گروه فرهنگوهنر – سیوهفتمین نشست «یک مولف، یک کتاب»، دوشنبهی گذشته به کتاب آهوانی و تجلیل از یک عمر خدمات فرهنگی مهدی محبیکرمانی، و با حضور سیدعلی میرافضلی شاعر و پژوهشگر، محمد شریفی نعمتآباد شاعر، نویسنده و مترجم، حمید نیکنفس شاعر و طنزپرداز اختصاص داشت. این مراسم در فرهنگسرای شهر سرچشمه با استقبال مخاطبها و بسیار پرشور برگزار شد.
بهدرستی به داستانهای محبی نپرداختهایم
به گزارش فردای کرمان به نقل از استقامت، محمد شریفی نعمتآباد در این مراسم اظهار کرد: «از سال 68 که آقای محبی را پیدا کردم، میتوانم بگویم او زیباترین مصداق دوستی و صفا است که اصلا احساسم نسبت به او، به کلمه در نمیآید. کتاب آهوانی ایشان امسال در جایزهی مهرگان در بین 900 و خردهای کتاب، به هفت کتاب مرحلهی آخر رسید و قرار بود که انتخاب نهایی صورت بگیرد که فعلا جایزهی مهرگان مراسمش را به تاخیر انداخته است. ظلم بزرگی که در طول این سالها به آقای محبی شده است، از جمله از طرف من، این است که میبینیم درست به داستانهای ایشان نپرداختهایم. به خصوص که ایشان داستانهای قوی در این دو، سه مجموعهشان در هر دو زمینهی طنز و جدی دارند که یکی دو تای آنها از جمله داستانهای ماندگار ادبیات معاصر هستند».
وی افزود: «آقای محبی داستاننویسی را از دههی 40 از زمان ورود به دانشگاه شروع کردند و از همان زمان، در هر دو زمینهی ادبیات طنز و ادبیات غیرطنز و داستانی جدی کارشان را همراه و همزمان پیش میبردند. در زمینهی داستانهای طنز و جدی، ادامهی گرایش آقای محمدعلی جمالزاده و داستانهایی مثل «یکی بود یکی نبود»، و ادامهی بعضی داستانهای جلال آل احمد بودند؛ ادامه که میگویم نه به معنای تاثیرپذیری، بلکه ادامهی آن روند است».
او ادامه داد:«سبک نوشتاری آقای محبی محاورهای است و آدمهای داستانهای ایشان آدمهای معمولی کوچه و بازار و خیابان و خانه هستند و دقیقاً ادامهی آدمهای آن داستانهایی هستند که پیشتر به آنها اشاره کردم. اینگونه آدمها، در داستانهای صادق هدایت هم هستند، مثلا در داستان «زنی که مردش را گم کرد»، آدمها از همین جنس هستند. اما وضعیتهایی که در آن قرار میگیرند متفاوت است. در داستانهای هدایت رویارویی آدمهای معمولی با وضعیتهای مدرن وجود دارد. اما در مورد بعضی از داستانهای آقای محبی وضعیت مدرن نیست، پیشامدرن است. و البته در بعضی از داستانهای دیگر ایشان که در راستای چندبعدی بودن داستانهای او است، در روند دیگری که دنبال میکنند میبینیم که چند تا از برجستهترین داستانهای مدرن معاصر به خصوص داستان انتظار در مجموعهی «آل» از همین جنس است. واقعا این داستان، داستان بسیار درخشانی است».
آشنایی عمیق محبی با فرهنگ کرمان
نویسندهی «باغ اناری» افزود: «درحقیقت، در یک نگاه کلی به آثار آقای محبی میتوان تمثیلی از محلهی شهر کرمان، تمثیلی از بافت قدیم در بافت جدید و آمیزهی بافت قدیم شهر با بافت جدید را دید. ایشان با فرهنگ کرمان آشنایی عمیق و ژرفی دارند و همانطور که در زندگیشان انسان بسیار رواداری هستند، در داستانهایشان هم در رابطهی با آدمهای داستانهایشان این رواداری را به صورت کامل میبینیم. برای مثال از مجموعهی آهوانی از دو داستان زاغو و آنژیو صحبت میکنم».
