهایم پشت میز فلزی کوچکی که تعدادی بافتنی و عروسک روی آن چیده شده. سوسن، هم روز افتتاحیه در این بازارچه بوده و هم در دومین هفتهی رویداد. میپرسم: راضی هستی؟ میگوید: «روز افتتاحیه خوب بود». چهقدر فروختی؟ من میپرسم. «40 هزار تومان!». او میگوید و ادامه میدهد: «آن هفته یکی از اجناسم را فروختم. امروز هم اگه یکی بفروشم راضیام!».
زنانی که در این بازارچه هستند اغلب سرپرست خانوارند یا کسانی هستند که بهدلیل عدم توانایی همسران در تامین مخارج زندگیشان، مجبور شدهاند از توانی که دارند برای چرخاندن چرخ زندگی، بهرهای ببرند و اگر بشود، کاری بکنند. سوسن و برخی دیگر از این زنان، پیش از این، در بازارچهی شهربازی تولیداتشان را میفروختند و حالا با طرح پنجشنبههای قلعهمحمود که شهرداری کرمان و دفتر تسهیلگری این محله اجرا میکند، از شهربازی به این راستهی قدیمی کوچ کردهاند. سوسن میگوید: «بازارچهای که در شهربازی داشتیم خوب بود. اینجا هم میگن کمکم رونق میگیره. خدا کنه همینطور بشه و ای کاش ساعت کارش رو بیشتر میکردن. بهجای ساعت 9 تا یک، کاش میشد تا غروب بمونیم شاید افراد بیشتری برای خرید بیان». و البته خودش میداند و میگوید هم، که بازار برق ندارد و تاریک است و نمیشود در ساعات عصر و غروب بازارچه را دایر نگه داشت. میزی که بهت داده شده مجانی است؟ «روز افتتاحیه مجانی بود ولی ظاهرا از امروز میخواهند بابت آن پولی بگیرن. شنیدم در حد شش، هفت هزار تومان باید بپردازیم». اینجا که هستی، مشکل خاصی برای فروش محصولاتت داری؟ «خیلی اینجا هوا سرده. یک بوی بدی هم میاد که خیلی اذیتمان میکنه». و سرش را آرام به عقب میچرخاند. نگاهش را دنبال میکنم. حجرههایی را پشت سرشان میبینم که یک درِ نردهای جلوی آن است و کلی زباله داخلشان. منشاء این بوی بد معلوم است. این زبالهها کنار میز فروش محصولات خانگی زنها. زنهای رنجدیده. زنهای امیدوار.
سوسن مشهدی است. 20 سال است که کرمان زندگی کرده. 43 ساله است. زن سرپرست خانوار است. دو فرزند دارد. مستاجر است. تحتپوشش هیچ نهاد حمایتی هم نیست. چرا؟ «بهزیستی و کمیتهامداد مگر چهقدر به یک زن سرپرست خانوار میدهند؟ شنیدم ماهی 50،60 هزار تومان. ارزشش را ندارد و من ترجیح دادم با همین معلمی در پیشدبستانی با حقوق 400 هزار تومان در ماه و با فروش این عروسکهای جورابی و بافتنیها خرج بچههایم را دربیاورم».
او گلایه دارد از اینکه کسی به فکر زنان سرپرست خانوار نیست بهتناسب بدبختیها و گرفتاریهایی که دارند: «هیچکدام از ارگانها ما را نمیشناسند و مشکلات ما را نمیدانند. فقط باید تحتپوشش کمیته یا بهزیستی باشیم تا ما را بشناسند. من ولی ترجیح میدهم تحتپوشش نباشم». سوسن با هزار دل امید، دستبافتهها و عروسکهایش را از بازارچهی شهربازی به مدرسهها و حالا به بازار قلعهمحمود آورده تا با پول اندک فروش آن، مرهمی بر زخمهای زندگیاش بگذارد. میگویم هزار دل امید، چون میگوید: «قبلا هیچکس توی این بازار رفتوآمد نمیکرد. حالا ولی دارن میان. میگن شاید شهرداری مغازههای اینجا رو بازسازی کنه و بعد به ما هم مغازهای بده». چه امیدی شیرینتر از این، برای زنی که همهی سرمایهی زندگیاش همین امید است.