او گفت: «در داستان زاغو با شخصیت مردی روبهرو هستیم که سه بار ازدواج کرده است و حتماً دیدهاید که در جاهایی که برخی نقصهای فیزیکی دارند، معمولا کسانی که رشدنیافته هستند، ستمکار میشوند و سعی میکنند با فرافکنی نقصهایشان را به گردن مظلومترین آدمهایی که سر راهشان قرار میگیرند بیندازند که این آدمهای مظلوم در این داستان، زنهای این مرد هستند. این داستان تصویرگر جامعهی مردسالاری است که در آن «نرینگی» و «مردینگی» مسألهی مهمی به حساب میآید. مرد برای حفظ آبروی خودش دست به ازدواجهای متعدد میزند و داستان که ادامه پیدا میکند، تقابلهای دوگانهای پدید میآید که دو شخصیت نرینه هریک نماد دو مفهوم مخالف به خود میشوند، زاغو نماد مردانگی آرمانی است و فرج نماد ناتوانی خفتبار. در این داستان زبان طنز بسیار شیرینی وجود دارد که بسیار خوشگوار است».
محمد شریفی نعمتآباد افزود: «داستان دیگر شیرین طنز آقای محبی، داستان «آنژیو» است که در ادامهی داستانهای ایرج پزشکزاد است که به خصوص داستان «ننگ بیپولی» یکی از داستانهای او است که بدون اینکه این داستان ربطی به داستان آقای محبی داشته باشد ولی آن هم یکی از داستانهای طنز ماندگار ادبیات فارسی است که مثل داستانهای طنز چخوف است. آنژیو هم همین ویژگی را دارد و پایان آن هم همانطوری ختم میشود».
وی در ادامهی سخنان خود در مورد داستانهای جدی مهدی محبیکرمانی گفت:«اما در مورد داستانهای جدی آقای محبی که با رضایت کامل میشود از آنها تعریف کرد و هیچ نقصی در آنها ندید، میتوان از داستان «عروس آب» در مجموعهی آل و داستان «انتظار» از همین مجموعه نام برد و همچنین سه، چهار داستان از مجموعهی «آهوانی»: داستان «چمدانها، «گلعنبر». داستان گلعنبر یک داستان امروزی است که تمثیل مدرن است. ما در تمثیل الزامی نداریم که گفتوگوهای داستانمان طبیعی و رئالیستی باشد، در تمثیل بیشتر به پیامی که میخواهیم از طریق آن ارسال کنیم میاندیشیم. در این تمثیل، مفهوم طاعونزدگی اصلیای که در جامعه در جریان است وجود دارد. در یک جایی این طاعون میتواند مثل «طاعون» نوشتهی «آلبر کامو» در یک فصل از زندگی باعث شود که همه به یکدیگر شفقت بورزند و در یک جا مثل داستان رمان «کوری» از «ژوزه ساراماگو» میتواند به صورتی بیاید که وقتی که همهی کوران قرنطینه میشوند به تدریج سعی میکنند بیرحمانه اموال یکدیگر را به تاراج ببرند و انواع قصاوتها را در حق یکدیگر روا میدارند. یعنی دو واکنش میتوانیم در چنین شرایطی در مردم ببینیم: یک جا صورت قصاوت و یک جا شفقت. جایی که جامعه رشدیافتگی معنوی دارد و از یک جایی که جامعه از یک حدی از رشد معنوی برخوردار است میبینیم که شفقت جریان دارد. در تمثیل داستان آقای محبی وجه منفی این مساله وجود دارد، طاعون درون آدمها مطرح است. اینها میخواهند همان بلایی را سر گلعنبر بیاورند که در رمان «سالار مگسها» نوشتهی «ویلیام گلدینگ» مطرح بود».
شاعر مجموعهی « جزیرههای معطل» در ادامه تشریح کرد:«داستان انتظار یکی از درخشانترین داستانهای مدرن در ادبیات معاصر ما است که شاید به داستان ارواح و اشباح شباهت داشته باشد، اما اصلا اینگونه نیست. این داستان در حقیقت مانند داستانهای جیمز جویس در بیان تجلیهای ناگهانی است. بدینمعنا که دریک آن، چیستی یک شیء یا یک مساله برای ما آناً مشخص میشود. قبل از جویس هم در بیان رمانتیکها این تجلی را داشتیم که به «آنی» میگویند که ما در ادبیات خود میگوییم که در بیانات بسیاری از نویسندگان دیگر هم این مفهوم به صورتهای گوناگونی آمده است. در حقیقت، در این داستان، ما با یک بارقههایی از زمان که عبور از یک مرحله به مرحلهی دیگر است روبهرو هستیم. در طول این 40 سال راوی در یک خامی پیش از کمال زندگی یا در حقیقیت مُردگی میکند اما بر اثر تجلی که بر او وارد میشود، احضار و تشییعجنازه میشود و راوی به زندگی برمیگردد. به جرأت میتوانم بگویم، داستان انتظار از زیباترین و مدرنترین داستانهای ما است».
وی در پایان بار دیگر یادآوری کرد: باز هم میگویم، آدمهایی مثل من، در این سالها خیلی نسبت به کتابهای مهدی محبیکرمانی ظلم کردیم»!
قصههایی که ساختار شاعرانه دارند
در ادامه سیدعلی میرافضلی شاعر و پژوهشگر که تجربهی طولانی کار و زندگی در شهر مس سرچشمه را دارد گفت: «آقای محبی یکی از کسانی بودند که محیط اجتماعی سرچشمه را زیبا میکردند. زمانی که من در روابط عمومی مس شروع به کار کردم، ایشان بازنشسته شدند اما همواره از نگاه عمیق ایشان و دلبستگی ایشان به سرچشمه و صنعت مس بهرهمند میشدم و همیشه افتخار دارم که در گرفتاریها و در بین اوقات کاریشان با ایشان معاشرت داشتهام».
وی افزود: «اما چیزی که از ایشان آموختم غیر از ادبیات و مدیریت، دلبستگی به صنعت مس و غیرت ایشان بود. من هم همیشه خودم را مدیون و وامدار این منطقه میدانم. از کودکی هم در اینجا بودم. این نگاه را ایشان در داستانهایشان هم دارد که در مورد سرچشمه است».
میرافضلی در مورد داستانهای محبی تصریح کرد: «وجوه شخصیتی ایشان در همین کتاب متجلی است. بعضی از قصههای این کتاب شعر بلند هستند و ساختار شعر دارند. روایات شاعرانه دارند. نگاه بومی در داستانهایشان وجود دارد».
وی در ادامهی مطلب طنزی را که حدود پانزده سال پیش در نشریهی بام کویر دربارهی شخصیت و ویژگیهای محبی نوشته بودند خواند که با استقبال حاضرین مواجه شد.
امثال آقای محبی بسیار کم هستند
در ادامه حمید نیکنفس شاعر و طنزپرداز، که او نیز سابقهی طولانی همکاری با محبی در سرچشمه دارد گفت: «وارد شهر مس که میشویم نوشته است به شهر پیشگامان صنعت مس ایران خوش آمدید. این پیشگامانی که آقای محبی هم یکی از آن بزرگواران بود، در همهی عرصهها هنرمندانه زندگی کردند».