از او خداحافظی میکنم و پای صحبت امینه مینشینم. او هم یکی از زنانی است که پنجشنبههای قلعهمحمود را با حضورش بهجریان انداخته. اهل خوزستان است و از مهاجران جنگ. گلدانهای شادابی را روی میز جلویش چیده. علاقهی شخصیاش بوده پرورش گل و وقتی گلهایی که پرورش میداده از حد گلخانه و باغچهی خانهی کوچکشان بیشتر میشود به فکر فروششان میافتد. «روز افتتاحیه فروش خوب بود. 30،40 هزار تومانی فروختم. قبل از اینجا، در بازارچهی ابوذر هم بودم. آنجا ولی فروش خوب نبود. اینجا خوبه. هفتهی پیش، 30،40 هزار تومان فروختم».
جایی که الان هستی چهطور است، مشکلی نداری؟ «اینجا هم خوب است. تابستون که بشه سایه داریم». الان چی؟ بهنظرت سرد نیست؟ «چرا. خیلی سرده. ولی لباس میپوشیم. تحمل میکنیم». امینه توی این سرما و با تحمل این بوی بد، سرپا ایستاده، کنار گلهایی که خودش بزرگ کرده. او سخت آرزوی بزرگ شدن این رویداد را دارد و فکر میکند اگر این بازارچه ادامه پیدا کند مردم هم کمکم میآیند و بعد به آمدن، عادت میکنند و او میتواند گلدانهای 10،15 هزار تومانیاش را بفروشد و دستپر به خانه برگردد. خدا کند که دست پر به خانه برگردد.
دارم در راستهی بازار قدم میزنم. ساعت از 11 ظهر گذشته و جمعیت چندانی را اینجا نمیبینم و کسانی هم که هستند میبینم که خریدی نمیکنند. در گشتوگذارم که میبینم مانیتور جلوی درِ دفتر تسهیلگری که در یکی از حجرههای بازار دایر شده، زنی را نشان میدهد که دارد از مشکلات محله میگوید. سرم را برمیگردانم آن زن را جلویم میبینم. از ساکنان بازار است. خانهاش را با دست نشانم میدهد. کمی آنطرفتر از ماست. در دل بازار. الان اما دیگر اینجا زندگی نمیکند. رفته. از روزهایی میگوید که درِ خانه را باز میکرده و معتادان را جلوی خانهاش میدیده که دور هم مینشستند و مواد مصرف میکردند. همینجا. وسط بازار. بازارِ در حال احتضار. با دستش سیاهی روی دیوار را نشانم میدهد. جای آتشِ بساط کوفتوزهرماریها روی تن بازار چند صد ساله. و به یاد میآورد خاطراتی سخت تلخ را از روزهایی که در این خانهی دلگشا در این بازار سرپوشیدهی زیبا زندگی میکرده؛ از تنفروشی زنان معتاد زیر سقف این بازار میگوید و از صحنههای تکاندهندهای که دیده. زن دیگری هم با اوست. او هنوز همانجا مانده و بر این مشکلات هم صحه میگذارد. خانهاش ته راستهی بازار است و میگوید که ما مجبوریم بمانیم ولی زن اولی میگوید که ما دیگر نمیشد که بمانیم. رفتهام خانهی مادرم در خیابان زریسف زندگی میکنم. این خانه را هم دادم اجارهی افغانستانیها. ولی آرزو دارم به خانهی خودم بیایم و از من میپرسد و ده بار میپرسد: «با این بازارچهای که راه انداختن، بازار قلعهمحمود دوباره آباد میشه؟ پاتوق معتادا جمع میشه؟ ما دوباره میتونیم به خونهی خودمون برگردیم؟». و نمیدانم چه باید بگویم به او که این همه لبریز از امید و انتظار و آرزوست. «آرزو دارم به خانهام برگردم. اگر بازار آباد بشه، میتونم به خانهی خودم برگردم». این را چندبار و چندینبار میگوید و با شوق هم میگوید و اینجاست که تازه میفهمم مجریان این طرح، چه کار سختی را شروع کردهاند و مدام از خودم میپرسم: آیا از عهدهی روشن نگهداشتن این شعلههای باریک امید برمیآیند؟ جلوتر میروم و کنار زنی 62 ساله که اهل خانوک است مینشینم. دارد از همسایهاش که زنی تقریبا همسن و سال خودش است بافتنی یاد میگیرد. بساط خودش پر از عطر پونه و آویشن و نعناع و قوّتوست. در خانوک عطاری داشته. یک عطاری کوچک. همسرش بازنشستهی ذوبآهن است و بیمار. به کرمان آمدهاند و اوضاع آنقدر بد است که باید بیاید در این سرمای استخوانسوز، زیر سقف بازار قلعهمحمود بنشیند و داروی گیاهی بفروشد. راضی هستی؟ «هوا خیلی سرده. من کلی لباس گرم پوشیدم ولی هنوز سردمه. برق هم اینجا نیست». چیزی تونستی بفروشی؟ «هیشکی خرید نمیکنه. فقط سوالی میپرسن و میرن».