نیکنفس افزود: «آقای محبی یک شاعر است، یک نویسنده است، یک قصّهگو است. همین انسان شاعر وقتی که مدیر خدمات شرکت مس است و سیل میآید و نوار نقاله را پاره میکند، هفتهها از خانوادهاش دور میماند و میآید که اینجا دیگر محبی شاعر نیست. بزرگی آدمهایی مثل آدمهای محبی چند وجهی هستند».
شاعر مجموعه شعر دلپسنگو با اشاره به کیفیت زندگی و فعالیتهایی که در سرچشمه داشته گفت: «ما «اولین»های خیلی زیادی در سرچشمه داشتیم. آقای شریفی، آقای میرافضلی، آقای شکیبا و آدمهای بزرگی که مجموعهای را تشکیل دادند که در رأس آن آقای محبی بود».
نیکنفس در مورد شخصیت محبی تصریح کرد: «ایشان جزو اولین آدمهایی بودند که با عشق کار میکردند و به ما عشقورزی یاد دادند. صرفاً صنعت در کار نبود. هنر ایشان این بود که محبت را یاد دادند و آدمهای بزرگ را در کنار خودشان پرورش دادند. امثال آقای محبی بسیار کم هستند و من همیشه خودم را مدیون ایشان میدانم».
وی در ادامه شعری در وصف آقای محبی قرائت کرد که میخوانید:
یکی بود، یکی نبود
یکی بود، یکی نبود
غیر از خدا، هیشکی نبود
هر رنگی بود، مشکی نبود
***
فقط تو شهر قصّه بود
فتنه آدمای بد
عاشقیا طَبق، طَبق
مهربونی سَبد، سَبد
***
قدیمترا از آسمون
یه نَم بارون میاومد
ستاره چشمکی میزد
یارم لبِ بون میاومد
***
یادش بخیر، بعضی شبا
پدربزرگِ پیرمون
که حالا روح آبیاش
پر کشیده به آسمون
با سُرفههای عاشقش
بچّهها رو صدا میزد
یه فالِ حافظ میگرفت
که معمولاً خوب میاومد
***
میگُف: عزیزای دلم
ما هَممون مسافریم
یه دنیا هم داشته باشیم
باید از این دنیا بریم
***
یاد قدیمیا به خیر
آخِر دلپاکی بودن
پُل نبودن اگر، ولی
یه جاده خاکی بودن
***
مثل همین رفیق ما
مهدی آقای خوب و گل
اونکه همیشه میکُنه
با دلِ ما یه قُل دو قُل
با کُتِ زوک و قصههاش
خسته نمیشه عم قزی
اتل مَتل، یه بچه دُز
آلِ سیاهِ مو وزی
***
ای که شبیه موجی و
ای که سوار قایقی
با تو همیشه میرسه
نوبت و وقت عاشقی
***
آبی آسمون شدن
همونایی که خاکیان
یعنی تموم عاشقا
مهدی و یا محبّیان
***
شاعر شهرِ قصّهها
فقط تویی، نه هرکسی
قصّه ما به سر رسید
شما به سر نمیرسی...
من چهار هزار بچه دارم!
در ادامهی مراسم اکبر خدادادی مجری برنامه از مهدی محبیکرمانی فعال فرهنگی و نویسندهی آهوانی خواست تا او هم با مخاطبهای این نشست سخنی بگوید.