این را یکی دیگر از زنان حاضر در بازارچه هم میگوید. او 26 ساله است و پتههای رنگارنگی که دوخته را جلویش روی میز پهن کرده: «اون هفته خلوتتر بود. امروز شلوغتر شده و محصولات بیشتری هم آوردن. ولی هیشکی خرید نمیکنه. فقط نگاه میکنن و گاهی قیمت میپرسن و میرن. اینکه توی بازار اومدیم خوبه، شاید هفتههای دیگه مردم هم بیان و فروش ما هم بیشتر بشه». او هم سردش است. مثل من و همهی دیگر کسانی که سرما یا سرجایشان میخکوبشان کرده یا مجبورشان کرده تند و تند نگاهی به بازارچه بیاندازند و بروند.
رو به ورودی بازار داشتم میرفتم. برای ترک کردن بازار عجله داشتم. داشتم میرفتم که ناگهان دوباره همان ساکنان سابق بازار را دیدم. اینبار زن جوان دیگری هم به جمعشان اضافه شده و داشتند دنبال من میگشتند: «من به توصیهی پزشک، استراحتمطلق داشتم ولی وقتی شنیدم که اینجا بازارچه راه افتاده از خوشحالی پاشدم اومدم». و دوباره من در برابر همان سوال سخت قرار میگیرم: «به نظرتون بازار آباد میشه؟ ما میتونیم دوباره برگردیم خونهی خودمون؟ من این محلههای تاریخی رو خیلی دوست دارم ولی از بس اینجا ناامن شده بود و معتادها رفتوآمد و پاتوق داشتن، مجبور شدم خونهام رو اجاره بدم و برم ولی آرزومه که دوباره برگردم. شما میگید بازار رو آباد میکنن؟ من آرزومه برگردم همینجا»...
همین سوال را از محسن ایلاقی، مسئول دفتر تسهیلگری محله قلعهمحمود میپرسم. او که امیدوار است و میگوید که این راستهبازار 141 حجره دارد که 24 تای آن هم وقفی است. وقتی به بازار آمدند، تنها پنج حجره فعال بود اما در همین یک سال، ایلاقی میگوید که سه، چهار حجرهی دیگر هم فعال شده و همانموقع که داشتیم حرف میزدیم، مردی که آنطرفتر ایستاده بود را نشانم داد که برای بازگشایی یکی، دو تا از حجرهها داشت مذاکره میکرد.
او میگوید: «شهرداری هم قرار است خانهمحله و میراثفرهنگی قرار است پایگاه بافت تاریخی را در بازار قلعهمحمود راهاندازی کنند. 9 حجرهی بازار را هم برای راهاندازی مرکز آموزش و پشتیبانی تولید و فروش محصولات دستی زنان سرپرست خانوار همین محله و دیگر محلهها اختصاص دادهایم».
با هدف احیای بازار بوده که تصمیم به اجرای جشنوارهای فرهنگی در این اثر تاریخی را هم میگیرند و طرح آن را به معاونت فرهنگی شهرداری ارائه میکنند و شهرداری هم موافقت میکند و حمایت میکند تا اینکه بازارچهای که شرح آن رفت برپا میشود.