محبیکرمانی گفت:« تابستان سال 67 بود، داشتیم با تمام نیرو کار میکردیم که شهربازی را راه بیندازیم. این اولین شهربازی استان بود. بچهها میآمدند دور نردهها میایستادند و با حسرت به دستگاهها نگاه میکردند. یک روز بعداز ظهر که آنجا بودم، یکی از بچهها آمد پیش من و گفت: «آقا اینجا کِی تمام میشود»؟ گفتم اینجا کار زیادی ندارد. باید محوطه را پاکسازی کنیم، و بعد اینجا را افتتاح میکنیم. گفت: یعنی «چهکار»؟ گفتم: یعنی آهنها، خشتها و آجرها را از روی زمین برداریم، جارو کنیم، آب بپاشیم تا اینجا تمیز و درست شود. گفت: «آقا ما خودمان این کار را میکنیم». گفتم: خب، پس من صبح ساعت 8 منتظرتان هستم. روز پنجشنبهای هم بود، هیچوقت یادم نمیرود. صبح پنجشنبه، کوچک و بزرگ، دختر و پسر بیشمار جمع شدند و با همتی عجیب، طوری که ماشینهای خاور به جمع کردن بچهها نمیرسید، این کار را انجام دادند. شبی که مشغول همین قصه بودم و دیروقت حدود ساعت یک شب به خانه رسیدم، عیالم که همینجا تشریف دارند، آمدند و گفتند که «تو یادت رفته دو تا بچه در خانه داری»؟ گفتم: من چهار هزار تا بچه دارم»!
او گفت:«شانسی که من داشتم و این شانس همچنان تا به امروز ادامه داشته است، دوستان خوبی بوده که داشتهام و هریک به نوعی و در هر عرصهای زیر بال مرا گرفتهاند. دوستانی که به هم خیلی نزدیک بودیم، و در این سرچشمه با هم بالیدیم. در عرصههای مختلف با هم همچنان همکاری کردیم تا به امروز. خدا عمر و عزت بدهد به تمام دوستان و عزیزانی که حقیقتاً باعث افتخار من به عنوان دوست شدند. تعدادشان هم البته کم نیست. امروز وقتی شنیدم که کتاب چهارخطی آقای میرافضلی جایزهی کتاب سال جمهوریاسلامی را هم پس از دریافت جایزه جشنواره شعر فجر برده است، خیلی خوشحال شدم. باور کنید قد آدم یک متر بلند میشود! وقتی آدم میبیند که وقتی کتاب «دلپسنگو» آقای نیکنفس منتشر میشود، یکی از تهران زنگ میزند و میگوید: «آقای نیکنفس همان رفیق توئه»؟ و من میگویم: «ها»، باور کنید این «ها» گفتن، خیلی قشنگ است».
ی نویسندهی مجموعه داستان آهوانی در پایان گفت: «از همه چیز متشکرم. برای همهی عزیزانی که از راههای دور و نزدیک اینجا تشریف آوردند. و بیش از آنچه که بر روابط عمومی مس منت گذاشتند، من منتپذیرشان هستم، و تشکر میکنم».
وی خاطرنشان کرد: «بعضی روزها هست که خاطرهی آن همیشه برای آدم میماند. 14 بهمن سال 1398، یکی از همان روزها است».
محبی همیشه به سرچشمه میاندیشد
در ادامه، سرور نعمتاللهزاده همسر آقای محبی که به دعوت مجری مراسم به جایگاه دعوت شده بود، طی سخنان کوتاهی گفت:«با اینکه بیشتر از 30 سال است که با «مهدی» زندگی میکنم، ولی امشب به قول خودش قدم بلندتر شد. یک مطلب کوچک میخواهم بگویم، دوستان میدانند که آقای محبی نزدیک 18، 19 ماه است که سوزش کف پا دارد و واقعاً اذیت میشود. اما امروز بیهیچ خستگی و قشنگ نشسته است و هی نمیگوید پایم میسوزد. من میدانم که این به خاطر شما عزیزان است و به خاطر عشق و علاقهاش به سرچشمه. هیچوقت فکر و ذکر او از سرچشمه جدا نمیشود. چه وقتی که داستان مینویسد، چه وقتی که کارهای مدیریتی میکند، و چه وقتی که در زندگی با ما حرف میزند. همیشه سرچشمه یک قسمت از حرفهایش است.».
خانم نعمتاللهزاده بیان کرد: «واقعاً میدانم وجود این دوستان عزیز است که اینجا را اینقدر برایش خاطرهانگیز کرده است. از همهی شما ممنونم». /م
نظر خود را بنویسید