تا کی قرار است پنجشنبههای قلعهمحمود برقرار باشد؟ «برنامهی ما این است که تا تابستان سال آینده این رویداد همینجا برگزار شود. میخواهیم مردم و سرمایهگذاران بخش خصوصی با این بازار آشنا شوند. میخواهیم این بازار احیا بشود تنها چالشی که داریم اما با اوقاف است که 24 حجره را در اختیار دارد و باید هرچه زودتر آن را تعیینتکلیف کند».
شما استقبال را چهطور میبینید آقای ایلاقی؟ «خوشبختانه استقبال بد نبوده. ولی هنوز اول کار است».
زنانی که در این بازارچه هستند خیلی سردشان است؛ برای این مشکل فکری نمیخواهید بکنید؟ «متاسفانه بازار گازکشی ندارد و چون استحکام کافی هم ندارد، مجوز گازکشی داده نمیشود. باید رایزنی انجام شود تا بخاری در اینجا کار گذاشته شود».
برای تاریکی بازار چهطور؟ فکری نمیکنید؟ «با شهرداری و شرکت برق نامهنگاری کردهایم. گفتهاند برآورد هزینهای بشود تا برای آن برنامهریزی کنند. قول دادهاند مشکل را حل کنند».
چرا هفتهی پیش میزها رایگان بوده ولی از این هفته میخواهید پول بگیرید؟ «فعلا غرفهها رایگان است. زنانی که در این بازارچه شرکت دارند برخی از همین محلهی قلعهمحمود هستند، برخی از محلههای دیگر که هر هفته یک دفتر تسهیلگری معرفیشان میکند و این هفته، نوبت دفتر تسهیلگری محلهی قمربنیهاشم بوده. یکسری از زنان هم هستند که با معرفی دفترکارآفرینی شهرداری کرمان به بازارچه آمدهاند. فعلا میزهای زنان محله رایگان است ولی برای دیگر زنان هزینهی شش تا هشت هزار تومان تعیین کردهایم».
او دربارهی دیگر کارهایی که در این یک سال در محلهی قلعهمحمود کردهاند هم توضیح میدهد و درحال صحبت هستیم که رضایی، معاون پژوهشی جهاد دانشگاهی هم به ما میپیوندد. او میگوید که هفتهی پیش، بازارچه شلوغتر بوده و بهطور کلی استقبال را خوب میبیند ولی معتقد است اطلاعرسانی دربارهی این رویداد باید بیش از این باشد: «در فضای مجازی اطلاعرسانی خوبی انجام شده ولی در سطح شهر بهنظرم باید بیشتر تبلیغ کنیم تا همه از این رویداد باخبر شوند». رضایی میگوید که این رویداد، هدف نیست بلکه ابزاری است برای حساسسازی مردم نسبت به ارزشی که نامش بازار قلعهمحمود است.
صحبتهایمان که تمام میشود، میروم بهسمت ورودی بازار که میبینم بعضی از میزها خالی شده در حالیکه هنوز ساعت 12 هم نشده چه رسد به 13 که ساعت پایان کار بازارچه است؛ و این یعنی سرما بالاخره کار خودش را کرد.
این بازارچه هیچ ارتباطی با آن بازارچهی صنایعدستی که طرحها از آن میگویند نداشت اما چیزی که از همهچیز در آن زیباتر بود، امیدی بود که در دل زنان ساخته بود. زنانی که بار سنگین زندگی بر دوش، پشت میزها ایستاده بودند و بهفردا میاندیشیدند. فردایی که اگر نیاید، با این انتظار و امیدی که ایجاد شده؛ واویلا ... با این همه، طاقت آوردن و راضی بودن و امید داشتن از کارهای مردافکن است و شاید برای همین بود که زنها بیشتر در این بازارچه شرکت داشتند. تا فردا برای این پنجشنبهها و این بازار چه پیش آید.
16104
گزارش «فردایکرمان» از بازارچۀ فروش محصولات خانگی در بازار متروکۀ قلعهمحمود؛
نظر خود را بنویسید